رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 88

5
(1)

#پارت_۶۹۶

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

سرم بیماری که زیاد بیقراری میکرد رو براش وصل کردم.
یه دختر خانم حدودا بیست و چندساله بود که درد شدیدی رو بخاطر میگیرنش داشت متحمل میشد!
یه مسکن براش زدم و گفتم:

-نگران نباش! یکم تحمل کن الان آروم میگیری!

ساعد دستشو گذاشت روی چشمهاش و دیگه ناله نکرد و شقیقه هاش رو از سر فشار زیاد درد فشار نداد.
منیژه که داشت آمپول بیمار تخت کناری رو میزد پرسید:

-بهار…بهتری!؟

سرم رو تکون دادم و جواب دادم:

-آره.بهترم…اون روز ضعف داشتم که حالم بد شد.
آخه هیچی نخورده بودم.

با خنده گفت:

-حالا فکر کن اگه به خاطر همون گشنگی نبود حالا حالا نمیفهمیدی تو شکمتم چه خبره!

خندیدم.این یه مورد رو کاملا درست میگفت.
آمپول و سورن استفاده شده رو انداختم تو سطل زباله و درحالی که به سمت در می رفتم گفتم:

-احتمالا !

اونم همراهم از اتاق اومد بیرون و همزمان با هیجان و کنجکاوی پرسید:

-به شوهرت گفتی که بارداری !؟

دستهامو تو جیبهای روپوش سفید تنم فرد بردم و با تکون سرم به طرفین جواب دادم:

-نه!فعلا بهش نگفتم!

خیلی تعجب کرد.وقتی میگم خیلی یعنی دراون حد که هرکی از کنارش رد میشد تو همون نظر اول متوجه میشد وه این از یه چیزی شوکه شده.
دستشو گذاشت روی شونه ام و پرسید:

-واقعااااااا !؟ یعنی تو هنوز به شوهرت نگفتی ؟

از گوشه نگاهی به صورت بی نهایت متعجبش انداختم و با لبخند جواب دادم:

-نه!

همچنان متعجب گفت:

-بابا تو دیگه کی هستی!
من اصلا تا فهمیدم بدووووو رفتم به سامان گفتم!
تازه ازش مشتلق هم گرفتم!

خودمم نمبدونم چرا داشتم قضیه حاملگیم رو اینقدر کشش میدادم.
واقعا نمیدونستم.نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-آخه دنبال یه فرصت خوب بودم…

اینبار اون بود که از گوشه چشم به من نگاهی گله مند انداخت و پرسید:

-آخه دادن ین خبر خوب به شوهرت فرصت خوب میخواد؟ ببینم نکنه شوهرت از بچه بدش میاد!؟

خیلی سریع جواب دادم:

-نه اتفاقا نیما خیلی دوست داره بچه دار بشیم
فقط این این مدت یکم یرش شلوغ بود.دلم میخواست توی یه فرصت خوب این خبرو بهش بدم

میدونم این حرفها بیشتر بهونه بودن.وگرنه من روزای قبل هم میتونستم به نیما بگم.
نیمایی که خوب میدونستم هم خودش و هم خانوادش چقدر مشتاق شنیدن این خبر بودن!
منیژه دستشو از روی شونه ام برداشت و گفت:

-بهش بگو دیگه! کشش نده!
زودتر بگی بهتره هاااا.
اصلا تا کی میشه ازش پنهونش کرد!؟

رفتم تو فکر.واقعا چرا داشتم کشش مبدادم !؟
باید امروز بهش بگم.آره.امروز میرم خونه.
حمام میکنم، لباس خوب میپوشم و یه ناهار خوب درست میکنم و برگه ی آزمایش رو بهش میدم!
آره…آره این خوبه!
بیشتر از این پنهون کردنش به صلاح نیست!

بعداز تموم شدن شیفتم تو بیمارستان رفتم خرید و بعداز خرید هم مستقیم رفتم خونه.
میخواستم امروز همون روزی باشه که همچی رو به نیما در مورد پدر شدنش میگم.
یعنی باید بگم…
بقول منیژه اصلا تا کی میشه ازش پنهونش کرد اخه ؟!
باید بهش بگم که بدونه من باروارم و اون پدر شده.
اول ناهار درست کردم و بعدهم رفتم حمام!
تقریبا درمورد گفتن بارداریم مصمم شده بودم.
آخه هرچه میگذشت خود من یه نمه هرچند کم اما بزرگ شدن شکم خودمو احساس میکردم.
حوله پوشیدم و حمام که اومدم بیرون.
اجازه دادم تنم یکم خشک بشه و بعد
به بدنم لوسیون خوش بو کننده مالیدم و به گردن و سینه هام ادکلن…
کف دستها و پاهام رو مرطوب کننده زدم و به پوشت صورتم سرم و ابرسان خوشبو…
موهام رو سشوار کشیدم و بعد از شونه کردنشون به صورت گوجه ای بالای سرم بستم.
معمولی و ساده!
به صورتم توی آینه خیره شدم.
لپهام به خاطر حمام سرخ شده بودن.درست عین اینکه رژ گونه زده باشم!
لبخندی روی صورت نشوندم و به سمت کمد لباسهام رفتم.
یه شرت و سوتین مشکی واسه پوشیدن انتخاب کردم.
پوشبدمشون و چرخی جلوی اینه ی خود کمد زدم!
تضاد خوبی با پوست سفید تنم داشت و من عاشق این رنگ بودم!
رنگی که میشد با هر رنگ دیگه ای ستش کرد!
از داخل کمد یه تیشرت مشکی بیرون آوردم که یقه شل و گشادی داشت و کج میشد رو شونه و تقریبا بخشی از سینه ها و پشت کمرم مشخص میشدن!
یکم زیادی بدنمو به نمایش میگذاشت.
اما من اینو اگه برای نیما نپوشم پس واسه کی باید می پوشیدم ؟!
ازش خوشم میومد.لخت و گشاد و بلند!
بعد از پوشبدن اون تیشرت دنبال چیزی گشتم که بپوشم و با لباس تنم هم ست بشه و چیزی پیدا نکردم جز یه شلوارک کوتاه که تقریبا زیر بلندی تیشرت پنهان میشد ودر ظاهر انگار اصلا چیزی پام نبود!
خوشحال و راضی از ظاهرم رو به روی آینه ایستادم و همزمان نگاهی به ساعت انداختم.
باید می رفتم پایین و میز رو میچیدم.
تیما معمولا همین موقعه ها برمیگشت خونه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahrajon
Zahrajon
2 سال قبل

