رمان حورا پارت 54

5
(2)

 

 

 

 

شنیدن اسمم بعد از مدتها، از زبان او شیرین بود اما، اینکه بخواهد من را به جایی برساند باب میلم نبود!

 

بدون نگاه کردن به انها لب زدم:

 

_ ممنون، اژانس خبر کردم…یکم دیگه میاد، شما برید!

 

لاله به توجه به من کفش به پا کرد و بیرون رفت. قباد مکث کرد، مقابلم ایستاد و گفت:

 

_ خیله خب، زود برگرد…

 

توجهی نکردم، فقط سر پایین انداختم، کفشش را پوشید و بیرون رفت.

 

بغض لانه کرده در گلویم را قورت دادم و سریع برای کیمیا پیامکی زدم:

 

_ قباد و لاله اومدن بیرون، جلو چشم نباش!

 

منتظر جواب نشدم و از خانه بیرون زدم، صدای ماشینش را که شنیدم و بیرون رفت، من هم با قدم‌های ارام به راه افتادم.

 

نفس‌هایم سنگینی که برای فرو دادن بغضم میکشیدم، بنظر کافی بود…

 

قبل‌تر ها، سر رساندن من به جایی غر میزد، به پوشش و ارایشم گیر میداد و از دوست داشتن و غیرت میگفت.

 

حالا غیرتش نثار زنی هرزه شده و من در بی توجهی‌ترین نقطه‌ی زندگی‌اش قرار دارم!

 

به سر کوچه که رسیدم، کیمیا را دیدم که پشت درختی پناه گرفته بود، از دیدن قیافه‌اش خنده‌ام گرفت.

 

با دیدن من جلو امد و با چشمان گشاد شده گفت:

 

_ خانوم زن داداش منو ندیدی؟ مث شما خوشگله اما جدیدا قیافه‌شو داده اجاره!

 

 

 

 

 

 

بلند خندیدم که او هم لبخندی عمیق به لب نشاند و گفت:

 

_ نگاه نگاه، چه خوشگل کرده…

 

آهی کشیدم که دستم را از ارنج گرفت و به سمت آژانسی که کمی انطرف‌تر ایستاده بود کشاند:

 

_ بیا ببینم، آه ماه نکش برا من…کثافت یه رژلب میزنه ببین چه خوشگل میشه، ما باید ده لایه بسابیم…

 

باز هم خندیدم، حضور کیمیا و اتفاقات مربوط به او، کمی من را از موضوع اصلی زندگی‌ام دور کرده بود و حس میکردم حالم کمی بهتر است.

 

با اینکه هر لحظه که بیکار شوم، فکر و ذکرم باز هم میشود قباد، بچه، و زندگی‌ام…

 

اما همین چند ساعتی هم که به لطف کیمیا درگیر مسائل دیگر میشوم برایم مفید واقع شده!

 

به مطب پزشک که میرسیم، برای ورود استرسی عجیب دامن گیرم میشود، اینکه اگر دکتر راجب من سوالی بپرسد چه بگویم؟

 

کاش پیش دکتر دیگری نوبت میگرفتم!

 

کنار کیمیا روی یکی از صندلی‌های انتطار مینشینم و خدا خدا میکنم که دکتر حضور کیمیا را درک کند و سوالی نپرسد!

 

_ میگم، دکترش همونه که برای خودت و داداش میومدین؟

 

اخم کردم، دعا میکردم دکتر چیزی نپرسد و حالا خود کیمیا میپرسید!

 

_ اهوم، خودشه…

 

انگار از حالت چهره‌ام فهمید که دلخور شده‌ام، دست روی دستم گذاشت و بحث را عوض کرد:

 

_ میترسم حورا، اگه بگه نمیتونم بندازمش چی؟ اگه بخواد به مامان یا قباد خبر بده؟

 

 

 

 

اخم کردم، دستش را که روی دستم گذاشته بود گرفتم و کمی فشردم:

 

_ چرند نگو دختر، این همه من اومدم پیشش، یبار به یکی از شماها زنگ زد چیزی بگه؟

 

لحظه‌ای متعجب نگاهم کرد، انگار از گفتن این حرفم گیج بود، حتی خودم هم ازینکه فهمیدم سوتی‌ داده‌ام آه از نهادم برخاست:

 

_ منظورت چیه؟ نکنه سقط داشتی؟

 

چشمانم درشت شده نگاهش کردم:

 

_ دیوونه من در به در دنبال حامله شدن بودم تو میگی سقط کردی؟

 

چشمانش را در صورتم چرخاند و گیج پرسید:

 

_ نه اما…گفتی اومدی و به کسی چیزی نگفته، یه جوری شد که فکر کردم مثل من بودی…سقطی چیزی!

