11 دیدگاه

رمان خان زاده جلد سوم پارت 20

5
(1)

 

از پشت میزش بیرون اومد و درست کنار من نشست
دستمو توی دست گرفت و رو به شاهو و گفت
_ میتونی بری بیرون خودم وقتی کارمون تموم شد صدات میزنم

اما شاهو بی اعتنا به حرف اون کنار پنجره ایستاد و گفت
_ همینجا منتظر میمونم زود باش عجله دارم
همه چیز رو چک کن تا بفهمم همه چیز رو به راهه

دکتر دختر زیبایی بود سن و سال دار نبود معلوم بود که کارشو تازه شروع کرده بود و تازه فارغ التحصیل شده دست منو کشید و به سمت تختی که گوشه اتاق بود برد و گفت
_دراز بکش عزیزم اول باید حال بچه رو چه کنم
بدون حتی یک کلمه ای روی تخت دراز کشیدم دستی روی شکمم کشید و نگاهی به شاهو انداخت کمی صندلیش رو به من نزدیکتر کرد و آهسته تر پرسید
_حالت خوبه؟
میدونم خیلی اذیت میشی این روزا…

خنده دار بود واقعا هیچ کس نمیدونست من چه دردی میکشم سکوت کردم و باز حرفی نزدم حتی کسایی که شاهو رو میشناختن برام قابل اعتماد نبودن
کمی به سکوتم خیره شد و بالاخره مانتوم کنار زد
کمی از ژل سونوگرافی روی شکمم ریخت و شروع کرد به چرخوندن دستگاه روی شکمم
روی مانیتور چیزایی نشون داده می‌شد که من ازشون سر در نمی آوردم
اما وقتی صدای نامفهومی توی اتاق پخش شد متعجب به صفحه مانیتور خیره موندم
حتی شاهو از کنار پنجره دل کند و خودش و سراسیمه نزدیک من رسوند خانم دکتر نگاهی به هر دو نفر ما کرد و گفت
_ صدای بچه تونه صدای قلبشه
خوب گوش بدید

این کلمه کافی بود که انگار به یه شوک عصبی بهم دست بده شروع کردم به داد و بیداد کردن و خودم و از روی تخت پایین انداختم
اشک بود که مثل سیل از چشم پایین می اومد و با صدای بلند داد میزدم
نمیخوام بشنوم نمیخوام بشنوم دکتر
ترسیده کنارم نشست و من از بی پناهی به اغوشش پناه بردم و با گریه نالیدم
کمکم کن
خواهش می کنم کمکم کن
یکی کمکم کنه
شاهو که خشک شده بود کنار تخت ایستاده بود و به منی که روی زمین زجه میزدم نگاه میکرد
نمیدونم چطور شد که اشکای دکترم شروع به باریدن و منو محکم تو بغلش گرفت
من نمی خواستم من این زندگی رو نمیخواستم

از آینده ی نامعلومی که پیش رو داشتم واقعا می ترسیدم

شاهو چاره ای جز این که با اونن آینده نحس و ترسناک روبرو بشم برام باقی نذاشته بود
دکتر سعی کرد منو آروم کنه اما من آروم بشو نبودم شاهو عصبی چند باری به سمتم خم شد اما بالاخره به سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت

و من موندم اون دکتری که با من اشک می ریخت و من هنوز نمی دونستم چرا اینطور مثل من داره گریه میکنه!
کمی که خودمو جمع و جور کردم به کمک دکتر بلند شدم و دوباره روی تخت دراز کشیدم نگاه دکتر غمگین بود اما من حتی از این نگاه غمگینش می ترسیدم از شاهو هرچیزی که بهش ربط داشته باشه هراس و واهمه داشتم
دکتر دوباره کارشو شروع کرد و نگاهش و به صفحه مانیتور داد

اما به جای اینکه حال و روز بچه ها خودم و اون بچه چک کنه بدون اینکه نگاهم کنه گفت

_ شاهو اونقدرا که به نظر میرسه بد نیست خواهش می کنم کمی تحمل تو بیشتر کن
شاهو آدم خوبیه مطمئن باش کاری نمیکنه که تو صدمه ببینی عصبی و دلگیره دل شکسته اس و کینه داره اما من خوب میدونم که کوتاه میاد میدونم که این کارو تموم میکنه وقتی نگاهت می کنه خوب میفهمم که دوست داره…

پوزخندی زدم و اشکی که با سماجت از چشمام روی صورتم افتاده بود و پس زدم و گفتم
دوستم داره ؟
یه ادم اونی که دوست داره رو اینجوری شکنجه میکنه؟
ممکن نیست فقط داره از من استفاده میکنه تا به هدفش برسه هدفی که حتی نمی دونم چیه…

اما این بار دکتر سرشو بالا آورد و به صورتم نگاه کرد و گفت
_من دارم بهت دارم میگم این آدم و من میشناسم نگاهشو تک‌تک کلماتی که از دهنش میاد بیرون و تک تک رفتاراش خوب دیدم و شناختم اون تورو دوست داره فقط نمیخواد به روت بیاره فقط داره از خودشم پنهانش میکنه
میدونم سخته میدونم داری عذاب میکشی اما مطمئن باش شاهو کاری نمیکنه که تو بیشتر از این ناراحت بشی
باهاش کنار بیا هر کاری که میگه انجام بده بالاخره کوتاه میاد و بی خیال این کینه میشه
کینه ای که تمام زندگیش از هم پاشیده و حتی خودش و عوض کرده.

