رمان حورا پارت 48

5
(2)

 

 

 

از حال بد و گریه‌هایش اشک‌های من هم سرازیر شد، دو مچ دستانش را چنگ زدم:

 

_ کیمیااا…اروم، به کسی نمیگم…اروم باش! بذار کمکت کنم…

 

لحظه‌ای شوکه نگاهم کرد، اما باز هم به خودش امد، دستانش را از دستم کشید و گریه را از سر گرفت:

 

_ تووو؟ تو میخوای به من کمک کنی؟ چرااا؟ که بیشتر عذابم بدی؟ تهدید کنی؟ چی میخوای؟ مگه چندبار باهات خوب حرف زدم، که بخوای کمکم کنی؟

 

کلافه از رفتارش به سمت میز ارایشش رفتم، بیبی‌چکی که روی میز بود را چنگ زدم و مقابل چشمانش گرفتم:

 

_ ببین اینو کیمیا…این مدرکیه که میتونم باهاش تو رو لو بدم…میبینی؟

 

ترس در نگاهش نشست، دست لرزانش را به سمتم گرفت، سر به تاسف تکان داده بیبی چک را با فشار محکمی از وسط نصف کردم، تکه‌های پلاستیکی‌اش به اطراف پرید:

 

_ ببین…این مدرکو داشتم و نابودش کردم کیمیا…میخوام کمکت کنم، احمق اگه قباد بفهمه میکشتت!

 

خیره در چشمانم ماند، انگار میخواست راست و دروغ را از نگاهم بخواند:

 

_ کیمیا…

 

به سمتش رفتم، باقی مانده‌های ان پلاستیک بی ارزش را روی زمین پرت کرده دستانش را گرفتم:

 

_ نباید بذاری قباد بفهمه!

 

بغض کرده خیره‌ام شد:

 

_ حورا من…من، چیکار کنم…حورا…

 

نتوانست حرفش را کامل کند، بغضش ترکید و زار زار اشک ریخت، سرش را به اغوش کشیدم و گفتم:

 

_ هیسسس…حلش میکنیم دختر، اروم باش…برام تعریف کن، بگو چجوری شد، پسره کیه؟ میدونه؟

 

 

 

 

 

_ سعید…اسمش، سعیده…یکی از، یکی از بچه‌های دانشگاهه…

 

به ارامی سر از اغوشم کند و درحالی که بینی‌اش را بالا میکشید اشک‌هایش را پاک کرد:

 

_ با هم وارد رابطه شدیم، فکر میکردم…فکر میکردم دوسم داره، چندین بار هم پیشش بودم، بهم گفته بود، گفته بود میاد خواستگاریم و عاشقمه اما…

 

حرفش تمام نشده باز هم به گریه افتاد. نزدیکتر شد کمرش را ماساژ دادم، به ارامی گفتم:

 

_ راجب بچه بهش گفتی؟

 

سرش را به معنای منفی تکان داد:

 

_ زنگ زدم، جواب نداد…ستایش دوستم، خبر داره اما…خودش جواب نمیده!

 

آهی کشیدم، به ارامی گفتم:

 

_ کیمیا اگه پسره نیاد و ازدواج نکنید، قباد بفهمه بارداری…زنده‌ت نمیذاره!

 

با همان چشمان اشکی به من خیره شد، به آرامی لب زد:

 

_ چرا میخوای کمکم کنی؟ چی میخوای؟ در ازاش چی ازم میخوای؟

 

اخم کرده دستش را گرفتم:

 

_ دختر من برا هیچی انجامش میدم…نمیخوام قباد بلایی سرت بیاره، یا بدتر…میدونی خاله‌ت و بقیه بفهمن چی میشه؟ آبرو برات نمیمونه…

 

دستی زیر چشمان خیسش کشید، دلم برایش میسوزید…

 

این دختر را تابحال اینگونه شکسته و سر خورده ندیده بودم:

 

