رمان حورا پارت 55

5
(2)

 

 

 

 

آهی کشیدم و در جواب با صدای ارامتری گفتم:

 

_ یادته، روزی که خاله‌ت و مامانت ریختن سرم؟ چون از حرص لاله و خاله‌ت از دهنم پرید و گفتم شاید مشکل از قباده که بچه‌ش نمیشه؟

 

اخم‌هایش در هم رفت، پوزخند زدم و رو گرفتم، چرا باید باور میکردم که او من را بپذیرد؟ حرفم را قبول کند یا حتی بخواهد راجبش فکر کند؟

 

ان هم اگر حرف بر ضد برادرش باشد:

 

_ یعنی میگی مشکل واقعا از داداشمه؟

 

شانه بالا دادم:

 

_ دکتر میگفت ممکنه هیچکدوم مشکلی نداشته باشیم و فقط بارداری بخاطر ژنتیک و این چیزا فکر کنم، سخت باشه…با مصرف دارو میشه! اما تا قباد ازمایش نده نمیشه فهمید…

 

_ خب داداشم ازمایش نداد؟

 

کاسه‌ی چشمانم پر از اشک شد، یادآوری ان روزها عذابم میداد، دهان باز کردم توضیح دهم که صدای منشی مانع شد:

 

_ کیمیا کاشفی…بفرما تو…

 

از جا برخاستیم و داخل رفتیم، دکتر با دیدن من لبخندی زد:

 

_ حوراجان خوش اومدی، انتظار دیدنتو نداشتم…

 

فقط لبخندی زده تشکر کردم، وقتی دید نام ویزیت برای کیمیاست متعجب شد، اما سپس مشکل را که پرسید، کیمیا با استرس به من خیره شد!

 

ناچارا نفس عمیقی کشیدم و جلوی میز دکتر نشستم.

 

 

 

 

_ دکتر، کیمیاجان خواهرشوهرم هستن…میخواست یه چیزی رو باهاتون درمیون بذاره که فقط بین خودمون باشه!

 

اخم‌هایش در هم رفت، کمر به صندلی تکیه زد و با جدیت گفت:

 

_ چشم حتما، خدای نکرده اتفاق بدی که نیست؟

 

کیمیا که سر به زیر شد با نفس عمیقی شروع به توضیح دادن کردم:

 

_ کیمیا، با یه اقایی دوست بوده، وقتی عاشقش شده، خب…با هم رابطه داشتن و الان…

 

وقتی مکث کردم دکتر، پنجه در هم کشید و روی میز خم شد:

 

_ بارداره؟

 

سرم را به تایید تکان دادم، نگاهش را به کیمیا داد و با لبخندی گفت:

 

_ کیمیا جان مطلعی که در دنیا اینجور روابط و مسائل زیاده؟

 

کیمیا متعجب سر بلند کرد و خیره‌ی دکتر شد:

 

_ متوجه نمیشم؟

 

دکتر نفس عمیقی کشید و با همان روی باز و خوش خلق توضیح داد:

 

_ یعنی، اینکه انقدر نگران این موضوعی، چیزی نیست که بخوای براش غصه بخوری…توی تموم دنیا این اتفاق میفته و یا دختر بچه‌رو به دنیا میاره و خودش تنها بزرگش میکنه، یا اگه شرایط مالی و خونوادگیش مشکله، سقطش میکنه!

 

کیمیا به ارامی لب زد:

 

_ میگید من چیکار کنم؟

 

دکتر عینکش را از روی میز برداشت و روی چشم گذاشت، به دفترش خیره شد و جدی گفت:

 

_ اول باید معاینه‌ت کنم، که هم ببینم از بارداریت مطمئنی یا نه، بعدش تصمیم میگیریم برات چیکار کنیم!

 

 

 

 

کیمیا نگاهی به من کرد، چشمانم را با اطمینان برایش باز و بسته کردم، وقتی اطمینان من را دید از جا برخاست و همراه با دکتر به پشت پرده رفت تا معاینه شود.

