رمان حورا پارت 39

5
(2)

 

 

این منم!

حورا… دخترکی بی کس و کار و لوس…

دخترکی که زمانی حتی اگر صدای بلند کسی را میشنید، چشمانش پر میشد.

 

دخترکی که هیچگاه تنها در برابر ناملایمتی های زندگی نایستاده بود.

دخترکی که همیشه محتاج بود و اگر تکیه گاهی نداشت، زندگی برایش غیر ممکن میشد.

 

این منم، حورا…

دخترکی که حالا روی مبلی تک نفره نشسته و منتظر شنیدن نتیجه ی صحبت های عروس و داماد این مجلس است!

 

دامادی که از قضا، شوهرش است…

 

این منم که برخلاف مخالفت های قباد، بر خلاف فریادهای دردناک قلبم برای نرفتن و ندیدن و قید ادامه ی بازی را زدن، باز هم اینجا نشسته ام.

 

دخترکی جدید و شجاع در من متولد شده و حالا اوست که حورای احمق و ساده ی گذشته را هدایت میکند.

 

_ ماشالله ماشالله چقدر بهم میان، هزار الله اکبر!

 

با صدای خاله ی قباد، نگاه خیره ام را از در بسته ی اتاق که حالا باز مانده بود گرفتم.

 

دیدمشان… شوهرم، همدمم، همسرم، تمام زندگی ام… کنار او!

کنار هم ایستاده بودند…

تپش های قلبم را حس نمیکردم.

 

مزخرف میگفت زنیکه ی دیوانه.

هیچ به هم نمی آمدند، بدترین ترکیب دنیا بودند اصلا.

بدترین جفتی که تاکنون کنار هم دیده بودم…

 

بیچاره قلبم، تاوان حماقت من را میداد.

بیچاره او که باید این صحنه ها را میدید…

 

 

 

لاله در آن لباس یکدست سفید هیچ شباهتی به عروس ها نداشت. بیشتر مرا یاد روح های سرگردان می انداخت.

 

بدجنسی هم اگر باشد، بگذار باشد… اما او در چشم من همین است!

 

نگاه وقیح و بی شرمانه ای که پر بود از تمسخر و تحقیر، سمت من روانه کرد و عمدا دست قباد را گرفت.

 

حتی چهره ی گرفته و به نظر ناراضی قباد هم دیگر قوت قلبم نمیشد.

داشتم میمردم…

 

_ حورا جان، ما به تفاهم رسیدیم…

 

مکث کرد، قهقهه ی مستانه ای زد که خنده ی باقی را هم به جز من بلند کرد.

 

همان خنده ای که در این سه سال بر من حرام بود و هر وقت میخواستم بخندم شرع و دین را بر سرم میکوبیدند که چه؟!

این کارهایت نشانه ی هرزگیست!

 

حالا خنده های لاله را با قربان صدقه جواب میدادند. کاش روزی قدرتی پیدا کنم که در دهان تک تکشان بکوبم.

 

_ البته تفاهمو از قبل داشتیم، معلوم بود این اتفاق دیر یا زود میفته!

 

صدای مادر قباد که از ته قلبش مرا نفرین میکرد سوهان روحم شد.

 

_ آره والا! بر باعث و بانیش لعنت که چند سال جدایی انداخت بینتون!

 

گفتند و ریز خندیدند و زخم های قلبم بزرگ تر شد و عفونی تر.

امان از روزی که این عفونت ها و سموم، بیرون زده و همه شان را مبتلا کند…

 

 

 

هیچ واکنشی به رفتارهای بی شرمانه شان نشان ندادم. من همان لحظه که پا به این خانه گذاشتم، مردم…

 

اما این مردمان نامهربان دست از سر جنازه ام هم برنمی داشتند.

لاله همراه قباد سمتم آمد.

 

نگاه مواخذه گر و شماتت گر قباد روی من بود و بدون پلک زدن نگاهم میکرد.

چرا؟ مگر من خودمان را به اینجا رساندم؟!

 

_ حورا جون، من شرط اصلیم رضایت توئه!

درسته خودت اومدی و منو برای شوهرت خواستگاری کردی، اما من باید مطمئن بشم.

اگه یه درصد ممکنه غصه بخوری و آهت دامن زندگیمو بگیره، بهتره همین الان بگی تا هنوز دیر نشده همه چیز رو تموم کنیم!

 

خودش هم زن بود، دختر بود، دل داشت… نمیدانست این حرفها چه بر سرم می آورد؟

 

به کدام خدا اعتقاد داشتند؟

کدام دین؟ کدام انسانیت؟

 

که نمیدانستند منی که اینجا نشسته، این منِ داغان، سخت پا روی زندگی ام گذاشته ام…

سخت از همه چیزم گذشتم…

 

اهل کدام نقطه از این دنیا بودند که نمیفهمیدند خواستگاری رفتن برای شوهر، مرگیست بی پایان…

 

من هر روز و هر روز میمردم و هیچکس نمیفهمید… نمیفهمید…

 

محتویات نداشته ی معده ام را در گلویم حس میکردم.

شاید هم تمام بغض های فرو خورده ی این مدتم بود که قصد بیرون ریختن داشتند…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساره
ساره
1 سال قبل

نه چرا میگین ایشالا حامله باشه وقتی قباد خیانت کرده بهش اتفاقا بهتر که حامله نباشه و طلاقشو بگیره

..Hasti@....
..Hasti@....
1 سال قبل

توروخدا امشب پارت بده خواهش میکنم

Darya
Darya
1 سال قبل

توروخدا زود ب زود پارت بدهه🙏🏻😫😭

..Hasti@.
..Hasti@.
1 سال قبل

وای خدا کنه حامله باشه امینننننن

هکر قلبشم
هکر قلبشم
پاسخ به  ..Hasti@.
1 سال قبل

انشاءالله به حق پنج تن

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

خواهش میکنم نویسنده محترم حورا حامله باشه همه چیز بهم بخوره💔😭🙏🙏🙏🙏

بی نام
بی نام
1 سال قبل

حورا الاننن حاملست فک کنم

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x