همان لحظه پیام دوباره اش میرسد:
-تو بمیری فکر و ذکرت نمیذاره… چیکاری کردی با من پدرسوخته ی دهن سرویس؟ نشستم به در نگاه میکنم، چنگیز آه میکشد… من به یادت تیر میزنم…سوراخ سوراخت کنیم خانومی!
پوف باز شروع کرد به بازی دادن قلبِ اسگل و چندشناکم!
-دارم به مرحله ی تهوع میرسم بهای عزیز…
سوره با خنده ی متعجبی میگوید:
-چی میگه این؟! این چه مدل پیام دادنه؟!!
زیر لب با خنده ی کمرنگی میگویم:
-داره مسخره م میکنه…
همان لحظه پیام بعدی اش میرسد:
-سولاخت کنیم خانوم خانوما!
صدای هینِ بلندِ سوره به گوشم میرسد و من سریع صفحه ی گوشی را خاموش میکنم!
-عه نخون!
با حیرت به من نگاه میکند:
-واقعا تا این حد؟!!
توجیه میکنم:
-بابا داره مسخره میکنه… لفظشه…
-لفظ تا این حد منحرفانه و بی ادب؟!!
نمیداند چه اعجوبه ایست دیگر!
از پشت میز آرایش بلند میشوم و روی تخت مینشینم…
-منظور خاصی نداشت…
و برای بهادر تایپ میکنم:
-منظور خاصی که نداشتی پسرِ خوب؟
سریع تایپ میکند و میفرستد:
-نه من پسر خوبی ام حوری، با سولاخات کاری ندارم، وقتی دستم ازت دوره…
هنوز نتوانسته ام با این پیامش کنار بیایم، که پیام بعدی میرسد:
-ولی امان از روزی که دستم بهت برسه!
پااااااتتت