رمان تاوان دل پارت 85

5
(3)

 

 

 

مامان زهره نگاه چپ چپی بهم کرد و گفت : چرا این کارا رو انجام می دی!؟

با این پسره بدبخت درست رفتار

کن..

این همه دوستت داره چرا این همه اذیت می کنی..

اخم پررنگ شده ای کردم و گفتم : مامان اون باید تنبیه بشه منو‌ دوست داشت

 

پیش اون پسره نمی رفت

مامان اخم‌ پررنگی کرد و گفت : احترام به شوهر واجب دختر تو نمیتونی شوهرت رو از خانواده جدا کنی…

 

حق داره که با خانواده‌اش بره و بیاد تو نمیتونی بگی که نرو فقط تنها کاری که میتونی بکنی اینه که باهاش بسازی با یه زن خوب باشی..

 

الان هم ازش باید عذرخواهی کنی جوابگویی شوهر کردن یه گناه بزرگه دختر جان..

 

حوصله نداشتم با کسی بحث کنم باید باشه تمومش کردم ولی مامان زهره بود و وقتی پیله می شد کاری رو که می‌خواست انجام می‌دادم..

 

****

اونگ

 

آرش رو آش و لاش توی خیابون پیدا کردم..

 

تصادف کرده بود به مامان چیزی نگفته بودم آورده بود مش بیمارستان دکتر که از اتاق اومد بیرون خودم رو تکون دادم و از جام بلند شدم..

 

رفتم روبروی دکتر ایستادم و گفتم : چی شد دکتر حال برادرم چطوره!.

دکتر نگاه خیره ای بهم کرد و سرش رو به چپ و راست کن…

 

_ متاسفم برادر شما توی کما هستن.

وضعیتشون خیلی خرابه..

نمیشه گفت که زنده میمونه یا نه..

چشمام گرد شد خودم روکشیدم جلو…

 

_ یعنی چی که تو کماست مگه میشه!!؟

 

_ آدمیزاد همینه پسرجان..از یک لحظه خودش خبر نداره

 

 

 

 

دکتر خیلی عادی رفت منم همین جا موندم و نتونستم یه ذره ام تکون بخورم…

اشک از چشمم پایین افتاد

حالم خیلی خراب شده بود خودم رو کشیدم جلو رفتم سمت اتاقش و از پشت شیشه به داخل نگاه کردم…

 

ولی پرستار ها همینکه که منو دیدن پرده رو کشیدن…

چشم هام بسته شد …

_عوضیای اشغال..

بعد خودم رو تکون دادم و روی صندلی ‌..

هنوز باورم نمیشد امکان نداشت یعنی چطوری این امکان وجود داشت

ارش هیچیش نبود چطوری کی زده بود بهش!!!؟

 

همه اینا برام سوال بود هرچی فکر می کردم بهش نمی رسیدم..

 

****

 

جمشید

 

نگاهی بهش انداختم و لب هام رو به حالت خنده کش دادم..

خودم رو کشیدم جلو و گفتم : اوووم

می گم کارموس جواب داد

اون پسره رو زیر گرفتن…

کارموس اخم پررنگی کرد : اقا این کارتون درست نبود چرا این کار رو انجام دادین!؟

 

_اره همین کار رو انجام دادم…

چون بفکر این باشه بفهمه نیاز چی شده..

اون برای من همه کس بود

اگه مرگ خوبه برای همه خوب باشه..

نیاز همه کس من

هنوز که بهش فکر می کردم بغض به دلم چنگ می ندازه

 

_اقا کسی توی مرگ نوه ی شما تقصیری نداشت

نوه ی شما بیماری قلبی داشت

کسی جز من و شما خبر نداشت

الکی به این پسره صدمه زنید اقا

گناهش به گردن شماست

 

 

 

 

از شتنیدن اینکه گناهش تقصیر منه پوزخند غلیظی زدم

_برای من از گناه حرف نزن

اوکی!؟.من هیچ اعتقادی به گناه کردن ندارم چون اینا همه خرافاته توی این دنیا فقط باید هر کاری شد رو جواب داد..

الان هم خوب می فهمه که چی می گم…

نیشخند پررنگ شده ای زدم ..

 

کارموس کلافه نگاهش رو توی حلقه چرخوند و گفت : اقا اگه سارا رو می خواید نباید این رو انجام می دادین..

می دونید این کارتون چقدر

وحشتناکه اگه بفهمه ممکنه لج کنه..

