رمان خلسه پارت 48

4.5
(4)

 
۱۴۶پارت

مارال

روزی که به عقد معراج درآمدم بی‌ شک بهترین روز عمرم بود. پدرم برخلاف من که تصمیم داشتم در محضر عقد کنیم، خواست که مراسم در خانه انجام شود و من به تمام خواسته‌هایش عمل کردم. افرا و لیلی با شوق و شور همه‌ی کارها را انجام دادند و دو روز بود که از خانه‌ی ما خارج نمیشدند. افرا گروه تشریفاتی را که دوستش بود برای اجرای مراسم آورده بود و آنها در سالن خانه مشغول درست کردن جایگاهی از رز سفید و ارکیده برای من و معراج بودند. از تمام این جزئیات که برای ما بود ذوق زده میشدم و مدام با معراج تماس میگرفتم و برایش عکس میفرستادم. او نیز دست کمی از من نداشت و هر روز که همدیگر را میدیدیم گزارش ساعات باقی مانده را به من میداد. “۵۲ ساعت مونده تا مال من بشی مارال”… “۲۹ ساعت مونده”… و من به انتظار و شیدایی‌اش میخندیدم و لذت میبردم.
بالاخره روز عقدمان فرا رسید و هنگامی که معراج را با کت و شلوار خوش دوخت مشکی و پاپیون و موهایی که به زیبایی فرم گرفته بود مقابل آرایشگاه دیدم چند ثانیه‌ای مکث کردم و فقط نگاهش کردم! او معراج بود… همان معراجی که از چهارده سالگی‌ام ذهن و قلبم درگیرش بود و اولین و آخرین عشق زندگی‌ام بود. همان یوسف گمگشته‌ام که بعد از سیزده سال انتظارم به کنعان بازگشته بود و من آن لحظه‌ که در لباس دامادی با عشقی وصف نشدنی مرا نگاه میکرد، یعقوبی بودم که با هر نگاه او جان دوباره میگرفتم.

۱۴۷
با معراج روی مبل دو نفری در جایگاه مخصوصمان نشستیم. دورمان و بالای سرمان طاقی آکنده از گلهای رز و ارکیده بود و سفره‌ی عقد زیبایی روی زمین چیده شده بود. در آینه‌ای که وسط سفره‌ی عقد مقابلمان بود، چشمم به معراج افتاد و نگاهمان که در آینه بهم گره خورد، ضربان قلبم شدت گرفت.
نگاه معراج عاشق ترین نگاه دنیا بود و متوجه لرزش خفیف دستانش شدم. با شنیدن صدای محضردار که شروع به خواندن خطبه عقدمان کرده بود، قلبم به تالاپ و تولوپ افتاد و دستانم بدتر از معراج به لرزه درآمد. با حس گرمای دستش که پنهانی بین پاهایمان دستم را گرفته بود، آرامشی به وجودم تزریق شد. آرامشی که برای تمام عمرم خواهانش بودم.

وقتی به جایی رسید که مرد محضردار گفت
_دوشیزه مکرمه، خانم مارال خبیری، آیا وکیلم شما را با مهریه معین، به عقد دائم آقای معراج مانی دربیاورم؟

وقتی گفت به عقد دائم آقای معراج مانی، چیزی از قلبم کنده شد و افتاد!
به عقد معراج مانی !!..
مثل یک خواب شیرین بود. معراج داشت میشد همسرم و همراهم برای تمام عمرم! معراجی که صاحب دل و دینم بود و سالها بود که هر نفسم را با عشق او کشیده بودم.
از آینه نگاهی به او انداختم، او هم به من خیره بود و با دیدن نگاهم لبخندی زد.
باید بله میگفتم ولی افرا چشم و ابرو بالا انداخت که صبر کنم و بار سوم بله بگویم. به نظرم این رسم مفهومی نداشت و ناز عروس وقتی کنار داماد نشسته بود بیجا بود، ولی سنت شکنی نکردم و بار سومی که پرسید وکیلم، نگاهم را در آینه به مرد رویاهایم دوختم و تمام عشقم را به چشمهای مشتاقش ریختم و گفتم بله… چشمهای زیبایش ستاره باران شدند و سمتم برگشت و خیره در چشمانم او هم بله گفت و حلقه‌‌ام به انگشتم انداخت. من هم حلقه‌ی او را به انگشتش کردم و زمزمه‌اش را شنیدم که گفت
_بالاخره مال من شدی دختر شاه پریون