 

من هم همانجا ماندم و دوباره فکرم به سمت و سوی قباد رفت، عشق همین بود دیگر، نه؟

 

اینکه لحظه‌ای از فکرش بیرون نیایی، اینکه هر لحظه‌ات در او خلاصه شود، دنیا را در او ببینی و…

 

امیدوار باشی که برای تو خواهد بود، اما انگار نشد…انگار قباد برای من نبود!

 

_ بارداری عزیزم…لباساتو بپوش، بیا که حرف بزنیم…

 

با صدای دکتر از افکارم بیرون پریدم، به سمتشان برگشتم.

 

ابتدا دکتر بیرون امد و دستکش‌های لاتکسش را از دست کند و رو به من گفت:

 

_ بارداره، تصمیمش چیه؟

 

لبخندی تلخ زده گفتم:

 

_ شوهرم، یعنی…برادرش بفهمه، فکر نکنم زنده‌ش بذاره…جوونه و اشتباه کرده، میخواد سقطش کنه تا دیر نشده!

 

سری به تایید تکان داد، کیمیا که امد دوباره پشت میزش نشست و گفت:

 

_ ببین کیمیا جان…

 

برگه‌ای جلوی دستش گذاشت و مشغول نوشتن شد:

 

_ برای سقط اجباری که اکثر خانم‌ها بخاطر نقص جنین تصمیم به سقط میگیرن، نیاز به ازمایش و اثبات هست، و اگه سقط معمولی باشه نیاز به رضایت مادر بچه و همسرش هست، که متاسفانه تو هیچکدوم از شرایط رو نداری…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صدیقه
صدیقه
10 ماه قبل

چرا پارت بعدی رو نمیزاری واقعا داری با این کارات حال همه رو بد میکنی خوب یه رمان بزار تمام شد یکی دیگه بزار چند تا چند تا میزاری و همه رو دیوونه میکنی

عسل
عسل
10 ماه قبل

الـان بایــد دوتا پـارت بدی
روز هـای زوج ک میزاری هیچ
کمـمم میـزاری هیچ
رمانـت که همـش از زبون حـورا هیچ
خیانـت این لـاله رو مخ هم ک رو نمیکنـی هیچ ی بـلایی سر مامانو خالـه قبادو خود لعنـتیش
نمیاری هیچ
حدقل منظم پارت گذاری کن
الـان کـو پـارت؟

عسل
عسل
پاسخ به  عسل
10 ماه قبل

دقیقا موهـام سفیـد شـده

دریا
دریا
10 ماه قبل

سلام.
نویسنده عزیز میشه هر روز یه پارت بزاری و پارتارو بی زحمت بزرگتر کنی خیلی پارتا کوچیکه شما دو روز درمیون یه پارت میزارید فک کنین دو روز میگذره خب اون حساسیت و جذابیتش از بین میره تا حدی که من کلا یادم میره پارت قبلی تا کجا گفته چی گفته من خودم به شخصه دارم از این رمان زده میشم لطفا بیشتر بزارید

مریم
مریم
10 ماه قبل

پارت جدید کی میااااااااد😤😤😤😤

عسل
عسل
10 ماه قبل

از پارت ۴۷ بحث درمورد کیمیا ی 😑 🙄

Mersana
Mersana
10 ماه قبل

کوتااااااه بود😕😕😕
و این داستان همچنان باقی است😣😣😣

:) :)
🙂 🙂
10 ماه قبل

بکش بیرون از کیمیا تر خدا):

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

کمه بخدا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Fateme
10 ماه قبل

سلام بانو خوبی بی معرفت یه حالی نپرسی هااا ی وقت

Fateme
Fateme
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

سلام جوننم چطوری؟؟
بخدا انقدر درگیرم که

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Fateme
10 ماه قبل

به روی ماهت گلم منم خوبم فدات شوخی کردم گفتم کم پیدایی یه حالی پرسیده باشم ،
آهاا انشاءالله که مشکلات و درگیریهات بخیرو خوشی بگذرن

Fateme
Fateme
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

قربونت عزیزززززززززززم شکر که خوبی ❤️
ایشالله ❤️

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x