رمان تارگت پارت 154

4
(4)

 

– برای شما که بد نشد.. اومد رو قیمت خونه اتون! الآنم بالا برید.. پایین بیاید.. من حق دارم اون پولی که صرف کردم و بگیرم تا بلکه آواره خیابونا نشم.. اگرم از اول با همین هدف اینجا رو فروختید که من بشم یه بدبخت آس و پاس و بی جا و مکان.. که دیگه بحثش جداست!
اینبار قبل از اینکه زن دایی از بهت دیدن این روی جدید من دربیاد و بخواد جوابم و بده داییم بود که با همون حالت شرمنده ای که این چند وقت تو نگاهش می دیدم لب زد:
– کدوم آوارگی دخترم؟ مگه قرار نشد فعلاً بری خونه دوستت تا…
– من خونه کسی نمیرم دایی.. مردم خودشون هزارجور مشکل و بدبختی دارن من که نمی تونم برم بشم وبال گردنشون.. شما هم اشتباه کردید سرخود با دوست من هماهنگ کردید و همه جا جار زدید که قراره من و از خونه اتون بیرون کنید.. بعدشم.. برفرض که فعلاً اونجا باشم.. مگه چند وقت بعد قراره چه اتفاقی بیفته.. من با چندرغاز پس انداز و پول حقوقم جایی و می تونم اینجا اجاره کنم؟
تا خواستن حرفی بزنن خودم علناً زن دایی رو نادیده گرفتم و چند قدم به سمت دایی برداشتم و با صدایی که اینبار از بغض می لرزید گفتم:
– دایی تو خودت نگفتی؟ وقتی من گفتم با پولم یه جایی رو اجاره می کنم.. نگفتی به جای پول پیش بیا واسه اینجا خرج کن و تا هر وقت دلت خواستی بمون؟ حالا چرا دارید می زنید زیرش؟ الآن تکلیف اون پول من چی می شه؟
یهو زن دایی شونه ام با خشونت گرفت و من و چرخوند سمت خودش..
– من و نگاه کن ببینم.. با ننه من غریبم بازی داییت و تحت فشار نذار.. خودم بهت میگم تکلیف پولت چی شده.. مگه نمیگی فکر کنید اون پول و به عنوان پول پیش بهتون دادم؟ پس خودت چرا فکر نمی کنی اون پول و به عنوان اجاره اینجا به ما دادی.. اگه قرار بود ماه به ماه بابت اینجا موندنت پول بهمون بدی که می شد ده برابر چندرغاز خودت.. پس دیگه حرفی نمی مونه!
سرم و با ناامیدی به چپ و راست تکون دادم.. این آدم از کدوم خدا و کدوم دین پیروی می کرد که انقدر راحت حق یه بدبختی مثل من و می ذاشت زیر پاش..
– شما به من نگفته بودید باید بابت اینجا موندنم بهتون اجاره بدم..
– تو هم نگفتی اون پول و داری رو حساب پول پیش خرج این خونه می کنی! اگه تونستی ثابت کنی این حرف و زدی بیا پولت و طلب کن!