با صدای کف زدن بقیه، از نگاه معراج دل کندم و محضردار دفتری را مقابلمان گذاشت تا امضا کنیم. بعد از صد امضای تمام نشدنی کارهای رسمی محضری تمام شد و مادرش جلو آمد و هر دویمان را بوسید و تبریک گفت. بیشتر مهمانان تبریک گفتند و هدیه‌هایی دادند و آخر از همه پدرم که با لبخند غمگینی گوشه‌ای نشسته بود و نگاهمان میکرد با کمک آهیر جلو آمد و مقابلمان ایستاد.
شاید در آن لحظه مارال ۵ ساله را میدید… و یا شاید مارالی که یکروزه بود و برای اولین بار پدرانه بغلش کرده بود. به نظر من پدرها در روز ازدواج دخترشان، خیلی احساسی تر از همه، حتی بیشتر از مادر عروس هستند و مهمترین و سخت ترین روز زندگی پدر و دختری، همان روز است، که بار عاطفی خیلی سنگینی برای پدر دارد.
جلو رفتم و محکم بغلش کردم. پدر بیمارم، چقدر شکسته و تکیده شده بود. در ظاهرش چیزی از اقتدار پرویزخان نمانده بود، کمرش از درد خم شده بود ولی نگاهش هنوز هم آن ابهت را داشت.
بغلم کرد و سرم را بوسید و گفت
_خوشبخت باشی عشق بابا

اشکهایم از چشمانم سرازیر شد و پدرم پاکشان کرد و رو به معراج گفت
_۲۸ سال من روی چشمام گذاشتمش و مواظبش بودم، از امروز تا آخرین روز زندگیش، سپردمش به تو و مطمئنم که بهتر از من مواظبش خواهی بود

و دست مرا در دست معراج گذاشت. معراج تن ناتوان و مریض پدرم را که به سختی سر پا بود در آغوش کشید و گفت
_شک نکنید که منم روی چشمام نگهش میدارم و جونمو براش میدم

اشکی که در چشمان پدرم دیدم باعث خیس شدن چشمهای من هم شد و او با دیدن بغضم بیشتر نایستاد و با تکیه به آهیر سمت مبل رفت.
معراج گفته بود “پدرت شاید آدم خوبی نبوده تو زندگیش، نمیدونم، ولی قطعا پدر خیلی خوبی برای تو بوده”
راست گفته بود، پدرم برای من و بابک بهترین پدر بود و با محبت و دلسوزی و توجهش در کل عمرم مراقبم بود.

***دوستان سه روزه که نتم ساعتها قطع میشه و از آنجایی که رمان رو در تلگرام تایپ میکنم نتونستم وصل بشم و بنویسم😓😤 این پارت کوتاه رو فعلا بخونید تا بقیش رو بنویسم و انشاالله نت قطع نشه و بتونم دو روز بعد ادامش رو بزارم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
11 ماه قبل

از ناز عروس بی معنی بود وقتی کنار داماد نشسته تا جایی که بابای مارال میگه مطمئنم بهتر از من مواظبش خواهی بود کپی بر دل نشسته است😐فقط اسماشون تغییر داده شده

Hadis
Hadis
1 سال قبل

میشه یکی اسم همه رمان های مهرناز جون رو بگه لطفا

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
1 سال قبل

سلام مهرناز جون من اولین باره که زیر رمانت کامنت میذارم ..
ولی رمانت فوق العاده است و واقعا دوستش دارم من
دستت درد نکنه بابت تمام زحمت هایی ک میکشی 🥰🥰

...
...
1 سال قبل

آخ جونننننن فردا پارت داریم💃💃💃
مهرناز جونم لطفااااا زود پارت بزار اگه میتونی 🙏🙏🙏🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

