رمان تارگت پارت 64

5
(2)

 

– معلومه! چرا انقدر تعجب کردی؟ قبلاً بهت گفته بودم دلیل اصلی بهم خوردن روابطم از سمت من.. خیانت بوده و هست!
– آره ولی.. بازم خیلی عجیبه برام این مسئله.. به خاطر تو تعجب نمی کنم! تعجبم از اون.. دختراس! خب.. خب یه کم سخته درک کردنشون.. چه جوری تونستن ریسک کنن رو از دست دادن تو! یعنی.. با توجه به شناختی که.. از هم سن و سالام دارم.. می دونم آدمی با موقعیت و..شخصیت و.. تیپ و قیافه تو رو.. تحت هیچ شرایطی ول نمی کنن! واسه همین تعجب کردم!
نگاهم بین اجزای صورتش اینبار از فاصله کم چرخید.. این حرفا رو از سر سادگی می زد؟ یعنی این دختر یه ذره سیاست نداشت؟
نمی ترسید من فکر کنم خودشم دست کمی از هم سن و سالاش نداره و اینکه انقدر راحت این رابطه رو قبول کرد و حتی با موندن توی خونه ام مشکلی نداره هم نشون میده که دلش نمی خواد آدمی با موقعیت اجتماعی من و از دست بده؟
لبخندی به روش زدم و ظرف مربای توی دستش و ازش گرفتم..
– پس معلومه هم سن و سالات و خوب نشناختی! دختر و پسر نداره.. خیلیاشون حتی اگه با بهترین آدم دنیا هم تو رابطه باشن.. بعد از چند ماه یا چند هفته.. ازش زده می شن و می گردن تو بقیه آدما دنبال خصوصیاتی که تو پارتنرشون نیست.. به محض اینکه پیداش کردن دست و دلشون می لرزه! به همین راحتی!
نگاهم و از چهره مات مونده اش گرفتم و راه افتادم سمت یخچال واسه برگردوندن وسایل صبحونه که زود به خودش اومد و نزدیک شد:
– تو برو بشین من.. انجام میدم!
– من خوبم!
– منم نگفتم بدی.. فقط اینجوری راحت ترم! تا ناهار آماده بشه یه کم اینجاها رو مرتب می کنم.. کاری ندارم که.. تو برو به کارات برس!
– نمی خوام وقتی اینجایی خودت و موظف به انجام کارای خونه بدونی! برای من اصلاً مهم نیست تو اینجا کاری انجام بدی.. یا آشپزی کنی! اگه دیشب ازت خواستم چون واقعاً تو وضعیت خوبی نبودم.. الآن اوضاعم بهتره!
با این حرفم خندید و گفت:
– شاید باورت نشه ولی.. من اصلاً آدمی نیستم که بخوام خودم و مجبور به انجام دادن کار خونه کنم! فقط وقتی میرم سراغ این کارا که حوصله داشته باشم.. پس نگران نباش.. تو این زمینه تعارف و رودرواسی ندارم و.. اگه دلم نخواد.. خیلی زیرپوستی جیم می شم!
حالا که خودش اصرار داشت.. منم دیگه پیله نکردم و حین چپوندن دستام تو جیب شلوارم گفتم:
– باشه پس منم بی رودرواسی میگم.. برای ناهار ماکارونی درست می کنی؟

