رمان تارگت پارت 67

5
(2)

 

هرچند که بعید می دونستم تحقیق بقیه بچه ها به اندازه من احتیاج به اعتراض کردن داشته باشه.. اینو چند دقیقه بعد که استاد مشغول درس دادن یا به قول خودش رفع اشکال و مرور بعضی از درس های قبلی شد فهمیدم.. وقتی یواشکی با بقیه بچه ها برگه هامون و جا به جا کردیم و دیدم تو کل این کلاس هیفده هیجده نفره.. تنها کسی که تا این حد بهش ظلم شده منم.
تحقیق بعضیا انقدر ساده بود که می تونستم قسم بخورم بیشتر از دو سه ساعت از وقتشون و نمی گیره.. چند نفرشون که باید مطالب مورد نظر و از همین کتابخونه دانشگاه پیدا می کردن و مثل من.. مجبور نبودن یه مسیر طولانی رو طی کنن تا فقط به اون نشریه کوفتی برسن!
قیافه بهت زده بچه ها بعد از اینکه محتوای تحقیق من و می خوندن نشون می داد حدسم درست بوده و تنها آدمی که قراره تا فردا یکی از بدترین ساعت ها و لحظه های زندگیش و تجربه کنه منم!
اونم درحالیکه.. نصف بیشتر این تایمی که داشتیم و باید سرکارم می گذروندم و هیچ وقتی برای گردآوری یا حتی ترجمه کردن این مطلبی که بهم داده بود نداشتم! حتی اگه شب تا صبح بیدار می موندم!
کلاس که تموم شد دیگه نتونستم ساکت بمونم.. هرچند که هنوز انقدری از درون آروم نشده بودم که بتونم به این استادِ گند دماغ و همیشه لج با من حرفی بزنم.. یه جورایی مطمئن هم بودم که قرار نیست تغییری تو وضعیت تحقیقم ایجاد بشه..
با این حال برای اینکه پیش وجدانم شرمنده نباشم.. وایستادم تا یه کم کلاس خلوت بشه و بعد رفتم سمتش و صداش زدم:
– امممم.. ببخشید.. استاد تقوی؟!
مطمئنم که شنید.. ولی خودش و مشغول جمع کردن وسایل کیفش نشون داد و هیچ توجهی بهم نکرد.. منم درحالیکه سعی داشتم با نفس های عمیق خودم و آروم نگه دارم تا وضعیت و از این بحرانی تر نکنم یه بار دیگه.. اینبار بلند تر صداش زدم:
– استاد تقوی؟
– کر که نیستم.. یه بار صدام زدی شنیدم.. حرفت و بگو!
دستام مشت شد و حال بدم بدتر.. می خواستم بگم پس چرا واکنشی نشون ندادی.. ولی ساکت موندم! اولاً که زبونش و نداشتم.. دوماً الآن اصلاً شرایط خوبی برای کل کل کردن و تو روی این آدم در اومدن و نداشتم!
کاش.. کاش یه نمه از جسارت و اعتماد به نفس میران تو وجودم بود تا راحت تر می تونستم حرفم و بیان کنم و حقم و بگیرم!
نه اینکه واسه گفتن دو کلمه اینجوری صدام بلرزه و جون بکنم..

– می شه.. می شه ازتون خواهش کنم.. تحقیق منم.. از منابع توی کتابخونه دانشگاه باشه؟ باور کنید سخته برام! بعد از دانشگاه باید برم سرکار.. تا هفت هشت شب اونجام و بعد از اونم که اصلاً اون نشریه باز نیست که بخوام مطالبی که گفتید و ازشون بگیرم! زمانی که برای ترجمه لازم دارم هم جای خود!
از وسطای جمله ام.. وقتی دیدم نپرید وسط حرفم و مثل آفرین درجا ساکتم نکرد.. یه کم خیالم راحت شد از اینکه قرار نیست بی منطق بازی دربیاره و حرف یه کلام خودش و بزنه..
ولی جوابم و که داد فهمیدم بازم زیادی خوش خیال بودم..
– می خوای یه پرس غذا و یه فنجون قهوه هم از بوفه دانشگاه برات بگیرم که موقع جمع آوری مطالب تحقیقت یهو خسته نشی!
اینبار دیگه حرصم گرفت و درحالیکه از اینهمه بی عدالتی و نامردی اشک جمع شده بود تو چشمم لب زدم:
– یعنی برای دانشجوهای دیگه که تحقیقشون افتاده تو همین کتابخونه دانشگاه قراره یه پرس غذا و یه فنجون قهوه سفارش بدید؟
– دیگه داری گنده تر از دهنت حرف می زنی کاشانی! یه کاری نکن همین امتیاز تحقیقم ازت بگیرم یا از اون بدتر.. حذفت کنم از این درس!
– استاد چی گفتم مگه؟ حرفم اینه چرا انقدر فرقه بینِ کاری که من باید انجام بدم.. با کاری که بچه های دیگه باید انجام بدن؟ این دیگه اصلاً عادلانه نیست به خدا!
کیفش و برداشت و قبل از اینکه از کلاس بره بیرون نگاه چپی بهم انداخت و توپید:
– معنی کلمه رندوم و می دونی.. یا بعد از اینهمه درس خوندن حالا باید اینم بهت یاد بدم؟!
بدون اینکه بهم فرصت حرفی بده از کلاس رفت بیرون ولی من پشت سرش راه افتادم. دلم می خواست بگم حالا با این طرز برخوردت دیگه شک دارم تقسیم کردن این برگه ها همونطور که ادعا کردی رندوم و تصادفی باشه و مطمئناً یه قصد و غرضی پشتش بود..
ولی بازم جلوی زبونم و گرفتم و همونطور که با سرعت پشت سرش می رفتم تا بهش برسم گفتم:
– استاد قبول دارم تصادفیه.. ولی خب من الآن دارم از مشکلم بهتون میگم. این تحقیق برای منی که شاغلم خیلی سخته.. اگه فقط ترجمه بود شب تا صبح بیدار می موندم و انجامش می دادم.. ولی من هیچ وقتی واسه رفتن به اون نشریه و پیدا کردن مطالب مورد نظرم ندارم!
– پس تلاشت و بکن که واسه امتحان پایان ترم نمره کامل و بگیری.. تحقیق هیچکس تغییر نمی کنه.. هرکسی همونی که توی برگه اش نوشته شده رو انجام میده!
– آیه قرآن که نیست نشه تغییرش داد خب مگه چی می شه عوضش کنید؟

