رمان تارگت پارت 99

4
(4)

 

بی اهمیت به صورتش که لحظه به لحظه سرخ تر می شد ادامه دادم:
– ولی.. با وجود اینکه ازتون کوچیکترم.. به خاطر تجربیاتی که دارم دلم می خواد یه نصیحت بهتون بکنم.. بعضی وقتا.. فقط به زبون آوردن یه معذرت خواهی.. می تونه از خیلی ناراحتی و دلخوری ها پیشگیری کنه و اتفاقات بدی که در آینده می افته هم.. به خاطر همین دلخوری هاست..
خیلی زود منظورم و گرفت که پوزخندی زد و گفت:
– انتقام گرفتن معذرت خواهی نمی خواد جناب.. چون اون کسی که انتقام می گیره.. در واقع داره این معذرت خواهی و به زور از زبون طرف مقابلش می کشه بیرون.. در نتیجه خودش بیشتر لایق شنیدنشه.. نه به زبون آوردنش!
اخمام اینبار تو هم فرو رفت و از اون خونسردی فاصله گرفتم.. واسه چی انقدر راحت داشت به زبون می آورد که هر غلطی کرده به خاطر انتقامه؟ یعنی واقعاً تا این حد به سیم آخر زده بود که براش مهم نباشه بقیه چه فکری درباره کاراش دارن؟
شایدم یه حس عذاب وجدان داشت که باعث می شد کاری کنه تا بقیه جلوی اقدام های بعدیش و بگیرن.. قبل از اینکه خودش منصرف بشه و دست برداره!
با این حال هنوز تنها احتمال ذهنم کینه از مادر یا حتی پدر درین بود که بی اهمیت به نقشه و برنامه های آینده خودم گفتم:
– یعنی چی؟ چه انتقامی؟ چرا شما باید این حق و به خودت بدی که از نامزد من انتقام بگیری؟ اونم به خاطر کاری که صد در صد مقصرش خودش نبوده و حتم دارم که داری تقاص کار یکی دیگه رو از درین پس می گیری و این وسط جون نامزد من باید قربانی کینه مسخره شما بشه؟
نگاه پر از نفرتش و ازم گرفت و حین بلند شدن با کمک عصاهاش لب زد:
– اولاً که.. انتقام از کس دیگه ای در کار نیست.. من خوب می دونم نوک تیرم به سمت کی نشونه گرفته شده و هدفم و خیلی وقته که درست انتخاب کردم.
قبل از اینکه بخوام عکس العمل تندی نسبت به این حرف یا اعتراف مسخره نشون بدم و حتی بخوام با لو دادن کار دیشب خودم بگم با ادامه دادن فکر و خیالات و نقشه هات دفعه بعد جون سالم به در نمی بری گفت:
– دوماً.. کسی کاری به جون نامزد شما نداره و من دیگه انقدری از دنیا بریده نیستم که بخوام با آسیب زدن به دانشجوم برای خودم یه پرونده قطور درست کنم و تا آخر عمر توی زندان بمونم. امیدوارم انقدری باهوش بوده باشید که بفهمید هر کاری که من کردم.. واسه این بود که درین کاشانی.. ترم بعد هم سر کلاس من حضور داشته باشه.. همین!

– واسه چی؟ باید یه دلیل واسه این کارتون داشته باشید!
– دارم! ولی دیگه مهم نیست.. چون تونست به کمک نامزد با جربزه اش.. از احتمال پاس نکردن این درس جلوگیری کنه. ولی خب.. گفتم که مهم نیست.. همیشه یه راه برای جبران هست.. ببخشید که بیخود و بی جهت وقتتون و گرفتم.. با اجازه!
با اینکه هنوز درکی از حرفاش نداشتم و نمی تونستم بفهمم دلیل این همه رفتار بد و تندی رو که با درین داره.. ولی قبلِ بیرون رفتنش از اتاق بلند شدم و گفتم:
– مطمئناً حرف آدمی که ثابت کرد تعادل رفتاری نداره و هر کاری ازش برمیاد واسه رسیدن به اهداف مسخره اش.. تضمینی واسه من یه نفر نیست تا خیالم از بابت سلامت جسمی یا حتی روحی روانی نامزدم تو اون دانشگاه راحت باشه.. پس اگه یه بار دیگه.. از طریق اون محیط آسیبی به درین برسه.. من از چشم شما می بینم جناب تقوی.. در اون صورت دیگه دستم برای خیلی کارا بازه!
یه نیم چرخ به سمتم زد و بازم با یه پوزخند که چهره درب و داغونش و مضحک تر نشون می داد رفت بیرون و منم بعدِ در اومدن از اون حالت خونسردی با کلافگی نشستم رو صندلی و سرم و با دستام نگه داشتم!
چقدر سخت بود حرف زدن درباره این مسائل اونم وقتی خودم یکی از اون آدمایی بودم که قصد داشتم به خاطر انتقام خون اون دختر و تو شیشه کنم..
عجیب بود که از یه جایی به بعد عصبانیتم واقعی بود و بدم اومد از اینکه یه نفر به خودش اجازه بده با هر دلیلی.. آسیبی به درین برسونه در صورتیکه خودمم دقیقاً داشتم همین کار و می کردم و بابتش.. بدجوری به خودم حق می دادم!
اصلاً از کجا معلوم شاید.. دلیل این آدم از من قانع کننده تر بود.. هرچند که نتونستم چیزی بفهمم ولی.. می شد حس کرد که هربار اسم درین میاد چشماش به خون می نشینه..
اونم وقتی تحت هیچ شرایطی نمی تونستم خودم و نسبت به این مسئله که درین عمداً کاری کرده باشه که به دنبالش استادش تا این حد چزونده شده قانع کنم.
با همه اینا.. تا وقتی که من توی زندگی درین بودم.. محال بود بذارم حرکتی بکنه.. هرکاری هم که داشت و هر آسیبی هم که می خواست بزنه.. می تونست نگهش داره برای وقتی که من نبودم.. البته.. اگه همچین روزی تو سرنوشت درین نوشته شده باشه!
با تکرار چند باره اسمش توی سرم یادم افتاد که از دیشب تا حالا باهاش حرف نزدم.. انگار دیگه تماس هام و پیام هایی که باهاش رد و بدل می کردم بر طبق اصول و هدف خاصی نبود و یه جورایی داشت تبدیل به عادت می شد و من.. واقعاً دیگه داشتم می ترسیدم از این عادت ها!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تیام
تیام
1 سال قبل

یکی از یکی گوهتر

Ghazale
Ghazale
1 سال قبل

پارت جدید کو پس؟

Fatemeh zahra
1 سال قبل

خیلیییے کم مینویسے ، این جورے پیش بره ۱۰۰۰ تا پارت میشه که
اصلا اصول پارت نویسے رو بلد نیستے

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x