اینطوری که بوش میادازاین به بعد فقد روزهای فرد😐😐

فافا
فافا
2 سال قبل

سلام میشه بگید امروز پارت میزارید یا ن؟
چون من نگاه کردم امروز پارت باید باشه

زهرا
زهرا
2 سال قبل

اگه امروز پارت نداریم لطفا بگین من هزار بار اومدم تو سایت تا هنوز پارت نزاشتین

فافا
فافا
پاسخ به  زهرا
2 سال قبل

اره

Tara
Tara
2 سال قبل

ببخشید شما الان باید پارت جدید بدین پس چرا نمیدین اینجور ب خواننده ها بی احترامی کردین واقعا باقی نویسده ها اگر رمان هاشون چرت باشه ولی خوبیش اینه زود ب زود پارت میدن روی زمان مشخص ن مثل شما

، ،،
، ،،
2 سال قبل

دوستان اسم نویسنده این رمان چیه؟برای اینکه اگه رمان دیگه ای نوشت نخونم اسمشو بدونم

کیانا
کیانا
پاسخ به  ، ،،
2 سال قبل

منم دنبال اسم نویسنده هستم که مبادا دیگه از این ناپرهیری ها بکنم واز این شخص رمان بخونم
البته نویسنده که چه عرض کنم انگار قلمش دیزلی ه

زهرا
زهرا
2 سال قبل

مگه امروز پارت نداریم؟

nazi
nazi
2 سال قبل

امروز پارت جدید نداریم؟؟؟

Tina
Tina
2 سال قبل

امروز پارت نمیزارید؟؟؟؟؟؟

رها
رها
2 سال قبل

پس چی شد پارت بعدی😐

Tara
Tara
2 سال قبل

پارت بعدی رو نمیزارید ؟

Aram
Aram
2 سال قبل

خسته نباشی نویسنده جان ، یا زود به زود پارت بزار یا هم طولانیش کن ک انقد حرص نخوریم

عسل
عسل
2 سال قبل

نویسنده جان یه وقت خودتو ناراحت نکنی هاااا راحت باش باشه اصلا به خودت سخت نگیر😐😐😐😐

نازنین
نازنین
2 سال قبل

سلام خیلی کم بود. لطفا بیشتر بنویس نویسنده جان 🙏🙏

M
M
2 سال قبل

لعنت
حداقل طولانی باشه اگه طرف نمیتونه بنویسه زودتر از این خودت ادامه بده پلیز

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

بابا زود بزارین ببینیم چی به چیه اصلا من از اولش خوندم دوسه روز قبل فک کردم الان تموم میشه الان رسیدم ب شما ولی هنوز چند خط ننوشتین میرین پارت بعدی خواهش میکنم زود زود پارت بزارین یا هم حداقل پارت های نوشته شدنتون رو طولانی کنین دو دیقه نکشید من این پارت رو تموم کردم ممنون میشم از لطفتون

هستی
هستی
2 سال قبل

همش ک شد لباس انتخاب کردن بهار شما ک قبلا بهتر پارت گذاری میکردین الان ک ی روز درمیون میزارید حداقل طولانی ترش کنید لطفا

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  هستی
2 سال قبل

دقیقا

Nafas
Nafas
2 سال قبل

واقعا که حداقل یه روز در میون پارت میزارید پارتای بلند بزارید یعنی چی؟ 🤐😐

P
P
2 سال قبل

سکوت می کنم چون سکوت منطقی‌تر است🤧

یاس
یاس
پاسخ به  P
2 سال قبل

😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯😯

یاس
یاس
پاسخ به  P
2 سال قبل

�دوستان عزیز من گفتم ديگه نظر نميدم هرچي دندون رو دندون گذاشتم نتونستم حرف نزنم بعد حرف میزنم دو رمان دوست ميخوان منو بد جلوه بدن آخه تورو خدا فقط ما منتظر لباس زیر انتخاب کردن بهار بودیم فقط همينو جواب بدین من اصلا دنده عقب میگیرم ديگه نميام تو سایت فقط منطقی جواب منو بدین بدونم شاید من دارم اشتباه میکنم و مشکل از منه

Narges
Narges
پاسخ به  یاس
2 سال قبل

حححححححققققققققققفق

Nafas
Nafas
2 سال قبل

دوستان جمع کنیم بریم🤐🤐🤐🤐من دیگه هیچ حرفی ندارم سکوت سکوت

samira
samira
پاسخ به  Nafas
2 سال قبل

بخدا اینقدر زیاد بود چشمام خسته شد

A
A
2 سال قبل

⁦ಠ︵ಠ⁩واقعا کارت درسته

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x