رمان حورا پارت 58

5
(2)

 

 

 

 

ان روز هم مثل باقی روزها گذشت، ذهنم مدام میگفت اگر بی کس‌تر ازین شوم چه؟ اگر واقعا بخاطر لاله طلاقم دهد؟ کجا بروم؟

 

اصلا چه کسی را دارم که به او پناه ببرم؟ کودکی سخت و طاقت فرسایم که انگونه گذشت و اقوام و فامیلی هم برای اطمینان و پذیرش ندارم.

 

چه کسی بعد از سالها منی که زنی مطلقه شوم را می‌پذیرد؟ قطعا هیچکس، نهایتا دو روز جا برای خواب دهند و بعدش، به فکر بیرون کردنم باشند!

 

با تقه‌ای که به در خورد، بافتنی قرمز این روزهایم را پایین اوردم:

 

_ بله؟

 

جالب نبود؟ کسی در اتاقم را زده بود و ایستاده بود که اجازه بگیرد!

 

کیمیا که از لای در داخل امد اخم‌هایم در هم رفت، ترسیدم مبادا مشکلی داشته باشد!

 

اما سریع به سمتم امد و روبه‌رویم لبه‌ی تخت نشست، خواست حرفی بزند که با دیدن بافتنی چشمانش برق زد:

 

_ وای خدا چه قشنگه…مال کیه؟

 

لبخندی زدم، چه میگفتم؟ که برای فرزند قباد است؟ شانه‌ بالا انداختم:

 

_ خودم که…نه، اما شاید برای بچه‌ی قباد…

 

دستش که میرفت برای برداشتن ان جفت جوراب کاموایی و نصف نیمه، با حرفم ایستاد، نگاهم را بالا کشیدم و با دیدن صورت بغض کرده‌اش شوکه شدم.

 

_ کیمیا؟ چیشدی؟

 

با همان بغض درحالی که چانه‌اش میلرزید گفت:

 

_ متاسفم…ببخشید، معذرت میخوام حورا…

 

 

 

 

 

دستش را در دست گرفتم و جدی نگاهش کردم:

 

_ اروم باش دختر، چیشد مگه؟

 

دست زیر چشمانش که نم گرفته بودند کشید و بینی‌اش را بالا کشید:

 

_ حس میکنم مقصرم، واقعا هم هستم، شاید اگه زودتر میفهمیدم چه ادم خوبی هستی، محال بود بذارم مامانم یا خاله‌م همچین کاری باهات بکنن.

 

آهی کشیدم و دستش را در دست گرفتم:

 

_ ادمی باید صبور باشه، منم دارم صبوری میکنم، حتما همه‌چیز یه حکمتی داره…شایدم سرنوشت اینطوری خواسته…

 

سکوت کرد و به ارامی بافتنی را لمس کرد، در دست گرفت و لبخند کنج لبش نشست، انگار داشت پای فرزندی را درونش تجسم میکرد، فرزند کی؟ خودش یا قباد؟ نمیدانم…

 

_ خیلی قشنگه، کاش یه روز پای بچه‌ت کنی!

 

به ارامی خندیدم:

 

_ نه فکر نکنم به درد من بخوره!

 

همانطور که سرش پایین بود لب زد:

 

_ تو مطب دکتر، میخواستی یه چیزی بگی اما فرصت نشد…راستش حدس میزنم چی میخواستی بگی…احتمالا داداشم هربار که بهش گفتی زیر بار نرفته که مشکل داره نه؟

 

پاهایم را جمع کرده چانه روی زانو گذاشتم، او هم آهی کشید:

 

_ مردای این خونواده همین بودن همیشه، یادمه تا بابامم زنده بود همینجوری بود…زن رو ضعیف و به درد نخور میبینن.

 

قسمت نشده بود پدرشان را ببینم، اما دوست داشتم راجبش بدانم، تا بحال کسی از او حرف خاصی نزده بود!

 

_ شوهر خاله‌م هم که بعد فوت بابام، فوت شد…اونم همین بود، کلا سختگیر و شکاک، خودشونو هم کامل و بی نقص میدونن…

 

 

 

 

 

سر بلند کرد و خیره‌ام شد:

 

_ برام عجیب نیست اگه داداشم نخواسته ازمایش بده، یا حتی نخواسته باهات بیاد دکتر! شاید براش عار بوده ازمایش بده…

 

اهی کشیدم:

 

_ بگذریم کیمیا، راستی چرا اومدی؟ مشکلی که نداری؟

 

انگار به یاد اورد که به یکباره رنگش عوض شد، بافتنی را روی تخت گذاشت و با نگرانی گفت:

 

_ واسه اون ادرسی که دیروز دکتر داد چیکار کنیم حورا؟ من میترسم…کیو با خودمون ببریم؟

 

اخم کردم، حق داشت بترسد، حتی من هم نگران بودم! آهی کشیدم و تمام مردانی که میشناختم و قابل اعتماد بودن را از نظر گذراندم و هربار فقط یک نفر به ذهنم میرسید.

 

اما باز هم کنارش میزدم، محال بود بتواند کمکمان کند!

 

_ نمیدونم کیمیا، بذار فکر کنم، یکم زیر و رو کنم ادمارو، بهت میگم…نگران نباش فعلا یه ماه برای سقط وقت داری…

 

کیمیا با استرس دستانش را در هم پیچید و لب زد:

 

_ اما…کسیو نداریم اخه، به یکی از هم کلاسیام بگم؟ رفیق سعیده!

 

اخم کردم و سریع شانه‌اش را گرفتم:

 

_ همچین کاری نکنیا، سعید رو دیدی، رفیقش میخواد چی باشه؟ قابل اعتماد نیستن…باید با یه ادم درست بریم، کسی که بشناسیمش!

 

آهی کشید و من لحظه‌ای به زندگیمان نگاه کردم، او از دوست پسری که معلوم نیست کجا غیبش زده باردار بود و میخواست سقط کند.

 

من هم به دنبال دوا و درمان و دکتر که بلکه خدا نظری کند و باردار شوم تا دل همسرم را شاد کنم…

 

سهممان از دنیا اشتباه نبود؟ سهممان جابجا شده بود دیگر، نه؟ اینگونه تقسیم میکردی خدا؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
9 ماه قبل

نههه 😐😭😭

Leyla ❤️
Leyla ❤️
9 ماه قبل

چرا من هنوز منتظرم که حورا طلاق بگیره بره با یکی بهتر ازدواج کنه؟؟ 😐

🙃...یاس
🙃...یاس
9 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

سمانه
سمانه
9 ماه قبل

اینطوری که پیش می ره صد سال دیگه هم تموم نمیشه

Aneyeta
Aneyeta
9 ماه قبل

فک کنم حورا به وحید رفیق قباد میگه و با اون میرن

Aneyeta
Aneyeta
9 ماه قبل

باید بریم شکر کنیم همین رو داده

اهو
اهو
9 ماه قبل

به نظر منکه یه شخصیت جدید مرد قراره بیاد و حسابی عاشق حورا و عامل عذاب قباد بشه😂

Artimis
Artimis
9 ماه قبل

حاجی از این کیمیا بکش بیرون جون ننه قباد

سارا
سارا
9 ماه قبل

نویسنده جان قلمت خوبه خب چرا قطره چکونی پارت میزاری یکم بیشتر کن حجم پارتارولطفا”این یعنی احترام به مخاطبای رمانت

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

خیلی کم بودبخدا

عسل
عسل
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

همش چار خط بود 😑💔

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x