رمان تارگت پارت 148

4
(4)

 

با همه اینا باید زودتر خودم و می رسوندم اونجا تا از نگرانی دربیام و واسه چند ساعتم که شده.. ذهنم از هرچی فکر و خیال ناراحت کننده اس خالی بشه..
به نظرم میران تنها کسی بود که می تونست این لطف و در حقم بکنه! هرچند که بعد از کار آراد.. نگاهم به این جنس مذکر بی رحم و بی احساس.. بدجوری تیره و تار شده بود!
گوشیم و که برگردوندم تو کیفم.. خواستم به آفرین بگم باید برم که قبلش.. صدای ضعیف و بیش از حد گرفته اش به گوشم خورد:
– چرا نگفتی؟
خوشحال از اینکه بالاخره حرف زد و تصمیم نگرفته این روزه سکوتش و ادامه بده.. کنارش نشستم و پرسیدم:
– چی و؟
– چرا نگفتی با.. با اون دختره دیدیش؟ چرا زودتر نگفتی درین؟ من.. من باید اینجوری تکلیف زندگیم مشخص می شد؟ باید به این درجه از.. حقارت می رسیدم؟
چشمه اشکش دوباره راه افتاد و منم با غمی که توی دلم نشست لب زدم:
– ببخشید عزیزدلم.. ولی به منم حق بده! فقط یه صحنه چند ثانیه ای دیدم.. بدون اینکه حرفاشون و بشنوم.. یا مثلاً کار خاصی بکنن! فکر کردم شاید.. اگه بگم بیخودی زندگیتون و بهم ریختم و قضاوتم اشتباه بوده. گفتم شاید یه چیزایی هست که من ازش بی خبرم و این قرار یواشکیشون و توجیه می کنه.. از کجا باید به ذهنم می رسید که این آدم.. هدفش همین بود که هرز رفتنش و.. به گوش تو برسونم!
راضی از فرصتی که برای حرف زدن نصیبم شد چپ چپی نگاهش کردم و واسه عوض کردن جو بینمونم که شده طلبکارانه گفتم:
– حق نداری من و نبخشی! چون بعدش.. منم تو رو نمی بخشم که حرفی از تماس زن داییم بهم نزدی و نگفتی چه اراجیفی تو گوشت خونده!
سرش و همونجوری که به تاج تختش تکیه داده بود به سمتم برگردوند و از لای چشمای نیمه بازش خیره ام شد..
– خودت اینجور موقع ها چی میگی؟ گفتن داشت؟
بغض تو گلوم نشست و برای اینکه به آفرین بفهمونم با بهم خوردن رابطه اش.. دنیا به آخر نرسیده و از اون بدبخت تر همینجا رو به روش نشسته گفتم:
– خونه رو فروختن! باورت می شه؟ بدون اینکه به من بگن.. یه جایی رو پیش خرید کردن و دو ماه دیگه ساکن خونه جدیدشون می شن.. خونه ای که دیگه.. طبقه دومی نداشته باشه تا مجبور باشن بدنش به من.. دایی بی غیرتم.. گفت چون دوستت به فریده گفت می تونی اونجا بمونی خیالم راحته که دیگه بی سر پناه نیستی! یا برو اونجا.. یا با ما بیا خونه داداش فریده بمون تا وقتی یه جایی رو واسه خودت پیدا کنی.. می بینی آفرین؟ حتی پیشنهاد نداد که بعد از رفتن تو خونه جدید.. منم برم باهاشون زندگی کنم! گفت کمکت می کنم یه جای مناسب پیدا کنی. حتی نپرسید اصلاً توی بدبخت.. پول داری جایی و واسه خودت اجاره کنی یا نه!