از زمانی که فهمیده چی به چیه و چه اتفاقاتی افتاده شاهو دیگه اون آدم سابق نیست یه ادم غریب است حتی برای ماهایی که اونو می شناسیم و کنارش زندگی کردیم

چیزی از حرف‌هاش سر در نمی آوردم این آدم برای من غریبه بود و حتی حرفاش ذره ای برام اهمیت نداشت.

سر سوزنی در مورد شاهو کنجکاو نبودم فقط میخواستم خودمو از این باتلاقی که توش گیر کردم نجات بدم همین و بس دیگه چیزی برای من مهم نبود…

وقتی دید سکوت کردم و حرفی نمیزنم وقتی دید جوابی برای حرفاش ندارم با ناراحتی سری تکون داد و شروع کرد به چک کردن بچه ای که توی وجودم بود
کمی به مانیتور خیره شد و گفت

_ همه چیز مرتبه بچه کمی ضعیف هست اما مشکل خاصی نیست باید چند تا قرص تقویتی ویتامین برات بنویسم
که هم خودت از این حال و روز در بیای هم این بچه بیچاره

پوزخندی بهش زدم
اگر من این لچه رو میخواستم بدون شک مشکلی پیش می اومد و این بچه از بین میرفت اما حالا که ارزوم نبودن این بچه بود سالم و سلامت…

از روی تخت بلند شدم و خودم ژلی که روی شکمم بود و پاک کردم و گفتم
بچه ی بیچاره؟
اونی که بیچاره است منم اونی که داره ازش سو استفاده میشه منم مطمئن باش اگه این بچه به دنیا بیاد میشه یکی مثل شاهو
یه آدم عوضی که برای رسیدن به هدف های خودش آدمهای بیگناه قربانی می کنه
من هیچ حسی به این بچه ندارم اگه به دنیا بیاد همون روز میندازمش دارو ازش دور میشم

دکتر که کلافه و نگران به نظر می‌رسید خودشو نزدیک من رسوند و گفت
_این حرفارو نزن عزیزم این چیزارو نگو همه چیز درست میشه بهت قول میدم
شاهو اونطوری که تو فکر می کنی بد نیست

ازش فاصله گرفتم و گفت شاهو خود شیطانه…

نمیدونستم الان باید برم بیرون یا نه همین جا بشینم
شاهو نبود که بهم دستور بده
توی این اتاق نبود و من نمیدونستم باید چه کاری انجام بدم

دکتر انگار مردد بودن منو خوب فهمیده بود گوشی رو برداشت از منشیش خواست که به شاهو بگا برگرده توی اتاق…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M
M
2 سال قبل

بیشعور پارت بعدیو بزار .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

تو رو خدا پارت جدید بزار .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

کی پارت بعدی رو میزارید ؟

چشام خشک شد از بس هر روز نگاه کردم ببینم پارت بعدی رو گذاشتید تا نه .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

خاک بر سرت با این پارت گذاریت
نویسنده کودن احمق الاغ

مریم
2 سال قبل

پس کی پارت جدید رو میذاری

واقعا هرماه دو پارت خییییییلی کمه همیشه هم بعد دو هفته یه پارت خیلی کوتاهی میذاری

Lena
Lena
2 سال قبل

یعنی چی هر ۲ هفته یه بار پارت میزاره خب اینجوری هر ماه ۲ تا پارت میشه تا رمان تموم شه فکر کنم ۱۰ سالی طول بکشه
عین این میمونه که داری یه فیلم میبینی بعد ۱۰ثانیه میبینی هی لود میشه

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

نمیخوای دیگه پارت بزاری
ریدم به این پارت گذاریتون

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

باورت میشه نویسنده و ادمین صیغه هم بیشتر از تو پارت میزارن جدیدا

اینو بگم شاید به غیرتت بر بخوره

بابا یکم زود تر پارت بزارید

M
M
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزارید؟

Mahshid
Mahshid
2 سال قبل

ایول نویسنده خیلی خوب بود ولی بازم ی خورده کوتاه بود ولی بازم دمت گرم خیلی قشنگ بود❤️❤️😂

مهسا
2 سال قبل

عالی بود
به نظر من همه رمان ها نباید شاد باشن اتفاقا رمانهای غمگین قشنگ ترن
فقط یه ذره طولانی تر بنویسش ممنون

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x