رمان حورا پارت 10

5
(2)

 

 

لبخند زورکی به صورت خسته مردانه اش زدم و داروهایش را به همراه لیوانی آب بدستش دادم.

 

پشت به او لباس هایم را سبک کردم، بعد از جمع کردن موهایم پشت سینک ایستادم و مشغول تمیز کاری شدم.

 

کار آبکشی ظرف ها را تازه تمام کرده بودم که صدای خداحافظی کردنشان به گوشم رسید.

 

قباد با کمک مادرش برای خداحافظی از مهمانانشان بیرون رفته بود، ولی من هیچ میلی برای دوباره دیدنشان نداشتم.

 

حتی اگر میشد کاری میکردم که این آخرین دیدارمان باشد و دیگر اسمشان را هم نشنوم.

 

خسته دستی به پیشانی کشیدم و غذاها را در ظرف های کوچکتر جا دادم.

 

ظرف های جدید را شستم و پس از جا به جا کردن ظرف های خشک شده قبلی دستمال بی حوصله ای روی سطح کانتر کشیدم و با مرتب شدن ظاهر آشپزخانه چراغ را خاموش کردم.

 

قباد روی صندلی چرت میزد، مادرش با ورودم به سالن سر بلند کرد و خبری از کیمیای همیشه حاضر در پشت صحنه نبود.

 

با نزدیک شدنم لب های حاج خانم از هم فاصله گرفت و من بلافاصله دست بلند کردم:

 

-شرمنده، ولی برای امشب دیگه ظرفیتم تکمیله… اگر میشه بقیش برای فردا! چون دیگه انرژی برام نمونده.

 

 

 

راهم را به سمت قباد کج کردم و با نرمی دست روی ته ریش های بلند شده اش کشیدم:

 

-قبـــــاد، قباد جان…

 

پلک که باز کرد چشمانش سرخ بود

 

-جانم…

 

موهایش که بد حالت روبه بالا ایستاده بودند را با دست مرتب کردم و در صورتش چشم گرداندم:

 

-پاشو بریم بالا بخوابیم.

 

خسته دستش را بالا آورد و وقتی دست کوچکم میان دست گرم و بزرگش جا گرفت.

 

دست دیگرش را به دسته مبل کناری اش گرفت تا با کمک هردومان در جایش بایستد.

 

زیر نگاه خیره مادرش قدم به قدم پیش رفتیم و بالاخره به اتاق مان رسیدیم.

 

روی تخت نشاندمش و با کمی کش و قوس دادن کمرم نفسی تازه کردم، با این که به خودش فشار می اورد تا وزنش را روی من نیندازد، ولی بازهم وزنش برای من زیادی سنگین بود.

 

نگاه خیره اش را روی خودم حس میکردم.

بی آن که توجه کنم لباس های راحتی اش را از توی کشو برداشتم و کمکش کردم تا با لباس های رسمی که تنش بود عوض کند.

 

موهای بهم ریخته اش را دوباره با دست مرتب کردم و بالتشش را پشت سرش گذاشتم:

 

-کمک کنم دراز بکشی؟

 

 

ابرویی به معنی نه بالا داد و از پشت به دست هایش تکیه داد.

 

طوری به صورتم خیره نگاه میکرد که از شرم صورتم سرخ میشد و ناشیانه نگاه میدزدیم.

 

بعد از این همه وقت هنوز هم به بعضی از کارهایش عادت نداشتم!

 

بعد از عوض کردن لباس های خودم، شانه را از روی میز برداشتم و خواستم موهایی که سفت و سخت بسته بودم را شانه بزنم، که دستش را دور کمرم حلقه کرد و مرا میان پاهای خود رو تخت نشاند.

 

دستش که برای کنار زدن موها به پوست گردنم خورد ناخواسته لرزی از وجودم گذشت.

 

حلقه دستش را دور تنم سفت تر کرد و کنار گردنم را بوسه کاشت:

 

-که از من رو میگیری؟

 

برس را از دستم کشید و با کمی عقب رفتن، خودش مشغول شانه زدن موهای بلندم شد.

 

-هنوز دلخوری؟

 

-نباشم؟

 

-گفتم که تقصیر من نبود؟

 

-اگر برعکس میشد چی؟

 

از تغییر صدایش مشخص بود که عصبی شده است:

 

-یعنی چی؟

 

 

 

صدای قباد هر لحظه بالا و بالاتر رفت و قلب من مثل آکواریومی بود که با یک ترکه بزرگ روی بدنه اش، انتظار تلنگری را برای منفجر شدن میکشید.

 

البته از اول این طور نبوداا!

من هر روز ترک هایم را ترمیم میکردم و بعد از رخت خواب بیرون می آمدم.

 

دوست نداشتم مثل کول بر ها غم های روز قبل را هم همراه غم های نیامده امروز به دوش بکشم.

 

امروز هم دستی به همه ترک های روز قبل کشیدم و از رخت خواب بیرون رفتم، ولی

رفتار لیلا…

 

حال این روز های قباد…

رفتار مادرش…

و خستگی کارها…

 

هر کدام یک تلنگر بودند به چینی بند زده دل من!

 

وقتی وارد اتاق شدیم به سختی بغض قورت میدادم که این شب بخیر بگذرد.

 

اما خود قباد کسی بود که ضربه آخر را زد.

 

ترک بزرگی که به سختی جلوی شکستنش را گرفته بودم با صدای هق زدنم ترکید و سیلی از اشک گونه هایم را تر کرد.

 

قباد خیره و با اخم نگاهم میکرد.

 

نگاه اشک آلودم را از صورت سردش گرفتم و با نشستن روی زمین های های به حال خود گریستم.

 

 

با هر قطره لشک احساس میکردم نیمی از شیره وجودم به همراه آن بغض و نفرتی که از این ادم ها در درونم جمع شده بیرون میریزد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

لطفا زود به زود پارت بدههه🥺

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x