16 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 28

3
(2)

 

از اونجایی که ما بین حرفاشون مدام به من نگاه میکردن متوجه شدم مخاطب همشون منم…
خسته از این همه پچ پچ از جام بلند شدم و عصبی گفتم
_چه مرگتونه؟
یکی از پسرا سوت زد و گفت
_عصبی شد بچه ها…
همه زدن زیر خنده. با اخم گفتم
_حرفاتونو مستقیم تو روم بزنین چرا مثل بزدلا تو گوش هم پچ پچ میکنین؟
یکی از دخترای جلوییم بلند شد و عصبی و با لحن بدی گفت
_اوکی عزیزم بذار بهت بگم طبل رسواییت از بوم افتاده همه فهمیدن چه طوری توئه دهاتی تا اینجا اومدی!
باز یکی از پسرا گفت
_لابد خوب مالیده خوب…تو هم بلدی بمال!
همه خندیدن.خونم به جوش اومد و داد زدم
_چی داری می‌گی تو عوضی؟
دوست دختره گفت
_عوضی تویی که با لاسیدن با استادا خودتو به اینجا رسوندی وقتی ازت شکایت کردیم و از دانشگاه پرت شدی بیرون حالیت می‌شه!
یکی از پسرا گفت
_عه… چه حسودی تو! تازه پیداش کردیم.
از عصبانیت تمام تنم می‌لرزید.
یکی از دخترای کلاس که به نسبت باهام خوب بود به سمتم اومد و آروم گفت
_فیلمت با استاد زند و عکسات با چند تا از استادای دیگه توی گروه فرستاده شده همه دیدن!
سرم سوت کشید. فیلمم با آرمان؟عکس هام با بقیه ی استادا دیگه چه صیغه ای بود؟
_چی شد فکر نمی‌کردی لو بری هان؟ ما این همه تلاش کنیم خانوم یه شب با همه بخوابه و نمره بگیره.
می‌خواستم داد و بیداد کنم اما انگار به زبونم قفل خورده بود.
کولم و برداشتم و خواستم از کلاس بیرون برم که یکی از شرورترین پسرای کلاس راهم و گرفت و گفت
_فقط به استادا حال می‌دی یا راه واسه همه بازه؟
با نفرت نگاهش کردم و چنان زدم توی گوشش که دست خودمم درد گرفت.
صورتش خم شد و با خشم نگاهم کرد.
این کار تو نیست آرمان… نمیتونه باشه

_یه اکانت فیک اومد توی گروه و عکسا و فیلم رو گذاشت و بعدم لفت داد. فقط می‌دونم کار یکی از بچه های کلاس خودمونه! چون لینک اون گروهو فقط بچه های کلاس دارن
کلافه گفتم
_آخه همه ی اون عکسا فتوشاپه آخه منو چه به استاد مهدوی؟
_اگه به گوش استادا برسه خودشون میگن واقعی نیست تنها مشکل فیلمت با آرمانه!
سرمو بین دستام گرفتم دقیقا همون لحظه ای که آرمان توی کلاس خالی منو بوسید یک نفر داشته ازمون فیلم می گرفته حالا با چند تا عکس فتوشاپ تهمت این بهم خورده که به خاطر نمره با استادا می‌خوابم!
_من می‌گم فعلا یه چند روزی دانشگاه نیا!
_مگه میشه پری؟ اون طوری یعنی رسما من مجرمم. همه باید بفهمن اون عکسا الکیه!
سر تکون داد و گفت
_اگه تحمل شنیدن حرفاشونو داری باشه.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_تو این بین فکر نکن نفهمیدم از من به شایان آمار میدی
خندید و گفت
_آخه خیلی جلز ولز کرد بیچاره دلم سوخت ساعت کلاساتو بهش گفتم حالا چی شد؟
بی حوصله گفتم
_بیخیال فعلا درد بزرگ تر از شایان و دارم.
_می‌خوای چی کار کنی؟
شونه بالا انداختم که با شک گفت
_ممکنه کار خود آرمان باشه سوگل… یه نفر و اجیر کرده توی همون لحظه ازتون فیلم بگیره الانم برای انتقام این کار و کرده
مغموم نگاهش کردم.
_نه آرمان چنین آدمی نیست.
_بله نیست ولی با اون همه دروغی که تو بهش گفتی خواسته یه جوری تلافی کنه چون حس احمق بودن بهش دست داده. به نظر من که کار خودشه حس بدی از این حرف گرفتم. نمی‌خواستم باور کنم کار آرمانه… اما پری راست می‌گفت. دلایل زیادی داشت تا این کارو بکنه… یکیش تهمت زدنم بهش بود!
جا داشت بازم بگم خاک توی سرت سوگل حالا از دانشگاه هم اخراج می‌شی و کلاهت پس معرکس 