– من.. من فاکتور دارم..
– چه فاکتوری؟
– واسه هر خرجی که برای اینجا کردم فاکتور گرفتم و همه رو هم نگه داشتم.. اگه.. اگه بخواد همینجوری پیش بره و هیچی از پول این خونه.. دست من نرسه.. مجبورم.. مجبورم از اون فاکتورا استفاده کنم و.. از یه راه دیگه ای.. حقم و بگیرم!
زن دایی یه کم با چشمای ریز شده بهم زل زد.. انگار داشت حرفم و تجزیه و تحلیل می کرد و وقتی فهمید منظورم چیه با بهت پرسید:
– داری میگی.. می خوای بری از ما شکایت کنیم؟
– هیچ لزومی به این کار نیست زن دایی.. نذارید قضیه از اینی که هست سخت تر بشه. من فقط پولم و می خوام.. حق زیادیه؟
یهو صداش و برد بالا و دستش و به سمتم گرفت..
– بیــــا.. بکن.. کف دستی که مو نداره رو بکن ببینم چیزی بهت می رسه یا نــــــه! ای خــــدا.. من چقدر بدبختم که بعد از اینهمه سال یه خونه خریدنم هم نباید با دلخوشی همراه باشــــه.. نخواستم.. نخواستم خونه نوساز و تر و تمیز و.. وقتی چشم ندارن پیشرفت آدم و ببینن.. نخواستم!
– بسه دیگه فریـــــده.. صدات و بیار پاییــــــن!
با صدای بلند دایی.. زن دایی ساکت شد و با چشمای بهت زده زل زد بهش.. درست مثل منی که حتی ترسیده بودم از این رفتار کمتر دیده شده دایی جمشید و دلم می خواست همون لحظه هرچی گفتم و پس بگیرم و برگردم تو خراب شده خودم و حتی شده واسه همیشه خونه آفرین ساکن بشم.. تا این جار و جنجال تموم بشه..
ولی دایی با همون چشمای سرخ شده از عصبانیتش.. نگاهش و از زن دایی گرفت و رو به من گفت:
– برو فاکتورات و بیار ببینم!
– جمشیــــد؟!!!
– هیچی نگو تو فریده! برو بیار درین!
دیگه نموندم تا ببینم منظور دایی از این حرف چی بود و چرا فاکتورا رو خواست.. سریع روم و برگردوندم و رفتم طبقه بالا!
یه صدایی می گفت نده بهش.. شاید بخواد همه رو جلوی چشم خودت پاره کنه و دیگه اون موقع دستت به هیچ جا بند نباشه که بخوای باهاش حقت و بگیری!
ولی یه صدای دیگه می گفت.. دایی تا این حد هم بی انصاف و بی رحم نیست که بخواد همچین بلایی سرم بیاره.. من که مطمئناً آدمی نبودم که بخوام به خاطر همچین مسئله ای شکایت کنم و آبروریزی راه بندازم و اونا هم این و می دونستن..
واسه همین اصلاً احتیاجی به پاره کردن فاکتورها نبود و می تونستن خیلی راحت بگن پولت و خوردیم یه آبم روش.. برو هر غلطی دوست داری بکن.. در واقع همون حرفی که زن دایی بهم زد!
من همه چیز و به وجدانشون و این نخ نازک رابطه فامیلی واگذار کرده بودم و از ته دل می خواستم وجدانشون و به خواب نزده باشن تا همه چیز به خوبی و خوشی بگذره!

فاکتورها رو که بردم پایین.. دیدم زن دایی داره کنار گوش دایی پچ پچ می کنه و احتمالاً یه چیزایی رو بهش هشدار میده که من و دید ساکت شد..
ولی دایی همچنان تو سکوت خیره به زمین بود تا وقتی رفتم سمتش و با دستایی که از ناراحتی و بغض و عصبانیت می لرزید فاکتورها رو گرفتم سمتش..
سرش و بلند کرد و ازم گرفتشون و دونه دونه همه رو چک کرد.. یه لحظه فکر مسخره پاره شدن اینا قوت گرفت و با خودم گفتم کاش حداقل یه عکس از روشون می گرفتم که دایی همه و دسته کرد و گرفت سمتم..
– باشه.. مبلغ همه رو جمع بزن بهم بگو چقدر شد.. پولش و میدم بهت!
با این حرف من و زن دایی رو تو بهت و ناباوری فرو برد. من از خوشحالی اینکه انقدر سریع قانع شد و جلوی زنش همچین قولی بهم داد و زن دایی احتمالاً از ناراحتی اینکه بعد از اونهمه حرف و سینه چاک دادنش.. چرا انقدر راحت قبول کرد..
آخرم نتونست ساکت بمونه و گفت:
– چی داری میگی واسه خودت؟ فوری خام چهارتا قطره اشک و صدای لرزونش شدی؟
– چرت و پرت چرا میگی فریده؟ بچه حق داره.. خرج کرده حالا پولش و می خواد.. وقتی داشتی به اون یارو که اینجا رو ازمون خرید با آب و تاب می گفتی بالا چه امکاناتی داره و یه سوییت مجزاس و می تونه اجاره اش بده.. باید به اینجاهاشم فک می کردی!
– ای خدا.. حالا من یه زری زدم.. شاید اصلاً اون یارو خواست اینجا رو بکوبه و بسازه.. من پول چی و باید بدم به این دختره؟
– هرچی! اون موقع که پول داشت.. کنار گوشم نشستی و گفتی نذار بره جای دیگه.. تو فامیل و در و همسایه آبرومون میره و میگن عرضه مراقبت از دختر جیران بدبخت و نداشتن.. منم رو حساب حرف تو این پیشنهاد و بهش دادم که نزدیک خودمون باشه.. وگرنه الآن خودش یه خونه جدا داشت و پولشم بیخودی تو این ساختمون خرج نمی کرد.. یه کم انصاف داشته باش زن!
زن دایی درحالیکه سعی داشت نگاهش و از من بگیره چشم غره شدیدی به دایی رفت و نفسش و فوت کرد. انگار خوشش نیومد از اینکه دایی حرفای گذشته اش و پیش من مطرح کرده.. نمی دونست خودم از همه این حرفا خبر دارم و عکس العملاشون برای هر زمان و شرایطی و حفظم!
ولی دیگه به کل خلع سلاح شد در برابر دایی.. حقم داشت! دایی تمام قد از من دفاع کرد و چقدر از خودم راضی بودم که با سکوت نکردن و منطقی حرف زدن تونستم دایی رو قانع کنم تا حقم و پس بده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazila
Nazila
7 ماه قبل