نیشخندی زدم و گفتم : چندان برام اهمیت نداره.‌.

اون نمی تونه جلوی من وایسه من چیزی رو که بخوام انجام میدم..

سارا هم برای منه

فعلا خسته ام کارموس به ندیمه ها بگو بیان پاهام رو ماساژ بدن

کارموس سری تکون داد و گفت : چشم جمشید خان…

بعد از جاش بلند شد و با قدم های اروم شده حرکت کرد ‌..

 

****

اونگ

 

مامان هی زنگ می زد منم نمی دونستم که باید چیکار کنم…

چی بهش می گفتم

پوفی کشیدم : وای چقدر حالم داره بد میشه ‌..

کاش زنگ نمی زدی مامان

اخم هام روتوی هم دیگه فرو بردم..

مامان دوباره زنگ زد و من مجبور شدم..

 

_الو سلام مامان..

_سلام پسرم چی شد اونگ رو پیدا کردی!.

خواستم بگم نه که صدای پیج کردن بیمارستان اومد

چشم هام رو گذاشتم روی هم دیگه و با شدت فشار دادم…

_بیمارستان!!؟

بیمارستانی

 

 

 

 

 

مامان فهمید لعنت به این پیج کردن یهویی..

نمیشد دیگه دروغ گفت سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : اره…

مامان بیمارستانم

_بیمارستان برای چی ؟؟

_ارش تصادف کرده..

چند دقیقه ای سکوت بعد صدای

مامان که با داد گفت : چیییی پشت گوشی شنیده شد…

چشم هام روگذاشتم روی هم دیگه و اون گوشی رو از خودم فاصله دادم ‌.

 

_مامان چرا داد می زنی!؟

تصادف کرده..

_حالش چطوره پسرم!؟

نمی تونستم بگم که رفته توی کما پس گفتم : مامان توی اتاق عمله نمی دونم چشه..

مامان با حالت سوالی گفت : کدوم بیمارستان…

_مامان شما مواظب سارا باشید

من خبری شد می گم به شما…

_ پسرم دلم راحت نمی گیره

با نفس عمیق شده گفتم : هر خبری شد می گم نمیشه که سارا رو اورد اینجا..

 

_باشه

مامان که قطع کرد دستی به گردنم کشیدم

واقعا اگه اتفاقی برای ارش می افتاد من دیگه نمی کشیدم ‌…

یعنی مرگ برای من بهتر بود تا این همه درد و رنج…

 

***

گندم

 

عذاب وجدان گرفته بودم باهاش اینجوری صحبت کرده بودم

می خواستم از دلش در بیارم گوشیم رو برداشتم و شماره اش

رو گرفتم…

شماره اش شروع کرد به زنگ خوردن…

 

گوشی رو گذاشتم دم گوشم استرس داشتم خدا خدا می کردم که باهام بد حرف نزنه

هرچی منتظر شدم که جواب بده

جواب نداد…

پس قهر بود پشت چشمی برای گوشی نازک کردم و دوباره شماره اش رو گرفتم..

انگار که گوشی ارشه

بازم جواب داد : ای بابا چرا جواب نمی دی..

 

دوباره خواستم شماره اش رو

بگیرم که شماره ی ارش روی گوشی خود نمایی کردم

 

 

 

 

خود نمایی کرد پشت چشمی براش نازک کردم کلا خود درگیری داشتم

با خودم نمی فهمیدم چند چندم

گوشی رو جواب دادم

نذاشتم اون حرف بزنه پشت گوشی

تند تند حرف زدم..

 

_جواب نمی دادی دیگه الان من باید قهر باشم تو با من قهر می کنی

خوب دروغ نگفتم که اون نکبت اصلا لیاقت اینو نداشت بری پیشش.

الان هم مامان و سمانه راست می گن اون داری زندگیش می کنه منو تو چرا بد باشیم

یه کلام من معذرت می خوام

ارش…

ببخشید ولی توام دیگه اون انتر رو انتخاب کن الان اشتی!؟

منتظر شدم حرفی بزنه هیچی نگفت..

با حالت سوالی بهش نگاه کردم

 

_الو ارش..

به جای تن صدای ارش صدای اونگ رو شنیدم

روح از بدنم جدا شد

_اونگ!!.

_اره خودمم…

دلم می خواست از اونور گوشی بکشمش اینور و جرش بدم عصبانیت کل وجودم رو گرفت

با داد گفتم : گوشی ارش دست

تو چکار می کنه!؟

گوشی رو بهش بده…

_ارش نیست…

_کجاست!؟ خوب نباشه تو حق اینو نداری که جواب بدی..

