رمان آوای نیاز تو پارت 91

5
(1)

 

 

آیدین سری تکون داد و پوفی کشید و همون لحظه گوشیم زنگ خورد… دوباره سمت میز کارم رفتم و با دیدن اسم آوا لبخند پنهونی رو لبم نشست.

همین طور که باز پشت میزم می‌شستم جواب دادم و صداش تو گوشم پیچید و یه لحظه از ذهنم رد شد اگه یه وقت برعکس همین چند وقت که شده بود مثل یه رویا برامون و هر شب بهم زنگ‌ میزد و ازم خبر می‌گرفت یک شب بهم زنگ نزنه و نگه کی پس میای دنبالم چی میشه!؟

 

_جانم؟

_جاوید کجایی؟

بابا بچت افتاد از بس هر روز خدا این جا سرپا می‌مونم… یعنی یه روز نشد من جلو تر از بقیه برم همیشه آخرین نفرم که پام از شرکت بیرون میره، یکم از کارت بزن دیگه والا هر شب آقای دشتی من و می‌بینه میگه می‌خواین برسونمتون، یعنی نشد یک شب این جمله رو به من اون بنده خدا نگه

 

لبخندی از غر غراش و شوخی اول جملش که جدیدا بین من و خودش ایجاد شده بود زدم و همین طور که روی میز آروم ضربه میزدم گفتم:

_مگه من‌ نگفتم هشت و پنج دقیقه جلو در اونجام زود تر نمی‌تونم بیام‌؟

نگفتم شاید چند دقیقه زود تر از کارمندای خودم بتونم از کار بزنم؟ پس چرا این قدر غر میزنی اونم هر روز … از اولشم قرارمون این بود که تو در صورتی جای دیگه کار میکنی و مشغول میشی که خودم ببرمت و بیارمت و بدونمم صاحاب کارت و جایی که کار میکنی کیه و چیکارست الان غر غر کردنات چیه؟

 

پوف کلافه ای کشید

_آخه چرا؟ والا اگه به من باشه خودم یه تاکسی اسنپی می‌گیرم میرم خونه جناب عالی نمی‌زاری

 

حس خوبی از کلمه خونه ای که گفت گرفتم

_شرایط همینه باید کنار بیای دیگه چی!؟

 

یکم‌ مکث کرد و بعد دیگه کش داری گفت و ادامه داد

_دیــــــــگــــه… آهان ازون لواشکا بود توش دونه های انار داشت ازونا… البته من هوس نکردما سفارش بچته!

 

 

 

سری به چپ و راست تکون دادم و لبخندم روی لبم بیشتر شد… واقعا همین صحبت کردن اونم از راه دور بهم آرامش میداد و کل اعصاب بهم ریختگیم و از بین میبرد و حالا چطور می‌تونستم ازین منبع آرامش دل بکنم؟ اونم در حالی که تو این یکی دوماه که بدون دقدقه بودیم و قول داده بودیم پاپیچ هم‌ نشیم خیلی امید وار شده بود نسبت به من وتصمیمم، البته حقم داشت خودمم کم کم داشتم‌ به این‌ باور می‌رسیدم‌ انتخابم آواست! البته تا امروز…

 

_خوبه دیگه یه جمله پیدا کردی راه به راه گوش و من و باهاش میبری و هر چی میخوای و میگیری!

بچه کجا بود خودت بچه ای هنوز

 

_بابا یه لواشک دیگه نخواستیم… تازشم حرفای تاثیر گذار تریم بلدم که خودت بهم یاد دادی مثلا…

 

یکم مکث کرد و صداش و آورد پایین و گفت:

_مثلا امشب شب جمعست و اگه لواشک نخریــــ… دیگه خودت میدونی چی میگم تحریم میشی تحریم آقا

 

یکم تو جام صاف نشستم و نگاهم و دادم به آیدین که سرش تو گوشیش بود و حواسش به من نبود، خطاب به آوا اسمش و با تشر گفتم که صدای خندش اومد و گفت:

