رمان حورا پارت 36

3.7
(3)

 

 

سری به طرفین تکان داد و چشم ریز کرد.

 

_ منو تحریک نکن حورا، بیشتر از این نرین تو این زندگی ای که رو هواست…

 

مادرش همچون قاشق نشسته خودش را میانمان انداخت و قبل از من جواب قباد را داد.

 

_ کوتاه بیا عزیز دلم، حالا که حورا جان خودش این تصمیمو گرفته چرا نه میاری تو کار؟

من پیرزن عمرمو کردم، همین روزاست که سرمو بذارم زمین و بمیرم… بذار بچه ی تو رو ببینم با خیال راحت برم…

 

از من بدتر اشکش دم مشکش بود!

تا اراده میکرد گوله گوله اشک بود که از چشمانش جوشیده و بیرون میریخت.

 

_ من که از زندگی خیری ندیدم مادر…

بابات که اونطوری رفت… دلخوشی من شما دوتایین.

تنها آرزوم خوشبختی و سر و سامون گرفتن شما دو تا بود.

نذار مادرت بعد از این همه سختی آرزو به دل بمونه…

 

چنان با سوز و زاری میگفت که من هم دلم برایش میسوخت.

 

هر چند بد ذات بود و از هیچ چیزی برای آزار دادنم دریغ نکرده بود اما او هم حق داشت.

 

دلش میخواست نوه اش را ببیند اما این بین من بی گناه ترین آدم بودم و او نیشم میزد.

 

قباد اما بی توجه به مادرش به من زل زده بود.

 

حتی نمی توانستم حرف نگاهش را بخوانم.

چقدر فاصله بینمان بود…

 

بدون پلک زدن خیره ام بود و بی صدا لب زد:

 

_ پشیمون میشی!

 

 

 

شاید… شاید هم نه…

از هر چیزی که پشیمان میشدم، از این کار نمیشدم، به هیچ وجه…

 

همین که اجازه نداده بودم مرا دور بیاندازند و خودم سرنوشتم را رقم میزدم، آرامم میکرد…

 

مانند خودش بی صدا لب زدم:

 

_ مهم نیست…

 

عمدا دست روی غرورش گذاشته بودم. شک نداشتم پای غرور و جراتش که وسط بیاید دست به هر کاری میزند.

حتی اگر آن کار به مذاقش خوش نیاید.

 

مصمم و جدی سری به تایید تکان داد.

 

_ میبینم روزی رو که بیفتی به پام و بگی غلط کردم، بگی اشتباه کردم… اما دیگه راه برگشتی نداری حورا…

 

در جوابش تنها لبخندی زدم و او با تاسف نگاهم کرد.

 

گمان میکرد دیوانه شده ام، من سابق او را با کسی شریک نمیشد… آن هم با منفورترین موجود روی زمین!

 

به محض رفتن قباد، لبخند روی لب های مادرش نشست.

 

انگار نه انگار مانند ابر بهار داشت اشک میریخت!

 

سمتم برگشت و حین کشیدن انگشتان تپلش، زیر چشمانش، چشم غره ای سمتم رفت.

 

_ کم خون به دل این بچه کن، نبینم نشستی به زاری و آه و ناله ها!

بذار این بخت برگشته ام بفهمه زندگی چیه، از زندگی با تو که خیری ندید.

خوبه زود سر عقل اومدی، بچم داشت از بین میرفت دیگه!

 

با بالا انداختن ابروهایش اشاره ای به کیانا زد و بلافاصله کیانا با تنه ی محکمی به من، از کنارم رد شد.

 

_ طفلی داداشم، انشالله با اومدن لاله این چند سال بدبختی رو فراموش میکنه!

 

 

 

با دهانی باز رفتنشان را نظاره کردم.

انتظار داشتم حداقل تا زمانی که خرشان از پل میگذشت، به همین رفتار خوب ادامه دهند!

 

اما حتی برای چند ساعت هم نتوانستند نقش آدمی که نیستند را بازی کنند…

 

ناباور تکخندی زدم و در حالی که حس میکردم دود از سوراخ های گوشم بیرون میزند نالیدم:

 

_ باورم نمیشه!

خدایا صبر بده بهم…

_

 

کمی از روغن را کف دستم ریختم و دستانم را بهم مالیدم.

 

تمام پای قباد را آغشته به روغن کردم و مشغول ماساژ دادنش شدم.

 

لبخند از روی لبهایم کنار نمیرفت. در تمام این دو هفته و اندی تا باز شدن گچ پایش، لبخند به لب داشتم.

 

قباد سر سنگین بود، کمتر با من حرف میزد، کمتر نگاهم میکرد، حتی میشد گفت اصلا نگاهم نمیکرد… اما من باز هم لبخند  به لب داشتم.

 

داشتم یاد میگرفتم قوی باشم. داشتم خودم را برای چیدن سفره ی عقدشان آماده میکردم…

 

_ پاتم که خوبه شکر خدا، دیگه بهونه ای نداری!

 

صدای نفس های آرامش تبدیل به نفسهایی کش دار و حرصی شد.

 

پایش هنوز مثل قبل قوی نبود و جان نداشت اما با تمام توان از زیر دستم کنار کشید و دستم را پس زد.

 

_ اگه میخوای دوباره شروع کنی برو بیرون حورا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Haj.ali
Haj.ali
1 سال قبل

مثل آدم رمان بنویسیم دیگه هی چسو چسو

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
1 سال قبل

وای حورا چقدر گناه داره هم بد بخته هم خره واقعا دلم براش میسوزه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x