 

بی صدا خندیدم:

 

_ نه منظورم چیز دیگه‌ای بود…

 

کنجکاوترش کردم و باز هم دهانم بی موقع باز شد!

 

_ یعنی چی خب، حورا سکته‌م دادی، چیشده مگه؟

 

آهی کشیدم و لب زدم:

 

_ گفتنش چه فرقی داره کیمیا وقتی همه منو مقصر میدونن…

 

_ وااا، حورا منو ببین!

 

نگاهم را بالا کشیدم و به او خیره شدم، حیرت زده به من و چشمان خیسم زل زد و زمزمه وار گفت:

 

_ دیوونه شدی؟ چرا باید تو مقصر باشی؟ من که گفتم درست نمیشناختمت که باورت نداشتم، اما الان که فهمیدم اشتباه میکردم…بگو چیشده، نگرانم کردی!

 

 

«روزتون مبارک فرشته‌ها💛»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
10 ماه قبل

حالا پارت هدیه دادی‌ میخوای از دماغمون در بیاری‌ پارت نمیدی

دخترک پیاده🚶‍♀️
دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

بچا ها من چند هفته است این رمان رو نخوندم چون زمانی که میخوندم حالم از بیچارگی حورا بد میشد

اگه الان خوشبخت و عاقل شده بگین من بخونم😂😁

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

بدبختر شده کجای کاری😂😂

آنالی
آنالی
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
10 ماه قبل

حورا تا بیاد عاقل و خوشبخت بشه ما خون دل ها خواهیم خورد

آنالی
آنالی
10 ماه قبل

موضوع رمان واقعا جذابه و شخص خواننده رو به خودش جذب میکنه من خودم به عنوان شخصی که داره این رمان رو دنبال میکنه روزی 20 بار سرچ میکنم تا ببینم ایا پارت جدید گذاشتی یا نه البته بماند که خیلی دیر به دیر پارت میذاری و کمه اما برای خودم به شخصه هیچی از جذابیتش کم نشده و واقعا خسته نباشی،روزت هم مبارک مهربون. خیلی مشتاقم که از زبون قباد هم پارت نوشته بشه تا بفهمیم چی توی ذهن این مرد… میگذره و به امید روزیم که حورا بالاخره بتونه به عنوان یک زن قوی توی رمان ظاهر بشه و متوجه بشه که چقدر با ارزشه و عشقش به قباد دلیل بر این نمیشه که از خودش بگذره و هوای خودشو نداشته باشه

عسل
عسل
پاسخ به  آنالی
10 ماه قبل

👌 👌

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  آنالی
10 ماه قبل

موافقم باهات عزیزم🙂
و اینکه نویسنده عزیز رمانت عالیه
روز تو هم مبارک باشه ایشالا آرزوهات برات بشن خاطره 🥰

:) :)
🙂 🙂
10 ماه قبل

به عنوان روز دختر یه پارت هدیه بده 🌺💜🌺

آوینم
آوینم
10 ماه قبل

وویی مرسی عشق روز توهم مبارک😂🥲🫂

yasna
yasna
10 ماه قبل

مرسییی 💕💓💓

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

خوده خوده عشقی فاطی جون 😘😘😘 😘

Asal
Asal
10 ماه قبل

مرسییییی نویسدههههه خوشگلممممم

Minaaa
Minaaa
10 ماه قبل

روز توعم مبارک خوشگل:)😂♥️

عسل
عسل
10 ماه قبل

یکی بیاد بگه من زندم

واییی مرسی بابت پارت ❤

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

وایییییی مرسییییی فاطمهه جونممم عشقیی یدونه ای😘😘😘❤❤

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x