_من مجبور شدم که جواب بدم

_چرا!؟

_چون ارش نیست یه اتفاقی افتاد مجبور شدم بهش زنگ بزنم..

 

اخم پررنگ شده ای کردم حس کردم قلبم اومد توی دهنم

_چی شده!؟

_ارش تصادف کرده…

چند لحظه سکوت کردم تا فهمیدم چی شد..

با داد گفتم : چییییی!؟

_هیس اروم باش چیزی نیست

می گفت چیزی نیست ‌.

با گریه گفتم : یعنی چی که چیزی نیست..

من داشتم می مردم بعد می گفت

چیزی نیست..

_چیزی نیست ؟؟

ارش تصادف کرده می گی چیزی نیست..الان حالش چطوره؟!

 

لب هام رو به حالت خنده کش دادم

_حالش اصلا خوب نیست

توی کماست

چرا اینجوری بهم خبر می داد امکان نداشت…

ارش من چش شده بود

سرم رو به چپ و راست تکوت دادم با گریه گفتم : نه نه امکان نداره…

چه بلایی سر ارشم اومده

تورو خدا بگو حالش خوبه

با مکث گفت : نیست شاید…

 

خواست ادامه بده که گفتم : خفههه شوو….

خفههه شو اشغال حال بهم زن…

اون نمی میره…

اون می مونه چقدر عوضی هستی که راحت می گی

گوشی رو قطع کردم الان باید چیکار می کردم!؟

اینجا که نبود اون سر دنیا بود

 

پاهام خم شد و من روی زمین نشستم صدای گریه ام بلند شد

امکان نداشت..

من اخرین بار چقدر باهاش حرف زده بودم

هق هق ام به اوج خودش رسیده بود…

 

 

 

 

 

سمانه یه لیوان اب قند گرفت سمتم و گفت : بخور ببینم چی شده

دختر جان…

نمی خواستم من هیچی دلم نمی خواستم بخورم اشک از چشم هام همینطور اومد

 

شانس عاشق شدن نداشتم

نیرمانم در حال مرگ و مردن بود و اونوقت من اینجوری بشم..

دستی جلوی دهنم گذاشتم و با شدت بیشتری شروع کردم به گریه کردن..

سمامه و مامان هم هرچی

می گفتن من اروم شم من اروم نمیشدم..

 

با بغض شروع سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : مامان ارش تصادف کرده اون عوضی گفت حالش خوب نیست

 

من می خوام برم پیشش من باید پیشش باشم

اشک از چشم هام با شدت روی گونه هام روون شده بود.

 

سمانه با چشم های گرد شده گفت :ازش تصادف کرده!؟

سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : اره تصادف کرده..

من کنارش نیستم مامان میمیره

بخدا نیستم کنارش مامان

میمیره ..

 

من باید کنارش باشم خواهش می کنم منو ببر ید پیشش میمیره من حسرت می خورم..

اونقدر گریه کرده بودم که حس

کردم زبونم نمی چرخه و بعد من روی دست های مامان افتادم

دیگه چیزی نفهمیدم..

 

****

سمانه

 

نگاهی به صورت رنگ پریده ی گندم کردم از شدت گریه ی زیاد

رنگ پریده شده بود

سرم رو به چپ و راست تکون دادم….

_زهره انگار حالش خیلی بده

زهره برگشت سمتم

نگاهی بهم کرد و گفت : اره حالش خیلی بده…باید زنگ بزنی مطمئن بشی که تصادف کرده..

 

سرم رو تکون دادم و گفتم : باشه…

زنگ می زنم تصادف کرده یانه

 

 

 

 

بعد از جام بلند شدم ورفتم از اتاق گندم بیرون

هنوز خودمم ترس داشتم از اینکه اتفاقی براش افتاده باشه.

گوشی رو بیرون اوردم شماره ی اونگ رو نداشتم شماره ی ارش رو گرفتم

گوشی شروع کرد به زنگ خوردن

تا اینکه صدای اونگ رو پشت گوشی شنیدم.

 

_سلام عمه

پس راست بود با قلبی پر از استرس گفتم : سلام پسرم چی شده

راسته که ارش تصادف کرده!؟

 

_سلام اره تصادف کرده عمه حالش خیلی خوب نیست

چشم هام اومد روی هم دیگه

باورم نمیشد این اتفاق یهویی چی بود سرمون اومد!؟

_پسرم یهویی چی شد

اونگ نفس عمیق شده ای ول داد و اروم همه چیز رو تعریف کرد

منم قلبم عین چی توی سینه می کوبید..

