رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 152

5
(4)

 

 

 

 

نگاه هرسه مان به سمت بیرون میچرخد! بعد از چهار شب و سه روز، زنگ زد. البته تلفن من که دو روز است خاموش است. اصل این است که الان زنگ زده و حتما متوجه رفتنم شده است!

 

بابا جواب میدهد:

-سلام علیکم برادرِ گرامی…

 

بی دلیل ضربان قلبم تند میشود. حتما شهربانو خبر رسانی کرده… و… بهادر الان… درچه حالی‌ست؟!

-الحمدالله… شما خوبی حاجی؟ با زحمتای ما؟ چه خبر؟

 

بعد از احوالپرسی مفصل، چند ثانیه ی بعد از پشت کانتر برمیگردد و به من نگاه میکند.

-حوریه بابا هم سلام داره…

 

و لحظه ای بعد جواب میدهد:

-بله برگشته خونه… اومد یه سر به ما بزنه… مگه خبر نداد؟

 

مامان آرام میگوید:

-بی خبر اومدی؟ انقدر واجب بود؟ نکنه واقعا چیزی شده به ما نمیگی؟!

 

چشم از بابا نمیگیرم و آرام میگویم:

-همیشه بی خبر میام مامان!

 

بابا جواب عمو منصور را میدهد:

-ای بابا حتما یادش رفته!

 

سپس از من میپرسد:

-در خونه‌ت رو نبستی بابا؟! عمو نگرانت شده…

 

مامان هینی میکشد و من خیره به بابا با خنده چینی به بینی ام میدهم:

-اوا لابد حواسم پرت شد، فراموش کردم!

 

بابا زیر لب لااله لا اللهی میگوید.

-خدارو شکر حالش خوبه… حتما! یه لحظه گوشی خدمتت…

 

رو به من میکند و میگوید:

-حاج عمو میخواد باهات صحبت کنه حوریه بابا… بدو بیا!

 

زیر سنگینی نگاه مامان و سوره از پشت میز بلند میشوم و به سمت بابا میروم. حالا یکبار هم برای او باید توضیح بدهم و چه بگویم؟!

 

 

 

 

گوشی را از دست بابا میگیرم و به سمت اتاق قدم برمیدارم.

-سلام…

 

صدایش توی گوشی پخش میشود.

-سلام عمو جان… خوبی؟! گوشیت چرا خاموشه؟ کجا رفتی؟ نگران شدم وقتی شنیدم رفتی و در خونه‌ت بازه!

 

وارد اتاقم میشوم و میگویم:

-ممنون… برگشتم خونه ی خودمون… حتما فراموش کردم در رو ببندم… شما خوبید؟

 

نفسی میکشد و میگوید:

-خدارو شکر… این… بهادر که اذیتت نکرده؟!

 

سکوت میکنم. سکوتم وادارش میکند که با نگرانی بپرسد:

-اذیتت کرد؟!

 

لبه ی تخت مینشینم و میگویم:

-والا وضع درِ خونه رو ببینید، خودتون دستتون میاد…

 

با مکث میگوید:

-ای خدا بگم چیکارش کنه این پسر ناخلف رو!

 

اصلا… اصلا دلم نمیخواهد بدانم که آن پسر ناخلف، الان با شکستِ وحشتناکش، چطور دارد سپری میکند! اصلا حالش… احوالش… سر و ریخت و زخمهایش… به من چه؟!

 

سکوتم که طولانی میشود، با تردید میپرسد:

-حالا… دیگه برنمیگردی؟!!

 

خنده ام میگیرد. این مرد دیوانه است! شهربانو هم… بهادر سردسته شان… کلا هرکس که به بهادر مربوط میشود، یک رگ دیوانگی دارد!!

 

-کجا برگردم عمو جان؟! تا الان هم به سختی اونجا دووم آوردم… دستتون درد نکنه، اما دیگه وقت رفتن رسیده بود…

 

-یعنی واسه همیشه رفتی؟!!

 

چشمانم گرد میشوند. این سوال الان یعنی چه؟! با تکخندی میگویم:

-خودتون چی فکر میکنید؟!

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Moon light
Moon light
1 سال قبل

واقعا جای تاسف داره که رمان به این خوبی رو با پارت گذاری های رو مخ از چشم خیلیامون انداختید
منی که هر روز شوق خوندن رمان رو داشتم الان دیگه برام مهم نیست و هر موقع گذرم بیوفته میخونمش
نویسنده رمان با این قلم جذاب و گیراش حیف که با این دیر پارت دادن وجهه خودشا خراب میکنه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x