با این حرفم قدم های بلند و سریعش از حرکت وایستاد و منم در حالیکه نفس نفس می زدم کنارش وایستادم و با نگاه عاجزم زل زدم بهش.. بلکه یه کم به رحم بیاد.. ولی وقتی سمتم برگشت.. از نگاهی که حالا مستقیماً رنگ و بوی نفرت و کینه رو از توش حس می کردم.. بوی خوبی به مشامم نرسید!
– بده ببینم برگه ات و!
با این حرفش نور امیدی تو دلم روشن شد و سریع برگه ام و دادم دستش.. که نگاه دقیقی بهش انداخت و گفت:
– خودکارتم بده!
برای اینکه یه وقت پشیمون نشه از این لطف و محبتی که شاید برای اولین بار از سمت این استاد شامل حالم شد.. سریع یه خودکار دادم دستش و مستقیم بهش زل زدم!
برگه رو گذاشت کف دستش و مشغول نوشتن شد.. برام اصلاً مهم نبود که موضوع تحقیق سخت تر از اونیکی باشه و من مجبور شم مدت زمان بیشتری رو واسه ترجمه اش اختصاص بدم..
همینکه راضی می شد از همین کتابخونه دانشگاه مطالب و دربیارم و لزومی نداشته باشه اینهمه راه تا اون نشریه برم.. کافی بود برام!
کارش که تموم شد و برگه و خودکارم و داد دستم.. همینکه خواستم تشکر کنم بابت لطفش چشمم به نوشته هاش افتاد و دهنم باز موند.
درست زیر موضوع قبلی نوشته بود:
«به علاوه تحلیل کتاب ترجمه متون ادبی.. نوشته دکتر علی خزائی.. چاپ شده توسط نشریه عصر فرهنگ!»
باورم نمی شد.. یعنی این آدم انقدر پست فطرت و روانی بود که فقط به خاطر اعتراض کردنم.. موضوع تحقیقم و دو برابر کرد؟
سرم و که بلند کردم و با همون چشمای گیج و ناباورم زل زدم بهش که گفت:
– راست گفتی.. آیه قرآن نیست که نشه تغییرش داد.. واسه همین برات تغییرش دادم!
مطمئناً می دونست دیگه محاله حرفی از دهن منِ هاج و واج مونده در بیاد که روش و گرفت و با قدم های بلند دور شد..
منم بدون اینکه قدرت داشته باشم واسه حتی یه سانتی متر تکون خوردن.. همونجا وایستادم و خیره به مسیر رفتنش فقط یه سوال از ذهنم رد شد:
«چـــرا؟!»
– درین؟ چی شد؟ حرف زدی باهاش؟
با صدای آفرین نگاه خشک شده ام و از انتهای راهروی دانشگاه گرفتم و زل زدم به صورت نگرانش..
– رنگت چه پریده.. چی شد مگه؟ حرفی بهت زد؟
برگه ای که هنوز بین انگشتای یخ زده ام بود و به سمتش گرفتم و لب زدم:
– چه مرگشه این؟ چرا.. چرا داره اینجوری می کنه با من؟
نگاه گیجش و از صورتم گرفت و مشغول خوندن شد که بلافاصله مثل من ابروهاش پرید بالا و ماتش برد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
1 سال قبل

اینقد حرص نخور میران میاد کمکت

رز راد
رز راد
1 سال قبل

دقیقا

بینام
بینام
1 سال قبل

این واقعا پارت نبود بلکه یه پارتک بود

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x