– ماکارونی؟
– چرا هرچی میگم تعجب می کنی؟
– آخه.. غذا از این سخت تر نبود؟ گفتم الآن یه خورشتی میگی که خیلی وقته نخوردی!
– خورشت و که هر روز تو رستوران شرکت می خورم.. فست فود هم همچنین.. تنها چیزی که هم بلد نیستم درست کنم.. هم خیلی وقته تر و تازه نخوردمش و هم.. خیلی دوست دارم.. ماکارونیه!
– چه جالب! اصلاً فکرشم نمی کردم! باشه درست می کنم.. کاری نداره که!
نیشش تا بناگوش باز شد و با شیطنتی که کمتر ازش دیده بودم گفت:
– اتفاقاً ماکارونی های من خیلی خوشمزه می شه تعریف از خود نباشه!
دستم و به سمت صورتش دراز کردم و گونه سوراخش و با دو تا انگشت کشیدم..
– بذار تعریف از خود باشه! داری راه می افتی!
چند ثانیه مبهوت این حرکتم بود و یه کم معذب شد.. ولی دوباره لبخند زد و احتمالاً برای اینکه نبینم گونه های سرخ شده اش و.. پشت به من مشغول کارش شد..
منم راه افتادم سمت بیرون آشپزخونه و پرسیدم:
– موزیک بذارم؟
– آره حتماً!
رفتم سمت سیستم کنار تلویزیون و موزیکی که همین چند روز پیش.. تو یکی از پیجای اینستاگرام دیدمش و نگهش داشتم تا یه روز تو ماشین وقتی درین کنارم بود بذارم پخش شه و مثل همه دخترا شاهد دیدن ذوقش باشم و پلی کردم..
به هر حال.. توجه به جزییات.. یکی از اصلی ترین معیارهام واسه درست پیش بردن نقشه ام بود که تا اینجای کار.. خوب از پس انجامش براومدم!
×××××
مشغول جمع و جور کردن وسایل آشپزخونه و شستن چند تا تیکه ظرف کثیف شده صبحونه بودم و گوشم به اولین آهنگ انتخابی میران که داشت با صدای بلند توسط سیستم های قدرتمندش.. توی گوشه به گوشه خونه و حتی آشپزخونه پخش می شد و در عین حال که انرژی می داد.. آدم و توی فکر و خلصه فرو می برد.. متن پر معنی این آهنگ که شک نداشتم با منظور خاصی انتخابش کرده:
..تو فقط باش تموم کم و کسرش با من..
..با تموم دوریا طاقت و صبرش با من..
..تو فقط تب کن از این عشق بلاتکلیفم..
..مردن و سوختن و باقی زجرش با من..
انقدر تحت تاثیر متن ترانه قرار گرفتم که دستم از حرکت وایستاد و روم و برگردوندم سمت میرانی که نشسته رو مبل سالن.. خیره به سقف بالاسرش بود..
..تو دلت قدم زدن تو روز بارونی بخواد..
..روزای بهاری و بارون و ابرش با من..
..پیرهن خاطره هات و زیر بارون تن کن..
..خوندن ترانه و پاییز و عطرش با من..
..تو فقط باش فقط باش تمومش با من..

نتونستم طاقت بیارم.. پام من و تا کنار کانتر کشوند و دقیق تر زل زدم به صورتش.. باند دور سرش و از صبح برداشته بود و رو پیشونیش فقط یه چسب زخم زده بود..
کبودی های جزئی صورتشم.. چیزی از جذابیتش.. حتی از این فاصله ای که وایستاده بودم کم نمی کرد.. ضربان قلبم بی دلیل تند شده بود و نمی فهمیدم از چیه!
یه آهنگ بود دیگه چرا داشتم انقدر جوگیر می شدم با شنیدن ترانه اش که شاید میران اصلاً با هیچ قصد و غرضی انتخابش نکرده باشه!
ولی خب.. به خودم بابت متعجب شدن حق می دادم.. من.. من فکر می کردم با توجه به همون خیانت هایی که گفت تو زندگیش دیده.. یه آهنگ با همین مضمون انتخاب می کنه ولی حالا.. مثل همیشه من و متعجب کرد!
..عاشقانه هامون و مثل یه قصه بنویس..
..خوندنش با دل و جون سطر به سطرش با من..
..تو فقط دلت بخواد یه روزی مال هم بشیم..
..التماسش به خدا حاجت و نذرش با من..
نگاهم هنوز به صورتش بود که یهو بی هوا چشماش و باز کرد و مچ نگاه خیره ام و گرفت.. انقدر سریع که دیگه نتونستم روم و برگردونم و به ناچار منم زل زدم بهش..
..روی زخمای دلم کاشکی تو مرهم باشی..
..آرزوم اینه همیشه تو کنارم باشی..
..آرزوم اینه فقط مال تو باشم ای کاش..
..تو فقط باش فقط باش فقط با من باش..
..تو فقط باش فقط باش فقط باش..
آهنگ که تموم شد.. تو فاصله ای که تا شروع آهنگ بعدی ایجاد شد.. برای اینکه این نگاه های رسوا کننده و میخ شدنم روی میران و توجیه کنم با لبخند گفتم:
– چقدر قشنگ بود.. تا حالا نشنیده بودم!
– اوهوم!
روم و برگردوندم و خودم و سرگرم کار کردم.. چرا بیخودی توی دلم انتظار داشتم که پشت سر این حرف من بگه که به خاطر تو گذاشتمش؟
نه.. یه کم زیادی توقعم از این آدم بالا بود.. همینجوریشم رابطه امون داشت سریع پیش می رفت و شاید هنوز فرصت پیدا نکرده بودم که عمیق درکش کنم.. پس بهتر بود که خودم و تا این اندازه درگیر احساسات نکنم تا بعداً مشکلی برام پیش نیاد که نتونم ازش خلاص بشم!
*
غذام تقریباً آماده شده بود.. ولی میران نیم ساعتی می شد که روی کاناپه هال.. همونجایی که دو روز پیش محل استراحت چند ساعته من بود.. خوابش برده!
به خاطر درداش هی مسکن می خورد و همونم گیجش می کرد.. با این حال.. تمام مدتی که تو آشپزخونه مشغول بودم حواسش بهم بود و تنهام نذاشت..