سرم و پایین انداختم. استاد سرمدی با عصبانيت داشت حرف می‌زد
_حالا من هیچی اون بی وجدانی که این عکسا رو پخش میکرده فکر آبروی این دختر بیچاره نبوده؟کسی که این کارو کرده باید پیدا بشه.
_عکسا فتوشاپه اون فیلم چی؟
تند گفتم
_بخدا من…
حرفم و قطع کرد
_ترویج بی بند و باری بین دانشجو ها…اکثرشون درخواست اخراج شما رو از این دانشگاه دارن.
داشت اشکم در میومد.
_اما اونی که اینا رو فرستاده با من دشمنی داشته. می‌بینید که عکسا هم فتوشاپ بود.
_حق با این دختره. بعید نیست این فیلمم ساختگی نباشه می‌بینید که توی این فیلم چهره ی این خانوم به طور کامل معلوم نیست شاید یکی دیگه از دانشجو ها بوده.
با امید به مدیر حراست نگاه کردم. سری تکون داد و گفت
_فعلا دو هفته ای و معلق میمونید اگه اثبات بشه این فیلم واقعیه استاد زند هم دیگه نمیتونه تو هیچ دانشگاهی تدریس کنه.
یکی از استادا گفت
_آرمان که الان خارج کشوره فکرم نکنم حالا حالا ها برگرده.
با شنیدن اسمش قلبم شروع به تپیدن کرد.
رئیس حراست پرسید
_تو که میشناختیش چنین آدمی بود که با دانشجو ها باشه؟
استاد نگاه معناداری به من انداخت و گفت
_نه بابا… اصلا…!تازه زنم داشت عاشق زنش بود محاله بخواد همچین کاری بکنه.
قلبم شروع به تپیدن کرد.
بی حواس از جام بلند شدم و گفتم
_من می تونم برم؟
با تایید رئیس حراست با اجازه ای گفتم و از اتاق بیرون اومدم.
پری بالافاصله پرید جلوم و گفت
_چی شد؟ اخراجت کردن؟
سری به طرفین تکون دادم که متعجب گفت
_نه؟ پس چی شد؟
_فعلا برای دو هفته اخراجم تا ثابت بشه اون فیلم هم ساختگیه ببخشید پری اما من باید برم.
صداش و از پشت سرم شنیدم اما بی اهمیت به راهم ادامه دادم.
اون واقعا عاشقم بود و من با احمق بازیام از دستش دادم 

