رمان تارگت پارت 156

5
(3)

 

چقدر لذت می بردم از اینکه من و.. بدون رسمی شدن رابطه امون.. خانوم خودش معرفی می کرد.. نه دوست دختر.. یا نه حتی نامزد و این توجهش به جزییات.. در عین عجیب بودن.. لذت بخش بود!
با این حرفش توجه مهمونا بیشتر به سمتم جلب شد.. آقای هرمزی بلافاصله گرم تر احوالپرسی کرد.. ولی دو تا خانوم همراهش سریع مشغول برانداز کردن من و مقایسه لباسام با سایر گارسون های اینجا شدن و مطمئناً بالاخره به این نتیجه رسیدن که من.. جزو کارکنای این رستوران محسوب می شم و این از چهره متعجبشون پیدا بود!
خانوم هرمزی نتونست ساکت بمونه و انگار که به واسطه شوهرش.. تا حدودی با میران آشنا بود.. بعد از یه بار دیگه احوالپرسی با من.. رو به میران گفت:
– واقعاً؟ یعنی.. خانومتون اینجا کار می کنن؟
– بله!
– چقدر عجیب.. حتی فکرشم نمی تونستم بکنم. البته فکر ازدواجتونم نمی کردم.. خیلی بی سر و صدا بود.. نگفته بودید..
تمام حواس من اون لحظه معطوف به دختری بود که کنارش وایستاده بود و میران خواهر اون خانوم معرفیش کرد.. اصلاً کار سختی نبود فهمیدن اینکه.. حضورش تو این جلسه هیچ ربطی به موضوع کارشون نداره و احتمالاً به واسطه خواهرش برای آشنایی بیشتر با میران دعوت شده که خب.. تیرش به سنگ خورد!
نگاهم و گرفتم و زل زدم به میران.. امیدوار بودم الآن بگه هنوز ازدواج نکردیم.. ولی فقط در جواب سوال خانوم هرمزی لبخند زد و کوتاه گفت:
– فرصت نشد!
چه جوری می شد این آدم و دوست نداشت.. وقتی تو هر لحظه می تونست یه جوری با حرفا و کاراش شگفت زده ام کنه و ضربان قلبم و تند.
بر فرض من دوستش نداشته باشم.. که نمی شه! قلبم و چه جوری راضی کنم که به محض دیدن و لمس کردن و شنیدن حرفاش.. رو همون ریتم آروم ضربانش باقی بمونه و خودش و به در و دیوار نکوبونه!
با نزدیک شدن سمیع و خوش آمد گویی به مهمونا.. راه افتادن سمت میز رزرو شده اشون و من.. با نگاه پر اخم و تذکر سمیع.. همینکه از میران جدا شدم و جلوتر ازش رفتم تا صندلی مهمونا رو برای نشستنشون عقب بکشم.. دست میران روی دستم قرار گرفت..
سرم و که بلند کردم دیدم نگاه خیره و عصبیش میخ پشت سرمه و سخت نبود حدس اینکه داره به کی نگاه می کنه.. سریع نگاهش و به سمت صورت من تغییر داد ولی با همون اخم و پر تحکم.. شمرده شمرده گفت:
– خودشون.. انجام میدن!

درست مثل دفعه قبل.. که بازم نذاشت این کار و برای مهموناش بکنم و من.. با اینکه یادم بود ولی.. بدم نمی اومد یه بار دیگه شاهدش باشم و بفهمم نسبت به اون روزا چقدر تغییر کرده که دیدم.. هیچی.. میران همون طور که خصوصیات نسبتاً بدش و نمی تونست تغییر بده.. رفتارهای خوبشم عوض نمی کرد و این.. باعث خوشحالی و غرور من بود!
خوشبختانه سمیع خیلی سریع فهمید اگه بمونه آبش با میران تو یه جوب نمیره که رفت و منم که سفارش ها رو از قبل.. توسط میران دریافت کرده بودم از رو لیست تبلتم گفتم:
– برای شام.. چیکن تنوری با برنج تند.. ماهیچه شاندیز.. ته چین با گوشت گردن گوسفندی و بادمجون.. پلو و قیمه درباری سفارش داده شده.. اگه چیز دیگه ای میل دارید بگید که به لیست اضافه کنم!
لیست سفارشی میران کامل بود.. یا حتی یه چیزی فراتر از کامل بودن.. ولی خانوم هرمزی هنوز تو فکر ازدواج زود هنگام میران بود که احتمالاً فقط برای خالی کردن خودش گفت:
– شقایق تازه از فرانسه برگشته.. فکر نمی کنم ذائقه اش با این غذاها جور باشه.. فکر می کردم غذاهای اروپایی هم اینجا سرو بشه!
حرصم گرفته بود ولی مسلماً تو جایگاهی نبودم که بتونم با این حرص جوابش و بدم و همینکه خواستم محترمانه بگم هر غذایی دوست دارید به لیست اضافه کنید میران گفت:
– عجیبه اون روزی که آقای هرمزی از فرودگاه اومدن شرکت ما و گفتن برای بدرقه خواهر خانومشون رفتن.. اگه اشتباه نکنم شیش ماه پیش بود..
اینبار روش و به سمت شقایق چرخوند و مستقیم مخاطب قرارش داد:
– تو شیش ما ذائقه اتون تغییر کرده؟
دختره که انگار خجالت کشیده بود از حرف خواهرش.. لبخند دستپاچه ای زد و گفت:
– نه مشکلی ندارم.. می خورم هرچی باشه!
میران بی رودرواسی حرفش و تایید کرد و بدون بها دادن به حرف خانوم هرمزی.. رو به من که کنار دستش وایستاده بودم با لبخند گفت:
– درین جان.. زحمت همون لیستی که بهت دادم و بکش!
– چشم!
دستش به کمرم چسبید و بدون اینکه تلاشی برای پایین آوردن ولوم صداش بکنه لب زد:
– بی بلا عزیز دلم!