بدون اینکه من ازش بخوام برام قهوه درست می کرد یا آبمیوه می ذاشت جلوم.. حرف خاصی هم نمی زد و سوالای عجیب غریبی هم نمی پرسید که معذبم کنه.
یه جورایی انگار کنجکاوی من درباره زندگیش بیشتر بود و میران هرچیزی که لازم بود برای ادامه رابطه امون بدونه تا الآن می دونست..
همین باعث می شد که منم به خودم اجازه فهمیدن بیشتر از این و ندم و خب.. تا همینجا هم کافی بود و از این به بعد می شد فضولی تو مسائلی که به من مربوط نمی شد!
نگاهی به ساعت انداختم و دیدم اگه بخوام بازم معطل کنم و منتظر بیدار شدن میران بمونم دیر می رسم سرکار و من اصلاً دلم نمی خواست بعد از جنجال به پا کردن میران این توهم براشون ایجاد بشه که به پشتوانه اش هر موقع دلم بخواد میرم و دیگه کسی نمی تونه حرفی بهم بزنه!
واسه همین مشغول چیدن وسایل اینبار روی کانتر آشپزخونه شدم.. میز ناهارخوریش اون سمت سالن بود که با یکی دو تا پله از سالن اصلی جدا می شد و اونم انقدر بزرگ بود که به نظرم مسخره بود که دو نفر آدم پشتش بشینن و غذا بخورن..
کارم که تموم شد به نتیجه کارم زل زدم.. همه چیز آماده بود و حتی سالادم درست کردم.. تنها چیزی که این سفره کم داشت و منم بدجوری هوس کرده بودم و به خصوص با ماکارونی خیلی می چسبید.. ترشی بود که هرچقدر گشتم اثری از آثارش پیدا نکردم.
حالا نمی دونستم میران کلاً ترشی خور نیست یا یه جای دیگه نگهشون می داره که پیداش نکردم ولی.. چیزی که می دونستم این بود که محاله این غذا رو.. بدون ترشی از گلوم پایین بدم!
با یه نگاه دیگه به جسم بی حرکت و ولو شده اش روی مبل سریع لباسی که دیشب از اتاق مجهز لباسش برداشتم و با مانتوی خودم عوض کردم و بعد از برداشتن کیفم و کلیدایی که رو همون کانتر بود.. از خونه زدم بیرون.
تا میران بیدار شه می تونستم از سوپرمارکت یه شیشه ترشی بخرم و برگردم.. بیخیال که بعدش ممکنه مسخره ام کنه به خاطر تلفیق یه غذای اروپایی.. با یه چاشنی خاورمیانه ای که هیچ ربطی به هم ندارن ولی.. این چاشنی برای من لذتی بود که تو بدترین شرایطم نمی تونستم ازش بگذرم!
سوپرمارکت یه کم دورتر از انتظارم بود.. ولی بالاخره موفق به پیدا کردن ترشی مورد نظرم شدم و برگشتم.. در حیاط و خودم باز کردم و اومدم تو.. ولی در ساختمون قبل از اینکه بهش برسم توسط میران آشفته با چشمای خون افتاده ای که نشون می داد تازه از خواب بیدار شده باز شد..
– گوشیت و چرا جواب نمیدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x