12 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 37

5
(1)

 

* * * * *
نگاهی به صورت غرق در خوابش انداختم و در حالی که سعی می‌کردم صدای هق هقم بلند نشه بلوزم و پیدا کردم و پوشیدم.
عوضی بازم کار خودش و کرد…مگه امشب عروسیش نبود؟
نگه نباید با زنش می بود؟چه طور تونست انقدر بی رحمانه بیاد و علنا بهم تجاوز کنه؟
بدون این‌که بفهمم چی کار می خوام بکنم به سمت کمدم رفتم. مانتو و شلواری پوشیدم.
دم دمای صبح بود.تمام وسایلای ضروری مو چپوندم توی یه ساک… نگاهی به اهورا که از شدت مستی افتاده بود انداختم.
دیشب ازش ترسیدم… اون قدر که تا مرز بی هوشی رفتم اما حرکات وحشیانه ش اجازه ی همینم بهم نمی‌داد.
مگه من گناهم چی بود؟
یاد شناسنامم افتادم که توی کشوی میز کنار تختم بود.
با این که می‌دونستم اهورا با اون همه مشروبی که خورد بیدار نمیشه باز هم آهسته به اون سمت رفتم و کشو رو باز کردم.
چشمم بهش بود که با باز شدن کشو تکونی خورد و غرق خواب نگاهم کرد.
لبم و گاز گرفتم. چند لحظه گیج نگاهم کرد و یهو سر جاش نشست.
اخم کرد و گرفته پرسید
_کجا داری میری؟
نگاهم و ازش گرفتم. بعد از غلط دیشبش حتی دلم نمیخواست توی صورتش نگاه کنم.
شناسنامم و برداشتم. انگار تازه یادش اومد که دیشب چی کار کرده چون ناباور گفت
_آیلین من…
به سمت در رفتم که خودش و بهم رسوند و بازوم و کشید.
_آیلین من مست بودم.
چشمام پر از اشک شد.با نفرت نگاهش کردم و خواستم بازوم و از دستش بکشم که نتونستم.
پشیمون گفت
_من نمی خواستم اذیتت کنم من دیشب…
با صدای گرفته ای که شک داشتم مال من باشه گفتم
_اذیت؟تو بهم تجاوز کردی خان زاده.

ضربه ای به پیشونیش زد و درمونده گفت
_نفهمیدم… آیلین…من مست بودم.
اشکام بی اختیار جاری شد و هق زدم
_بازم منو قربانی اشتباهاتت کردی!بازم منو نابود کردی اهورا… بازم!
کلافه هر دو دستش و لای موهاش برد و طول و عرض اتاق رو با قدماش متر کرد.
روبه روم ایستاد. هیچ توجیحی برای کارش نداشت.
با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم
_میدونی بیشتر از خودم دلم برای هلیا می سوزه.از اینکه حتی یک شب هم نتونستی بهش وفادار بمونی و…
عصبی وسط حرفم پرید
_وقتی نمیدونی حرف نزن… تقصیر اون و داداش عوضیش بود که من تا سر حد مرگ مست کردم.
_این وسط چرا من و قاطی عصبانیتت کردی؟
دستاش و دو طرف صورتم گذاشت
_چون اگه حس نمیکردم مال منی دیوونه میشدم.
با حرص و خشم نگاهش کردم و صورتم و عقب کشیدم…
_کاری باهام کردی که دیگه هیچ جا نمیتونم بمونم…نه روستا نه این خونه… نه این شهر… نه این دنیا…
نگاهم کرد که نالیدم
_تو نابودم کردی اهورا…
عقب عقب رفتم. خواست جلو بیاد که گفتم
_دنبالم نیا…همین الان برو و هلیا رو طلاق بده. تو لیاقت هیچ کس و جز فاحشه های پولی که یه شب باهات میخوابن رو نداری.
حرفم و زدم و زیر سنگینی نگاهش از اتاق و بعدم از خونه بیرون زدم.

با حس غریبانه ای به اطراف نگاه کردم.
اولین بار بود میومدم مشهد و هیچ کجا رو نمی‌شناختم.
از اون خونه ی نحس که بیرون زدم یک راست رفتم ترمینال و از شانس خوبم توی اتوبوس مشهد که آماده ی حرکت بود یه جا برام بود…
نگاهی به موبایل خاموش توی دستم انداختم…
به سحر قول داده بودم هر موقع رسیدم با خبرش کنم.
ناچار موبایل و روشن کردم و با دیدن کلی پیام و تماس از اهورا مات موندم.
اخمام در هم رفت و شماره ی سحر رو گرفتم.
با اولین بوق تماس وصل شد. لب باز کردم تا حرف بزنم که با صدای عصبی اهورا مات موندم
_کدوم قبرستونی رفتی تو؟
صدای داد و بیداد سحر رو می‌شنیدم که می‌خواست موبایل و ازش بگیره.
دستپاچه تماس و قطع کردم و بعد هم موبایل و خاموش کردم.
محال بود اجازه بدم اهورا جا مو بفهمه…
من می‌خواستم یه زندگی جدید و شروع کنم! هر چند سخت اما بدون اهورا.

* * * *
دور تا دور اتاق و نگاه کردم و با دیدن سوسکی که روی دیوار راه می‌رفت صورتم با انزجار جمع شد.
درسته پولی که دادم کم بود اما به نظر من این اتاق ارزش هزار تومنم نداشت.
بدون در آوردن کفشم رفتم داخل.
یه روز اینجا استراحت کنم بعدش دنبال یه جای بهتر می‌گردم. هر چند با این پولم جایی بهتر از این گیرم نمیاد..
کفش مو روی سوسک گذاشتم و با فشار دادنش تمام دق و دلیمو سرش خالی کردم.

