رمان بوسه بر گیسوی بار پارت 8

3
(2)

 
با این حال هیچ چیزی نمیتواند حالِ خوشم را خراب کند. صدای آهنگ بلند است و تاپ و شلوارک به تن دارم و موهای بلندم باز و درحال رقصیدن، هر چند لحظه یکبار جواب پیام یکی را میدهم.

چشم از منظره ی دلبرِ روبرویم میگیرم و برای این تراس برنامه ها دارم. برمیگردم و به پذیرایی جمع و جور خانه نگاه میکنم. دلم ضعف میرود برای این دنج خانه!
ذوق در وجودم فوران میکند برای روزهایی که میخوام در این خانه بگذرانم و نقشه هایی که برایش دارم. و این ذوق از کمر میخواهد تخلیه شود. صدای آهنگ را بیشتر میکنم و مثلا باید به شدت احساس غربت و دلتنگی کنم. حیف که دخترِ خوبی نیستم!

لیلا جان میخواند:
-چه دلنواز اومدم اما، با ناز اومدم
شکوفه ریز اومدم اما، چه عزیز اومدم
و من قر و هیپ هاپ و سنتی و صنعتی را هم میزنم و امشب نودِل پارتی داریم!

مامان نگران شام و غذایم است و بابا نگرانِ تنهایی و غریب بودنم در شهر بزرگِ تهران.
و من به تنها اتاق خانه ام میروم. یک اتاق متوسط و مجهز، یک تخت یک نفره، یک کتابخانه، یک میز کامپیوتر و یک پنجره رو به بیرون و…
کسی به دیوار مشت میزند؟!!

با تردید و تعجب از اتاق بیرون میروم تا بفهمم درست شنیده ام یا نه. صدای مشت زدن بلندتر میشود. چه محکم! درست دیوارِ سمتِ چپ که میشود، دیوار واحدِ بغلی!
با هین بلندی به سمت ریموت سیستم میروم و صدای آهنگی را که وحشتناک زیاد است، کم میکنم. صلاح این است که خجالت بکشم و خاک بر سرم، انگار فرهنگ آپارتمان نشینی ام خیلی پایین است!

صدای مشت زدن، با یک مشت محکم قطع میشود.
و اما بیشتر از بی فرهنگی، به این فکر میکنم که چه آدم بی جنبه و بی اعصابی همسایه ام است! کم مانده دیوار بینمان سوراخ شود و بابا تازه سرِ شب است که!

و من حتی هنوز نه دیده، و نه میدانم که همسایه بغلی ام کیست و چطور آدمی ست. درواقع فکر میکردم که شاید خالی باشد و البته اینطور دوست داشتم. اما خب…نشد و اگر یکی مثلِ همان دو همسایه ی پایینی باشد، چه کنم؟!
درواقع هیچی! بی محلی میکنم و زندگی ام را میکنم و نادیده میگیرم و همسایه که اهمیتی ندارد. فقط میخواهم لذتم را از خانه ی عزیزم ببرم.

چتری هایم را با دست تکان می دهم تا مرتب تر روی پیشانی ام بریزند. موهای خرماییِ تیره و بلندم، که از پشت تا پایین کمرم می رسد، کاملا صاف است و یک دست کات شده و از پایین بسته ام.

تِل مشکیِ براقی با احتیاط روی موهایم می گذارم. و با احتیاط بیشتر، مقنعه به سر میکنم. عادت به معمولی بودن ندارم و اهمیت دادن به ظاهر، یک عادت همیشگی است. یا بهتر است بگویم، عادت به شیک بودن!

جین کوتاه و جذبی به پا می کنم، همراه با کتانی های بزرگِ سبز و سفید. آرایش ملایم، عطرِ فراوان، عسلی های محصور در سیاهیِ مژه ها که شیطنت دارند. انگار نه انگار که آماده رفتن به دانشگاه هستم!

کوله ام را روی دوش می اندازم و با نگاهی به ساعت که نه و نیمِ صبح را نشان می دهد، کلید را برمی دارم و در را باز می کنم. اولین روز دانشگاه و همان لحظه متوجه باز بودن بند یکی از کفشهایم می شوم.

خم میشوم تا بند را گره بزنم. دستم روی بندِ باز است، و نمیدانم چه میشود، که ناخودآگاه متوجه حضور کسی می شوم!

همانطور خم شده، نگاهم بی اراده کمی دورتر می رود. با دیدن کفشهای مردانه ی اسپرت، با تعجب و ترس سیخ می ایستم. و نگاهم در نگاهِ خیره و…خصمانه و…جدی و…طلبکار و…سیاهی می نشیند!

یک لحظه کاملا خشک می شوم. نگاهِ دیگری هم رویم حس می کنم و…در آغوشِ مرد یک خروس بزرگ است که آماده ی حمله و دریدن به من زل زده است!

پلک می زنم. چرا اینطوری به من زل زده اند؟! اصلا…که هستند؟! یعنی این که روی پله ها، رو به من نشسته و اینطور خیره ام است، کیست اصلا؟!!

نگاهم به اطراف کشیده می شود. کس دیگری جز من نیست و منظورش از این نگاه به من است؟!

با تعجب و ترس دوباره نگاهش می کنم. وای خدا چه قیافه ای هم دارد! پای یکی از چشمهایش کبود است. دور یک ساعدش باند پیچی و…چرا انقدر اخم دارد و طلبکار است؟!

گلویی صاف می کنم تا ترسم را پنهان کنم.
-بفرمایید؟!

صدا که از من درمی آید، خروس توی بغلش تکان می خورد. از ترس به درِ بسته می چسبم. مردِ جوان با آن نگاه خیره و وحشی، در چشمهایم، زمزمه وار میگوید:

-خفه چنگیز…آروم بگیر، تازه از راه رسیده.
و آرامتر می گوید:
-وقت واسه بازی زیاده!

فکر می کنم رنگم پریده است.
-شما؟!!
او لبخند کجِ کمرنگی می زند و نگاهی به سر تا پایم می اندازد. به چشمهایم که می رسد، با لحن پر تمسخری میگوید:
-پس همسایه جدید شومایی!

سعی می کنم جدی باشم، اگر هول زدگی بگذارد!
-و شما؟!
به یکباره بلند می شود. وای روحم!

با آن قد بلند و هیکل نسبتا درشت، یک پله را تقریبا پایین می پرد و درست رو به من می ایستد. چقدر لات!
-نشنُفتی گفتم همسایه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maryam
Maryam
1 سال قبل

عالی بید🙃🙃

سه نقطه
سه نقطه
پاسخ به  Maryam
1 سال قبل

اسمت مریمه؟
مال کجایی؟

Maryam
Maryam
پاسخ به  سه نقطه
1 سال قبل

آره،خوزستان
چطور؟

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x