سنگینی نگاه همه اذیتم می‌کرد برای همین یه گوشه برای خودم پیدا کرده بودم و دور از جمع نشسته بودم.
امشب عمه هم می‌خواست برگرده آمریکا… می گفت حالا که آرمان نیست منم بیشتر از این اینجا نمیمونم و برمی‌گردم. این مهمونی خداحافظی هم در گند ترین شرایط من یعنی اخراج موقتم از دانشگاه گرفته شده بود.
ماکان کنارم نشست و گفت
_چته تو لکی؟نکنه رفتن عمه انقدر ناراحتت کرده؟
بی حوصله گفتم
_نه از دانشگاه انداختنم بیرون.
چشماش گرد شد و متعجب گفت
_چی؟ چرا؟
خلاصه ای از ماجرا رو بهش گفتم که عصبی گفت
_شک نکن کار خود عوضیشه خواسته این طوری تلافی کنه.
سرمو تکون دادم و گفتم
_خودمم کم کم داره باورم می‌شه!
_خدا لعنتش کنه.گیریم بهش دروغ گفته باشی،حقت نبود این طوری ولت کنه و آبروتو ببره خودشم به چهار ماه نکشیده دست بذاره رو یکی دیگه.
قلبم هری پایین ریخت و متحیر گفتم
_دست رو کی گذاشته؟
جا خورد و گفت
_م… مگه نشنیدی؟
رنگ پریده گفتم
_چیو؟
نفسش و فوت کرد
_فکر کردم یک ساعت عمت داره بهت تیکه می‌پرونه شنیدی نگو اصلا تو باغ نیستی!
_چیو نشنیدم ماکان حرف بزن!
نچی کرد
_بیخیال بابا مهمم نیست هرکس میره دنبال لیاقت خودش!
از کنترل خارج شدم و صدام و بالا بردم
_رک و پوست کنده حرفتو بزن ماکان!
جا خورد. خداروشکر اونقدر سر و صدا بود که کسی متوجه ی من نشد. نگاهی با تردید به من انداخت و گفت
_چه میدونم عمه داشت می‌گفت آرمان با یه دختر دورگه ایرانی آمریکایی قرار ازدواج گذاشته می‌گفت قصد داشته با دختر ایرانی ازدواج کنه که به کل منصرف شده از این چرت و پرتا… معلومه میخواسته حرص تو رو در بیاره چون همش به تو نگاه می‌کرد. اهمیت نده.
تمام وجودم از شنیدن این حرفا لرزید. 

_از اولشم وصله ی ناجور بود واست. یه چیزی و برادرانه بهت میگم سوگل یه مرد اگه یه دختر و واقعا بخواد هر چی هم بشه بازم ولش نمیکنه الان من…
دیگه صداش و نمی‌شنیدم.
گیج و گنگ بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.می‌خواست ازدواج کنه؟با کی؟
مگه بهم نگفت دوستت دارم؟حتی اگه یک سوم احساس من رو می داشت نمی تونست به کس دیگه ای فکر کنه چه برسه به اینکه بخواد باهاش ازدواج کنه.
اون وقت من چی؟هر روز مثل احمق ها منتظرم تا از راه برسه و بگه سوگل بیا همه چی و دوباره شروع کنیم.
وارد اتاق خونه ی بابا بزرگ شدم و درو بستم. بی قرار روی تخت دراز کشیدم. گریه نمیکردم فقط مات و مبهوت خیره ی نقطه ای شده بودم.
در اتاق باز شد و ماکان اومد تو و کلافه گفت
_چه مرگت شده تو؟
ناباور گفتم
_میخواد ازدواج کنه؟
_خوب بکنه به تو چه؟سر پیازی یا تهش؟اون الان اون ور داره حالش و میبره تو اینجا مثل احمقا غصه ی اینو میخوری که میخواد ازدواج کنه یا نه؟قبول کن سوگل فراموشت کرده. دقیقا همین کارو هم باید تو بکنی
نفسام به شماره افتاد. من مثل اون بی رحم نبودم.
بی قرار از جام بلند شدم و گفتم
_می‌خوام تنها باشم.
به سمت بالکن اتاق رفتم که گفت
_خوبه برو یه کم هوا به سرت بخوره منم بیرون منتظرم وقتی پاتو گذاشتی از اتاق بیرون باید حالت خوب باشه.
جوابشو ندادم.حال من چه اهمیتی داشت؟
وارد بالکن شدم. سوز میومد اما من در حال سوختن بودم.
کی تا این حد وابسته بهش شده بودم؟
انگار هیچی و نمیدیدم و هیچ درکی نداشتم تنها چیزی که می دونستم این بود که اون داشت ازدواج می‌کرد با یه دختر دیگه.
خودم و به نرده ی بالکن تکیه دادم. چشمام و بستم. از این زندگی خسته بودم.انگار هیچی دیگه نمی تونست خوشحالم کنه جز پرواز کردن از بالا به ارتفاع نگاه کردم. شاید میتونستم پرواز کنم. پامو از روی نرده رد کردم. چشمام و بستم.
دستامو باز کردم و خندیدم.
با فکر پرواز خودم رو رها کردم. دیگه انگار هیچی نبود جز آزادی 