باورم نمیشد چه اتفاقاتی افتاده

_الان حالت خوبه!؟

_خوبم عمه ولی ارش اصلا حالش

خوب نیست..

من نگران..

داشت حرف می زد که یهویی یه صدایی اومد

 

_سلام…

_عمه من بعد باهاتون تماس می گیرم خواستم حرف بزنم که گوشی رو قطع کرد..

ای بابایی زیر لب گفتم و اخم در

هم کشیدم..

 

****

اونگ

 

داشتم با عمه حرف می زدم که سایه ای بالا سرم افتاد سرم رو بلند

کردم دیدم که کارموسه

_سلام

تعجب کرده بودم اون اینجا چکار می کنه!؟

به عمه گفتم باهاش بعدا تماس

می گیرم بدون اینکه به عمه اجازه ی حرف زدن بدم گوشی رو قطع کردم…..

 

از جام بلند شدم و رو به کارموس گفتم : سلام کارموس شما اینجا چکار می کنید!

لبخند زوری زدم و گفتم : شنیدم

که سر برادرت چی اومده برای

همین با سرعت اومدم

با انگشت اشاره بهش گفتم : چجوری به این سرعت اصلا امکان نداره می دونی!؟

خندید و گفت : برای ما زمان اهمیت نداره

هرچی توی این شهر اتفاق بیوفته همون میشه

 

 

 

 

 

مغرورانه داشت حرف میزد و این باعث کفری شدن من شده بود..

لبخندی زدم و گفتم : دیگه آدمیزاد همینه از اتفاقات قبل از از خودش هیچ خبری نداره

برای چی اومدین اینجا!؟

کارموس تکخ خنده ای کرد و خودش رو کشید جلو..

 

 

_ اومدم که تو این شرایط سخت بهت سر بزنم ببینم کمک لازم داره یا نه در حال تو داماد و پدر نوه جمشیدخان هستی..

 

با حالت سردی بهش نگاه کرد سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم :نه من نیاز ندارم… فعلا که تو کماست با بهوشم بیاد همه چی هست دستتون درد نکنه..

 

کارموس خودش رو کشید جلو و گفت : تو نباید خجالت بکشی آونگ من که گفتم تو وارث جمشیدخان هستی..

هر چیزی که نیاز داشتین بهم بگو خودم برات مهیا می کنم.

 

نگاه سردی بهش کردم و گفتم ؛ ممنون…

مطمئنا که فقط برای این اینجا نیومده بود…

حتماً کار دیگه ای داشت.

تک ابروی بالا انداختم و گفتم : حتماً کار اصلیتون این نبود که بیاین اینجا؟.

کار دیگه ای داشتین!؟

 

ریلکس شده بهم نگاه کرد و سرش رو کج کرد…

_نه. فقط اومدم بهت سر بزنم همین کار خاصی نداشتم..

سرم بالا پایین کردم و گفتم : باشه…

بله مطمئن بودم که یه اتفاق می‌افته…

باید حواسم به سارا باشه..

 

 

***

 

مامانم بیمارستان تموم بیمارستان رو روی سرش گذاشته بود

خدا روشکر سارا همراهش نبود..

 

همین خودش یه دنیا ارزش داشت…

وقتی کمی حالش بهتر شد ازش در مورد سارا پرسیدم.

 

گفت گذاشته پیش همسایه البته کارموس دور و برمون نبود برای همین بهتر تونستم ازش سوال بپرسم..

 

نفس عمیق شده ای کشیدم و دستی روی قلبم قرار دادم..

بعد از مرگ الینا این قلب درد ها سراغم می اومد..

آب دهنم رو قورت دادم و خودم رو کشیدم..

 

مامان نگاه اشکشیم رو سمتم گرفت..

_حالت خوبه پسرم!؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Radin
Radin
8 ماه قبل

معلوم نیس چی شده ک پارت گذاری نمیشه

neda
عضو
پاسخ به  Radin
8 ماه قبل

عزیزم ی مشکلی پیش اومده واس ادمین نشد بذاره.
بیاد جبرانی میذاره همه رمانارو

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

سلام ندا خانوم میشناسی؟ منو ک یادت نرفته؟!

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x