_ میگی چیکارش کنم؟

 

 

 

 

 

دستش روی شکمش بود، منظورش را فهمیدم:

 

_ خودت چی کیمیا؟ میخوای چیکار کنی؟ دوس داری نگهش داری؟

 

با چشمان متعجب خیره‌ام شد، به ارامی گفت:

 

_ نگهش دارم؟ حورا خودت گفتی اگه بقیه بفهمن چی میشه، حالا میگی دوست دارم نگهش دارم یا نه؟

 

اخم کرده میان حرفش پریدم:

 

_ منظورم اینه که دوسش داری یا نه، بهرحال تو مادر این جنینی…احساس تو مهمه، تا وقتی کار از کار نگذشته باید تصمیم بگیری!

 

اب دهانش را قورت داد و با چشمانی که دوباره داشت لبالب پر میشد، بغض کرده گفت:

 

_ نمیخوام…نمیخوامش، بچه‌ای که مال یه ادم، خائن و دروغگو باشه‌رو نمیخوام…

 

همین کافی بود تا دوباره هق هقش را از سر بگیرد. دوباره سر بر شانه‌ام گذاشت و زار زد.

 

مطمئنا اگر کسی ما را در این حال میدید، حدس میزد که یا خواهر باشیم، یا دو دوست صمیمی!

 

کمی زیادی اوضاعمان ضایع بود، اگر کسی بو میبرد قطعا شک میکردند به اینکه چیزی درست نیست و من این را نمیخواستم!

 

برای همین از خودم جدایش کردم، صورتش را با دستانم قاب گرفته با انگشت شستم اشک‌هایش را پاک کردم:

 

_ کیمیا…اروم‌بگیر، ببین الان بهتره خودتو جمعو جور کنی، نمیخوای که کسی بفهمه هان؟ برات زعفرون دم میکنم فرداشب، نصفه شبی بدون اینکه کسی بفهمه، بخورش که بچه‌رو بندازی…باشه؟

 

سری تکان داد، منم راضی از اینکه قبول کرده، از جا برخاستم که مچ دستم را گرفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Dia
Dia
10 ماه قبل

سلام. ببخشید خواستم سوال کنم که آیا ژانر رمان پایان غمگینه؟ مرسی اگه جواب بدین چون در این صورت خوندن ادامه رمان برام بیهوده‌س

Dia
Dia
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

یکی داخل نظرات گفت که پایانش غمگینه واسه همین پرسیدم… امیدوارم اینطور نباشه، رمان قوی هست اینطوری حیف و به کل نابود میشه و منم عذاب وجدان وقتی که صرف کردمو میگیرم

mahdiar hashemi
mahdiar hashemi
پاسخ به  Dia
10 ماه قبل

نه پایان خوشه حورا وقباد میمونن باهم

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

یکییییی این مثعله رو واسه من حل کنههههههههه
مادر قباد وقتی داشت با گوشی با لالیه حرف میزد داشت میگفت که زودتر با بچه و اینا بیان یعنی قباد باهاش رابطه داشته پس چطوری لاله باکره بوده و دستمال گرفتن؟؟؟؟؟؟یعنی حورا به تین توجه نکرد تا دروغشونو بفهمه؟؟؟؟

Fateme
Fateme
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

منم همین فکرو میکنم

Artimis
Artimis
10 ماه قبل

من که میگم بچه رو نمی کشه و میده به حورا تا روی لاله و قبادو کم کنه . (:

Sogol
Sogol
10 ماه قبل

امیدوارم اینطور پیش نره که لاله هم بفهمه بعد بره به قباد بگه،کیمیا هم فکر کنه حورا رفته گفته😐

ArEs
ArEs
پاسخ به  Sogol
10 ماه قبل

اگه اینم قرارع مثل دلارای کش بیاد همینی که گفتی میشه

جلبی بی ادعا
جلبی بی ادعا
10 ماه قبل

واد ده هل

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x