رمان تارگت پارت 337

3.8
(5)

 

 

 

 

 

*

هوا تاریک شده بود که بعد از یه پیاده روی طولانی.. بدون این که بخوام حتی تو یه مسیر ماشین سوار شم.. رسیدم به خونه..

در و با کلید باز کردم و رفتم تو.. با دیدن ریتا تو حیاط کوچیک و جمع و جور خونه ام که مثل همیشه به محض شنیدن صدای در از لونه اش بیرون اومد و شروع کرد پارس کردن.. لبخند خسته ای روی لبم نشست و قدم هام و به سمتش هدایت کردم..

درسته که دیگه هیچ کس و توی زندگیم نداشتم.. ولی حضور ریتا برام مثل یه نعمت شده بود.. همین که کنارم بود.. متوجه اومدنم می شد و بهش واکنش نشون می داد.. می تونست خستگی یه روز پر از دغدغه و کلافگی رو از روی دوشم برداره..

یه روز جمعه.. که باید به ملاقات مادرم می رفتم و وقتی برمی گشتم.. انقدر خسته بودم که انگار سنگینی یه کوه روی شونه هام بود..

مادری که حالا خیلی خیلی بیشتر از قبل مطمئن شده بودم مسبب اصلی بدبخت شدنمه و من.. بازم مجبور بودم بهش سر بزنم چون اونم مثل من هیچ کس و تو این دنیا نداشت.

چون با همه این اتفاقات.. اگه وقتی می مرد که من طردش کرده بودم.. بازم عذاب وجدان یقه ام و می گرفت و من.. در حال حاضر.. انقدر دلیل برای عذاب کشیدن و پشیمونی داشتم که نخوام.. یه مورد جدید هم بهش اضافه بشه و زندگیم و زیر و رو کنه..

ظرف غذای ریتا رو پر کردم و بعد از این که یه کم دست به سر و گوشش کشیدم.. ترجیح دادم به جای رفتن توی خونه همون جا بمونم.

اوایل پاییز بود و هوا هنوز سرد نشده بود.. کیفم و گذاشتم رو زمین.. مانتوم و کشیدم بالا و نشسته رو آجرهایی که دور باغچه کوچیک حیاط قرار داشت..

یکی از دلایلی که همون اول از این خونه خوشم اومد.. همین باغچه کوچیکش بود که فکر کردم می تونم خودم و جوری باهاش سرگرم کنم که روحیه ام بهتر بشه..

ولی نزدیک سه هفته از جا به جایی کاملم می گذشت و هنوز.. رغبت نکرده بودم دستی به سر و گوشش بکشم و داشتم به زندگی ماشینیم.. ادامه می دادم!

 

 

 

 

 

 

نگاهم کشیده شد سمت ریتا.. با این دل بیش از حد گرفته.. چاره ای نداشتم جز این که وقتم و با تنها موجود زنده ای که برام مونده بود بگذرونم..

هرچند که اونم بعضی وقتا به شدت بی تابی می کرد و انگار می خواست سراغ صاحب اصلیش و ازم بگیره.. یا شایدم به هوای استشمام بوی میران بهم نزدیک می شد و یه جورایی تحملم کرده بود تا به اون برسه ولی.. کم کم یاد می گرفت که به این زندگی جدید و به این صاحب جدید.. عادت کنه. درست مثل من!

نفس عمیقی کشیدم و همونطور که دستام و دور زانوهام حلقه کرده بودم.. زل زدم به آسمون تاریک بالای سرم و نفهمیدم چی شد که یهو شروع کردم به خوندن..

بعد از یه روز کامل که با هیچ کس حرف نزدم و حتی کل زمان ملاقات مامانمم به سکوت گذشت.. خواستم از این طریق یه کم از حنجره ام کار بکشم.. با ترانه ای که از عمق وجودم بیرون می اومد و کلماتش.. بدون این که فکری روی درست یا غلطشون داشته باشم رو زبونم جاری می شد:

..منم و شاخه غمی که تو دلم جوونه کرده..

..من و یاد خوبی تو که دل و دیوونه کرده..

..من و رنگ مخمل شب من و برق صد ستاره..

..که تو عمق تیرگی ها باز تو رو یادم میاره..

..نباشی تو خاطر من مثل این که زندگی نیست..

..مثل اینکه رنگ دریا آبی همیشگی نیست..

ریتا غذاش و خورده بود و حالا داشت خودش و به دست و پای من می مالوند.. پاهام و دراز کردم و مشغول نوازشش شدم..

عوض همه اون نوازش هایی که خیلی بهش احتیاج داشتم و میران هیچ وقت ازم دریغ نمی کرد.. حتی اگه پشتش هزار و یک نقشه بود ولی.. بازم خوب بود..

..یاد من اگرچه نیستی تو رو با خودم می دونم..

..چشم به راه مهربونیت تا ته دنیا می مونم..

..روی شیشه می نویسم دیگه به امید دیدار..

..موندنی ترین مسافر تا ابد خدانگهدار..

دو قطره اشک از چشمم پایین ریخت و با حسرت لب زدم:

– خدایا.. چشم به راهش نیستم.. ولی هرجا که هست.. حالش خوب باشه! سـ… سالم باشه.. تحت درمان باشه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

خیلی دلم میخواد بدونم آخرش چی میشه

Elahe
Elahe
10 ماه قبل

پیش بینی ک مطمئنم اتفاق می افته
درین با یکی تو دانشگاه آشنا میشه و باهاش نامزد میکنه و بد میران میاد و……

Nasrin
Nasrin
پاسخ به  Elahe
10 ماه قبل

اگه رمان رو دقیق خونده باشی همچین چیزی نمیگی. درین به هیچ وجه وارد یه رابطه ی جدید نمیشه. احتمالش هست که بقیه خواهان ایجاد رابطه باهاش باشند. اما درین اصلا نمیخواد این چیزارو

Elahe
Elahe
پاسخ به  Nasrin
10 ماه قبل

ولی توعم اگ رفته باشی تو پیج گیسو خزان تو اینستا میفهمی ک درین بایکی دیگ میره ولی تهش ب میران میرسه!

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

#حمایت
👍 👍 👍 👍 👍 👍

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط علوی
🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

❤❤❤

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

همه رو از راه بدر کردی بقیه هم دارن هی هشتک میرنن😂❣

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
10 ماه قبل

😎😎😎😎😎😎😂😂😂😂

اسم
اسم
10 ماه قبل

قشنگ بود

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x