روی تخت زوار در رفته‌ش دراز کشیدم و چشمامو بستم.
هنوز زیر دلم درد می‌کرد.چه قدر عوضی بود. چه طور تونست شب عروسیش بیاد و به من…
کلافه بلند شدم. طاقت هیچی و نداشتم.
کلید و برداشتم و بی اعتنا به خستگیم از اتاق رفتم بیرون. شاید قدم زدن تو یه شهر ناشناس حالم و بهتر می‌کرد.
* * * * *

_خونه ی منو از این رو به اون رو کرد آیلین. از صبح دارم خرده شیشه جمع می‌کنم تا گفتم من ازت بی خبرم مثل بمب منفجر شد همه جا رو ریخت به هم.همون موقع هم تو زنگ زدی.
نفسم و فوت کردم و گفتم
_نفهمید که من کجام؟
_نه اما من از دهنم در رفت گفتم از تهران رفتی.
یکی به پیشونیم زدم و گفتم
_چرا گفتی؟ اگه پیدام کنه چی؟
_چه طوری می‌خواد پیدا کنه؟ این همه شهر…ببینم تو جایی واسه موندن داری؟
آه کشیدم:
_آره یه جایی هست. حالا باید برم دنبال کار بگردم.سحر تو میتونی با وکالت از من اون خونه رو بفروشی؟ میدونی که من تمام سرمایه ای که دارم همونه.
_تصمیمت جدیه؟یعنی هیچ موقع نمی‌خوای برگردی؟
_برنمی‌گردم سحر…اگه اهورا این جا هم جامو پیدا کنه از اینجا هم میرم. دیگه اجازه نمیدم بیشتر از این آزارم بده

اونم آه کشید
_چی بگم والا…فعلا که در به در دنبالته. حس می‌کنم یه نفرم واسه تعقیب من گذاشته.یکی بدون اینکه بهم نزدیک بشه سایه به سایه دنبالمه.
پوزخند زدم
_انقدر بچرخه تا سر گیجه بگیره.

نفسش و فوت کرد و گفت
_نمی‌دونم آیلین ولی اهورا مرد با نفوذیه.معجزست که توی این چهار روز پیدات نکرده…!
_با حرفات منو نترسون سحر شمارمم همین الان از گوشیت پاک کن که اهورا اگه بازم به زور گوشی تو گرفت ردی ازم نزنه.
با مهربونی گفت
_باشه عزیزم اما تو هم منو بی خبر نذار. کاری نداری فعلا؟
مغموم گفتم
_نه مواظب خودت باش.
تماس و قطع کردم و آهی کشیدم.هنوز کار پیدا نکرده بودم و این یعنی اوج بدبختی…
چون کم کم پس اندازم ته می‌کشید و در نهایت باید کارتون خواب میشدم.
بلند شدم و لباسام و عوض کردم.ساعت شش بود و می‌خواستم به دو تا رستورانی که سر راهم دیده بودم و آگهی زده بودن برم.
شالم و روی سرم مرتب کردم و در اتاق و باز کردم.
به محض بیرون رفتن با دیدن اهورا وحشت کردم.
تند اومدم تو و درو بستم.داشت به شماره اتاقا نگاه می‌کرد. بدبخت شدم. چه طور جا مو فهمید؟
با تقه ای که به در خورد تکون شدیدی خوردم و از در فاصله گرفتم.خدایا حالا چه غلطی باید بکنم؟
با شنیدن صداش رسما مردم و زنده شدم
_آیلین میدونم اونجایی باز کن درو تا نشکستمش

🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

یعنی حالم به هم میخوره از مردایی مثل اهورا لعنت بهش.

Marjan
Marjan
4 سال قبل

متاسفم واقعا واس نویسنده که بعد یه ماه چهار خط نوشتن اینم نمینوشتی

Nemsis
4 سال قبل

ای باباااااا این پارت چقدر کوتاه بود نمیشد یکم طولانی تر میبود😑

شیرین
شیرین
4 سال قبل

مریم جون با نظرت کاملا موافقم بازم خسته نباشی نویسنده جان واقعا که…؟

شیرین
شیرین
4 سال قبل

مریم جون با نظرت کاملا موافقم بازم خسته نباشی نویسنده جان .

ملکه ی شهر رویاها
ملکه ی شهر رویاها
4 سال قبل

بعد این همه وقت این چی بود گذاشتی خداوکیلی

زهرا
زهرا
4 سال قبل

همینم غنیمته مریم جون🙁

Maryam.b
Maryam.b
پاسخ به  زهرا
4 سال قبل

غنیمت بخوره تو سر نویسنده 😐 زهرا جون
باز اگه با کیفیت و هیجان انگیز بود داستانش دلمو ب همین پارتا خوش میکردم
ولی یارو یه ذره ارزش واسه خواننده قائل نیست چرت و پرت تکراری تحویل میده تازه همونم با کلی ناز و غمزه بعد یه هفته
بابا گلی به گوشه جمالش:///

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

خدا وکیلی بعد این همه مدت همین؟؟؟
اونم چرت و پرت ؟!!؟
متاسفم واقعا برای همچنین نویسنده ای و برای خودم که دارم این شعر و ورا رو میخونم لابد دو روز دیگه همه ایلین خانوم حامله میشن:|
نویسنده عزیز برات ارزوی موفقیت دارم و امید وارم که در طول زندگیت هر چه زودتر وفای ب عهد و نظم رو اموزش ببینی و ب کار ببندی

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

آخ جون پارت!😁💃مرسی

سایه
سایه

ای بابا چرا پارت جدید نمیذارید؟؟

لا
لا
4 سال قبل

چه سودی داره جای حساس تمومش میکنید؟!!!!😶😶

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x