چند دقیقه ای تو سکوت هر کدوم غرق تو افکار و مشکلات خودمون اشک ریختیم.. تا اینکه آفرین.. خودش و یه کم رو تخت کشید بالا و با همون بی حالی و صدای خشدارش گفت:
– من چی باید به زن داییت می گفتم درین؟ هم خودت.. هم اون خوب می دونید که تو.. قدمت رو چشم منه و می تونی تا هر وقت خواستی اینجا بمونی و من نمی تونستم چیزی به جز این بگم!
– می دونم.. می دونم آفرین! ولی نباید اینجوری خیالش و راحت می کردی.. اینم خوب می دونی که من.. نمی تونم اینجا بمونم و یه عمر سربار باشم.. حتی اگه تو.. دوست نزدیک تر از خواهر باشی برام. پس چرا کاری کردی که برگرده تو روم بگه خیالم راحته آلاخون والاخون نمی شی.. که عذاب وجدانم نداشته باشن و بگن در خونه دوستش به روش باز بود.. خودش لیاقت نداشت و نرفت!
– آره می دونم.. کله خر تر از اینی که بخوای بیای اینجا.. ولی من.. با یه هدف دیگه این حرف و به زن داییت زدم و به قول خودت خیالش و راحت کردم!
– چه هدفی؟
– این کار و کردم تا.. راه برات باز باشه که بری پیش میران و با اون زندگی کنی! مگه نمیگی تنهاست.. به نظرت راضی می شه خودش تو اون خونه درندشت باشه و تو جایی واسه موندن نداشته باشی؟ صد در صد پیشنهاد ازدواج میده.. اگه نداد.. حداقل می تونی اونجا باشی و به داییت اینا بگی.. پیش منی!
قضیه دلخوریم از آفرین بابت حرفی که به زن دایی زد به کل برطرف شده بود.. چون تقریباً قانع شدم با حرفش و فهمیدم که قصدش راحتی و آرامش خودم بود..
از این به بعد حرفام فقط جنبه درد دل داشت که گفت:
– انقدری که فکر می کنی راحت نیست! من برم پیش میران و به اونا بگم با تو زندگی می کنم و تمام؟ فکر کردی به این آسونی ولم می کنن؟ نه اونا بیشتر از اینا به فکر آبروشون پیش چند تا فامیل دورمون و دوست و آشناها هستن.. نمی خوان پشت سرشون حرف در بیارن که عرضه نگهداری دختر بی کس و کار جیران و نداشتن! صد در صد هرجا باشم میان ازم خبر می گیرن که بتونن همون خبرا رو به بقیه هم منتقل کنن! می ترسم این وسطا.. بدبختی های من به گوش پدر و مادرتم برسه و آبرو برام نمونه.. هیچ وقت همچین کاری نمی کنم!
– خب تهش چی؟

نگاهی به چهره درمونده اش انداختم.. یه لحظه انقدر غرق شدم تو بدبختی های خودم که یادم رفت آفرین همین یه ساعت پیش یکی از بدترین و تلخ ترین تجربه های زندگیش و پشت سر گذاشته بود و حالا دیگه توانی نداشت که بخواد سنگ صبور منم باشه..
واسه همین دستی رو صورتش که همچنان رنگ پریده و نزار بود کشیدم و گفتم:
– قربونت برم.. نگران من نباش. یه فکری می کنم.. دیگه تو خیابون که نمی خوام بمونم! هنوز با میران حرف نزدم.. قراره برم پیشش.. شرایطم و میگم بهش.. ببینم چه پیشنهادی میده!
– درین.. ببین اصلاً حوصله شوخی ندارم خب؟ پس هرچی میگم دارم جدی میگم.. اگه یه روزی بفهمم با من سر همچین موضوعی تعارف کردی و بحث خجالت و رودرواسی و کشیدی وسط.. به خدا.. دیگه تو روت نگاه نمی کنم! بلوفم نمی زنم.. می بینی که.. دارم یاد می گیرم این کار و!
چشماش که دوباره پر از اشک شد دلم گرفت و با کلافگی بهش زل زدم که گفت:
– می دونم آدمی نیستی که دستت و.. جلوی دوست پسرت دراز کنی و بگی برام خونه بگیر.. یا تحت فشار بذاریش که بیاد خواستگاری و فقط به خاطر بی جا و مکان بودنت بری باهاش زیر یه سقف.. ولی این حرفا رو با من نباید داشته باشی درین.. باشه حق میدم سختته اینجا زندگی کنی.. منم بودم قبول نمی کردم.. ولی به قرآن من حاضرم ماشین زیرپام و بفروشم تا پول پیش خونه ات و بدم.. می دونی که این کار و می کنم و اصلاً هم برام مهم نیست که کی پسش میدی.. پس اگه بفهمم.. با میرانم به نتیجه ای نرسیدی و به من نگفتی که یه فکر اساسی بکنیم….
اینبار قبل از اینکه حرفش و تموم کنه خودم گفتم:
– باشه می دونم.. دیگه تو روم نگاه نمی کنی!
با پشت دست اشکاش و پاک کرد و سرش و تند تند به تایید تکون داد..
– بفهم این حرف و.. تو جدی ترین حالت ممکنم زدم پس.. حواست و جمع کن تا با این اعصاب مزخرفم.. گند نزدم به همه چی!
می دونستم گفتن این حرفا که اعصاب خودت و خورد نکن و اون آدم ارزشش و نداره و سعی کن دیگه بهش فکر نکنی هیچ فایده ای نداره! چطور همین چیزی ممکن بود؟
مگه بحث یه روز دو روز بود که بخواد راحت فراموشش کنه و از کنارش رد شه! آفرین یه زمانی یه مرحله ای رسید که حتی حاضر بود جونش و برای آراد بده و من این و با همه وجودم حس کردم.. پس الآنم خیلی راحت می تونستم درک کنم که حالا حالاها نمی شه همون آفرین سابق و.. نصیحت های من درباره فراموشی.. راه به جایی نمی بره!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

آفرییین مهربون

Shyli
Shyli
1 سال قبل

حس خوبی ب اینکه بره میرانو ببینه ندارم نمد چرا

Ella
Ella
1 سال قبل

برو میرانو ببین دیگه عه😾

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x