به زور جلوی باز شدن بیش از حد نیشم و گرفتم و با قدم های بلند رفتم تو آشپزخونه.. حتم داشتم صورتم اینبار نه از گرما که از خجالت و هیجان و حس خوب کنار میران قرار گرفتن.. گر گرفته بود و دلم چند مشت آب خنک پاشیدن می خواست!
هرچند با این همه وقتی که صرف آرایش کردم.. شدنی نبود.. با این حال حرارت انقدر داشت زیاد می شد که بیخیال آرایش شدم و راه افتادم سمت سرویس تا حداقل با دست خیس یه کم گونه هام و لمس کنم!
ولی همینکه پام و تو راهرو گذاشتم با دیدن میرانی که اونجا منتظر من وایستاده بود سرجام خشک شدم.. البته که اجازه خشک شدن بهم نداد و با همون قیافه جدی شده اش نزدیک شد.. بازوهام و گرفت و من و چسبوند به دیوار راهرو.. خودشم با فاصله میلی متری رو به روم وایستاد!
آب دهنم و قورت دادم و تو فاصله و نور کم زل زدم بهش.. کی اومده بود اینجا که من نفهمیدم؟ اصلاً از کجا فهمید دستشویی لازمم و می تونه اینجا خفتم کنه.. یعنی انقدر واسه این آدم رو بودم؟
ضربان قلبی که تازه داشت آروم می شد با این حرکتش دوباره اوج گرفت و من.. همچنان به جز زل زدن کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد که با همون جدیت و عصبانیت لب زد:
– سرخود شدی! تو محل کار به خودت می رسی.. جلوی چشم اینهمه آدم انقدر خوشگل کردی که چی؟
شاید.. برای اولین بار بود که داشت با این حجم از تندی باهام حرف می زد و عجیب بود که جلوی مهموناش تا اون حد ظاهر خودش و حفظ کرده بود که اصلاً نفهمیدم از آرایش کردنم.. ناراحته! به جز همون نگاه خیره اول!
به من من افتادم و صادقانه لب زدم:
– صورتم خیلی خسته بود.. فقط خواستم.. از بی رنگ و رویی دربیام.. غلیظ نیستش که میران.. خیلی سعی کردم طبیعی باشه! تو چون بدون آرایشم و دیدی متوجه شدی.. بقیه که نمی فهمن!
– بقیه نمی فهمن! آره آخه بقیه کورن.. یا خر مغزشون و گاز زده و وقتی از کنارشون رد می شی بهشون فرمان نمیده که چهارچشمی نگاهت کنن!
نمی دونم تحت تاثیر این حرکات عصبی میران بود یا نگاه های براندازگر مهموناش و مقایسه من با یکی تو شرایط میران.. که بغض توی گلوم نشست و با تخسی لب زدم:
– خوب کاری کردم! چون می دونستم مهمونات هرکی که باشن می خوان من و با تو مقایسه کنن و ببینن به هم میایم یا نه.. گفتم حداقل.. یه کم آرایش کنم که این تفاوته انقدر به چشم نیاد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shyli
Shyli
1 سال قبل

اخخخخیییییی
لنتی خعلی کراشه

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

آخی چقد داره قشنگتر میشه.

زن میران
1 سال قبل

هوووو وویییی میزان خیلی وقته با منه اسمشم نیارین

نیلو
نیلو
پاسخ به  زن میران
1 سال قبل

آره خب تو زن میزانی ولی این میرانه قشنگ😂💔

بینام
بینام
1 سال قبل

اخیییییییییییی
💟Am falling in love 💟

ثنا
ثنا
1 سال قبل

خیلی رفتار های میران جالب ممنونم از قلم تون

Sevili
Sevili
1 سال قبل

اووووف میران دوست🤤🤤
نمیشه یه پارت دگه بذارین من تافردا سکته مکنم

سارا مححمدی
سارا مححمدی
1 سال قبل

ای میرانم برای خودش کراشیه ها

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
پاسخ به  سارا مححمدی
1 سال قبل

بهش فکرم نکنین
میران فقط واس خودمه😕😕😕😕

Ella
Ella
پاسخ به  سارا مححمدی
1 سال قبل

🙂اره

علوی
علوی
1 سال قبل

آخ فقط اون جمله های آخرش

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

علویییییییییی

Ella
Ella
پاسخ به  صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

😂

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x