 

123

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیرین
شیرین
3 سال قبل

mish …roan سیگار شکلاتی و رمان بهار را تو ساییتتون بذارین ب تشکر

salam khaste nabashid romantoon khili khoobe

ayliiinn
عضو
پاسخ به  شیرین
3 سال قبل

یاسی اینو تایید نکن ادمین بیاد

شیرین
شیرین
3 سال قبل

salam khaste nabashid romantoon khili khoobe

Tina
Tina
3 سال قبل

بعـــدشم وختی ارمان میشنوه میاد ایرانـ پیــشــ سـوگولـ
ازین رمانا زیاد خوندم😒😒

رویا
3 سال قبل

ارمان خودش یه جوری رفتار میکنه انگار مریم مقدس هست البته این حق رو هم میدم که سوگل رو ترک کنه ولی نمیدونم این سوگل چرا این همه احمق هست خب گور باباش میخواد ازدواج بکنه ولش کن بزا ازدواج کنه

رویا
3 سال قبل

ارمان خودش یه جوری رفتار میکنه انگار مریم مقدس هست البته این حق رو هم میدم که سوگل رو ترک کنه ولی نمیدونم این سوگل چرا این همه احمق هست خب گور باباش میخواد ازدواج بکنه ولش کن

sayan
sayan
3 سال قبل

کیمیااااا😂😂😂خب چی بگم آخه بحثی نیست آیلین جونم درحال حاضر در خدمتتون هستم خیلیم خوشگلی وخیلی شبیه منی😂

ayliiinn
عضو
پاسخ به  sayan
3 سال قبل

وااااااااااااااااای سایان
دیدی بن بست ۱۷ تموم شد؟؟؟؟؟؟؟
البته در خوشگلی شما شکی نیست!

SAyaN
SAyaN
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

آآآآآآآآاخ یاسرررراخخخ پگاه یه نابغسسسس من دیوونشم وقتی که گفت یاسریه شخصیت واقعی وای اصن موندم همه رماناش تکن لعنتی جذاب😭😭😭😭

Naziii
3 سال قبل

ادمین جان عزیزم رمان چرت تر ازاین سراغ نداری بذادی واقعا رو مخع 🙄🙄🤢🤢😶😶

اسما
اسما
3 سال قبل

معلومه که هیچیش نمیشه بعدشم یعنی واقعا به فکرش نرسید اون عکسا شاید کار پری باشه😐😐😐

SAyaN
SAyaN
3 سال قبل

😂😂😂😂چیکارش داری آخه

دکاروس
دکاروس
پاسخ به  SAyaN
3 سال قبل

میبینم که بالاخره یه نشونی از خودت نشون دادی 😑

ayliiinn
عضو
پاسخ به  SAyaN
3 سال قبل

سایان کجا بودی؟
نه کجا بودی؟!

ayliiinn
عضو
3 سال قبل

افرین
بمیر من راحت شم!

Alnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

خخ ایلین دلت پره ازش ها که البته حق داری همش دروغ دروغ هر چند پسره به جوری رفتار میکنه انگار خودش راستگو و پاکه😐

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x