رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 157

5
(3)

 

 

 

 

نگاهم میچرخد و دانه دانه شان را رصد میکند. ماشالله همه شان خوش بر و رو و خوشتیپ و با کلاس اند. چه دو دختر جوان، و چه دو مرد جوان. ژن خوب که میگویند یعنی همین!

 

هنوز به دنبال کشف آقای خواستگاری هستم که دلش را برده ام که صدایی مهیب، روی تمام پیکره ی پنجاه و پنج کیلویی ام آوار میشود.

 

-یاالله….یاالله!!

 

احساس میکنم دیگر قلب ندارم! مغز هم ندارم. چشم و زبان و اعضا و جوارح دیگرم را هم از دست میدهم.

 

-بفرمایید خواهش میکنم…

 

صدای مامان است. و نگاهِ من به درِ باز و وقتی که او در چهارچوب در سالن ظاهر میشود، حالا دیگر روح و جانی هم ندارم! مُرده ام؟! خواب است؟! کابوس؟!! الان بیدار میشوم حتما… الان… الان… صبر…

 

نگاه تیزش را به من میدهد و کجخندی کنج لبش دارد. بیدار نمیشوم؟! چقدر واقعی! یکی مرا بگیرد که همین حالا پهنِ زمین میشوم.

 

-سلام عرض شد آبجی!

 

سرم گیج میرود. نه… نه… ابوالفضل العباس به دادم برس!!

 

سوره به دادم میرسد. بازویم را میگیرد و آرام میگوید:

-جناب خواستگارو باش!

 

حواسم به خنده اش نیست و زیرِ لب میگویم:

-اشهدُ ان لااله الا الله!

 

متعجب خیره ام میشود. رنگم قطعا مثل گچ دیوار سفید شده و نگاهم به چشمهای پر شرّ و شرارت اوست که با آن کبودیِ بزرگ و آن دماغِ ناکار شده و آن گوشه ی لبش که هنوز پارگی اش توی چشم میزند، عجیب رعب آور است. پشم ها درست از فرق سر، تا انگشت پا مور مور میشود.

 

-اشهد انّ محمدً…

 

-ساکت حوری چی میگی؟!

 

حتی توان ندارم یکی توی دهان سوری بزنم که انقدر نقطه ضعفم را انگولک نکند. یعنی حواسم جز عزرائیل به چیز دیگری نیست و باید اشهدم را کامل کنم؟!

 

جناب نزدیک میشود و من قفل آن چشمهایی هستم که کینه و انتقام ازشان میبارد. با هر قدمش یک دور سکته را رد میکنم.

 

روبرویم می ایستد و با لبخند پر کینه و پیروزمندانه ای میگوید:

 

-مشتاق دیدار حوریه خانوم!

 

لب و دهانم به لرزه می افتد. شنیدن اسمم از زبان او یعنی فاتحه!

 

-اشهدو انّ…

 

سوری سقلمه ای به پهلویم میزند و لالم میکند!

زیر نگاه پرحرص و کینه اش، سرم را با دست میگیرم و ناله میکنم:

 

-وای من حالم خوب نیست…فشارم رفته زیر صفر…احساس غش کردن دارم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کجخندی میزند. چشم میبندم که نبینم. سوره بازویم را میگیرد و آرام و خجالت زده میگوید:

 

-چته حورا؟!

 

چشم میفشارم و منتظر میشوم که از کابوس بیرون بیایم. اما صدای او را میشنوم:

 

-چی شد عروس خانوم؟ دیدنم هوش از سرت پروند؟! عروس خانوم همون اول کاری داره غش میکنه واسه شاه دوماد…

 

چشمهایم فورا باز میشود. آخر دیدنِ چیِ این بشر غش کردن دارد؟! با آن لحن لاتی و تو گلویی اش!

 

-من؟!! واسه تو؟! آدم قحطیه؟!!

 

سوره هینی میکشد و از خجالت زیاد نیشگونی از پهلویم میگیرد:

 

-عزیزم حالت خوب نیست انگار…

 

آخی میکنم و به سوره میپرم:

 

-این چه وضع نیشگون گرفتنه؟! یکم محکمتر بگیر از خواب بیدار شم.

 

سپس ناله سر میدهم:

 

– دارم کابوس میبینم. یکی اینو از جلو چشمای من محو کنه…

 

صدای پوزخندِ او را میشنوم. نگاهش که میکنم، میبینم ابروهای پُرِ مردِ اُزگل روبرویم بالا رفته و میگوید:

 

-آخ حوریه…حوریه…به مولا تو بیداری داری کابوس میبینی…

 

یا قمر بنی هاشم! راست میگوید… کابوس…

 

-اصلا تو اینجا…چیکار داری؟!

 

صدایم ضعیف و شکست خورده است، برعکس او که پیروزمندانه میگوید:

 

-معلوم نیست؟ اومدم بستونمت حوریه!

 

دقیقا با همین جمله جانم را میگیرد!

 

سوره نمیتواند جلوی خنده ی ریزش را بگیرد و میگوید:

 

-مبارکه!

 

حدس زد؟! نمی دانم… مرد دست روی سینه اش میگذارد و میگوید:

 

-مخلصیم آبجی خانوم…بفرما تا ما دو کفتر عاشقم یه اختلاطی بکنیم و…

 

بدنم مور مور میشود و میشود عُق بزنم؟!

 

-وای خدا چی ور میزنه این؟!

 

سوره با خنده دور میشود. و او در صورتم نگاه میکند و با لحن چندش ناکی زمزمه میکند:

 

-جوووون عروس ننه م! تو زنم شو، من تا صبح ور بزنم برات.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

وااای خیلی خوب بود مث همیشه

'F'
'F'
1 سال قبل

این پارته که قبلا هم بود…میشه یکم زودتر پارت بذاری

yegane
yegane
1 سال قبل

اشهد ان …. 😂
برین کنار داش بها وارد میشود
ولی خدایی این چند پارتی ک بهادر نبود هیجان رمان خوابیده بود

ریحان
ریحان
پاسخ به  yegane
1 سال قبل

موافقم 👌 👌 👌

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x