چقد نفس گیر بود این پارت😂😂

علوی
علوی
1 سال قبل

چرا جای پارت بعدی این میاد؟؟!

ثنا
ثنا
1 سال قبل

ببخشید پارت جدید تون بار گذاری میشع اما پارت قبلی رو میاره

Ella
Ella
1 سال قبل

پارت جدید خرابه
میزنم پارت قبلی میاد
لطفا رسیدگی کنین🥲

Negar
Negar
1 سال قبل

این پارت تکرار که :/

یگانه
یگانه
1 سال قبل

فاطمه چرا درست نمکنی بالا نمیاره

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

برای من پارت بعدی بالا نمیاد برای کسی بالا اومده؟؟

Hasti
Hasti
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

نه بالا نمیاد

گلی
گلی
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

براز منم بالا نمیاد پارت قبلی میاد

Sahar Shoorechie
Sahar Shoorechie
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

نه برا منم نمیاره
فاطمه کجاییی؟
دوباره بزااار🥲

یاسمن
یاسمن
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

واسه منم بالا نمیاد

(@hastie
(@hastie
1 سال قبل

پارت 105مشکل داره وقتی میزنی اینو باز میکنه

ثنا
ثنا
پاسخ به  (@hastie
1 سال قبل

بله لطفا رسیدگی کنید خیلییی ممنونم

ثنا
ثنا
1 سال قبل

فقط شماره پارت اشتباه نوشتین 154 باید می نوشتین

ثنا
ثنا
1 سال قبل

آفرین دختر خوب ، این یعنی شهامت از نویسنده عزیز هم ممنونم از قلم خوب شون فقط کاش یکم پارت ها طولانی تر بود

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

دمت گرم دایی درین سابط کردتومواقع سخت میشه روهم خون خودت اعتماد کنی زنداییش خلاصه دخترمردمه معلومه بچه خودش مهمترازبچه خاهرشوهرشه که خدامیدونه درگذشته روحساب خاهرشوهری ازش چقدرکینه داره
نه خوشم اومد درین هم بخادمیتونه ازحقش دفاع کنه حتی اگردست ودلش بلرزه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

چه طور شد بالاخره دایی یه ابهتی نشان داد از خودش
ولی خدایی این همه پارت گذاشته هنوز معلوم دلیل انتقام میران و تقوی چه بوده ؟ ماجرای مادر درین چیه؟

ghazal
ghazal
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

توضیح داد ک بابای میران ولشون کرده رفته با مامان درین باعث شده مامان میران افسردگی بگیره همش تو اتاقش بشینه میران کل بچگیش تنها بوده چون مامانش چند سال بعد فوت شده

M4rey
1 سال قبل

آخیش فک کنم نشیمن گاه زن داییش بدجوری سوخت😂😂

خالی باشه بهتره
پاسخ به  M4rey
1 سال قبل

بو گندش تا اینجا اومد

M4rey
پاسخ به  خالی باشه بهتره
1 سال قبل

😂👍

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  خالی باشه بهتره
1 سال قبل

اووووق چی گفتی😆😆😆

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  M4rey
1 سال قبل

ااای گفتیاا😂😂😂

mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای ولل چه عالی شد

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x