مرسی عزیزم 👍🏻👍🏻👌👌

Rasha
Rasha
1 سال قبل

خعلی عالیه مهرناز گلییی

Miss flower
Miss flower
1 سال قبل

سلام مهناز جون امیدوارم حالت عالی باشه مثل قلمت 💜
و همچنین اینکه نتت هم قطع نشه 😉😀تا باز برامون پارتای خوشکل بزاری
خانمی این پارت همش مثل رمان اولت بر دلنشسته پارت ۴۰ زمان عقد” مهراد و نفس”بود تمامی دیالوگا رو دیگه حفظم شده از بس که خوندمشون
ولی واقعا قلمت حرف نداره قشنگم 😘😘😘😘👌👌👌👌👌💖🌸

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

عالی بود مهرنازجونم دست گلت درد نکنه آجی مال ماهم تقریبا ی ماه پیش نت هامون همین مشکل رو داشتن چهار پنج روزه اوکی شد ممنون ک زحمت کشیدی بی صبرانه منتظر ادامه و ی کوجولو صحنه های زیبا هستیم😉😉😉🙈🙈🙈❤❤❤❤❤🌸🌸🌸🌸

...
...
پاسخ به  Maman arya
1 سال قبل

یه کوچولو صحنه زیبا؟؟

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  ...
1 سال قبل

اوهوم
مهرناز میدونه منظورم‌چیه😈😈😂😂

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
1 سال قبل

عالییی‌ بود ،مخصوصا درمورد‌ پدرها‌ و، ناز‌ عروس😂 واقعا زیبا بود ♥️😘
خسته نباشی‌ 😚🍫🍫

مامان دوگل پسر😍
مامان دوگل پسر😍
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم مثل همیشه عالی بود😘😘

الهام
الهام
1 سال قبل

بابا یه دفعه این الهه بدبخت مخالفت کرد همتون کلی فوشش دادین حالا که موافقت کرده میگین مشکوکه😂ولش کنید پیرزن بدبختو….
الانم داستان داره به آخراش نزدیک میشه اتفاق بدی هم در راه نیست

مهشید
مهشید
1 سال قبل

مبیییناا جون ب لب شدیم همه واسه بله گفتن پرست ولی منکه میدونم مهرناز میخاد بزنه تو پر هممون و ی اتفاقی میوفته
اقاا قلبم داره کنده میشه خو

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

مهشید جان عزیزم ساکت ! 😂😍چرا این همه ضد حال میزنی‌ 😂

مهشید
مهشید
پاسخ به  آرمیتا پاپی
1 سال قبل

🤣دست خودم نیس

مبینا۰
مبینا۰
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

دقیییقا😂

آرام
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

جان عمت ضد خال نزن ،من تازه به آرامش رسیدم،مهرناز مرگ عمت ضد حال نزن😂

...
...
1 سال قبل

خسته نباشی مهرناز جونم ✨💞♥️♥️
حس کردم بیشتر جملاتش عین رمان بردل نشسته بود بله گفتن در بار سوم یا صحبت های مارال بخاطر پدرش اینا مثل رمان بردل نشسته بود

Ness
1 سال قبل

ام

ستایش
ستایش
1 سال قبل

دورت بگردمممم مهنازییی ، ای جونم بلخره شدن برا همم
مرسی دورت بگردم مشکل نداره

مبینا۰
مبینا۰
1 سال قبل

خسته نباشی نویسنده عزیز❤🌹

مبینا۰
مبینا۰
1 سال قبل

اخ ک جونم ب لبم رسید تا بله رو گفت حس میکردم هر لحظه ممکن ی اتفاق بد بیوفته🥲

neda
neda
پاسخ به  مبینا۰
1 سال قبل

میفته
ی چیزی این وسط مشکوکه..

مبینا۰
مبینا۰
پاسخ به  neda
1 سال قبل

از رمان پر دردسر ترسناک تر رمانیه ک خیلی وقته همی چیزش ارومه..😂

دسته‌ها

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x