_بابا هیچ کی نیست تو شرکت نترس خودمم و بچت… منتظرم‌ بیای درار و قفل کنم بریم

 

سری به چپ‌ و راست تکون دادم از پروییش که جدیدا به خصوصیاتش اضافه شده بود، البته که فقط مخصوص خودم‌ بود و دیگه ازون آوا خجالتی که تا من و میدید سرش میرفت تو گردنش خبری نبود

_تو جدیدا خیلی زبونت دراز شده

_میتونی کوتاهش کن

 

 

 

نیشخندی رو لبم اومد و حیف که آیدین این جا بود و دست و بالم بسته بود از گفتن بعضی حرفا

_خیلیم پرو شدی

 

خندید

_دست پرورده ی خودتم

 

نچی کردم

_ولی گردنت و میبرم ازین کارا و حرفا جلو کسی جز من بزنی

 

صدای خندش اومد و این بار کلافه و با خواهش گفت:

_جاوید زود بیا خیلی خستم

 

دوست داشتم بگم امشب خستگی مستگی نداریم اما بازم نیم نگاهی به آیدین کردم و فقط باشه ای گفتم‌

تماس و قطع کردم که آیدین سرش و از گوشیش دراورد و روبه من گفت:

_زیادی می‌خندی جدیدا

 

نفسم و فرستادم بیرون باز با یاد آوری اتفاقی که داشت میفتاد اخمام رفت توهم و گفتم:

_نترس خنده های منم این روزا ته می‌کشه

 

از‌ جام‌ بلند شدم و کتم و از رو میزم‌ برداشتم، همین طور که سمت در رفتم گفتم:

_خسته نباشی

 

سری تکون داد اما هنوز در و کامل باز نکرده بودم که صداش اومد

_جاوید!

 

نیم‌ نگاهی بهش کردم‌ که ادامه داد

_آتنا داره شنبه یا یک شنبه میره!

 

دستم رو دستیگیره در خشک‌ شد و چشمام و محکم باز و بسته کردم‌ که آیدین ادامه داد

_میخواد آوا رو ببینه

 

کامل برگشتم سمتش

_نمی‌دونم آیدین، با اون گندی که تو و آتنا زدید آوا هنوز از دست اتنا ناراحت، ندیدم از شمال به این ور یک بار باهاش حرف بزنه یا بره باهاش بیرون

 

_میدونم اما… نمی‌خواستم طرز فکر آوا در مورد من عوض بشه الانم بهتر تموم شه این ناراحتیا مخصوصا که آتنا داره میره دیگه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegan
yegan
1 سال قبل

امروز پارت نذاشتی عزیزم
بذار دیگهههه لطفا

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام
امروز پارت جدید نداریم؟؟

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

مگه داشتیم .امروز پارت ندادین

Prm
Prm
1 سال قبل

نویسنده جان یهو پرش کردی به یه ماه بعد
آخه ما که به دلمون موند اینا رو بدون موش و گربه بازی ببینیم ، لاقل داستان این یک ماه رو با ما هم شریک می‌شدی 🥲

Prm
Prm
1 سال قبل

قضیه آتنا چیه😐😂

علوی
علوی
پاسخ به  Prm
1 سال قبل

احتمالاً یه نی‌نی بالقوه تولید کردن و بعد هم کشتنش، آیدین هم ماشین رو تو این راه به حراج داده. آوا هم از قتل کودکان مثل من نفرت داره.

Prm
Prm
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

احتمالا 😂
ولی من از اولش امیدوار بودم آتنا بره با فرزان و فرزان رو آدم کنه 🥲

علوی
علوی
پاسخ به  Prm
1 سال قبل

این فرزان روانی‌تر از اونه که با آتنا درست بشه، این خل مامان می‌خواد برای درست شدن.

ریحان
ریحان
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

چه جوری به این نتیجه رسیدی؟؟؟؟
🤔 🤔 🤔 🤔

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x