رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 95

5
(1)

#پارت_۷۰۳

🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓

دستمو گرفت و برد سمت تخت و وادارم کرد بشینم.
لابد توقع داشت اون موقع هم بخوابم که بقول خودش برای بچه خوب باشه!
اصلا نیما از لحظه ای که شنید من باردارم شده بود یه نیمای دیگه!
یه نیما که عین مادربزرگاس!
هی میگفت اینکار خوب نبست واسه بچه اون کار خوب نیست.
کم کم داشت خسته ام میکرد!
بهش نگاه کردم و گفتم:

-نیما من الان خوابم نمیاد!

رو به روم ایستاد و گفت:

-باید عادت کنی بهار! خواب خوب تغدیه ی خوب این دوتا واسه مادر خیلی مهمن!
تو هم باید از الان برنامه غذایی و ساعت خوابتو عوض کنی! دقیقا همین اول راه بارداریت!

با قیافه ای زار گفتم:

-الان که وقت خواب نیست نیماااا….

خودش بالشهارو برام مرتب کرد که من بتونم راحت بخوابم و همزمان پرسید:

-پس الان وقت چیه ؟

خب معلوم بود که وقت چیه!
از نظر من که الان وقت یه صکص توپ بود.
دلم میخواست صورت جذابشو ماچ بارون بکنم.
دلم میخواست باهاش یکی بشم امشب…
اصلا رگ بگم!
دلم میخواست اونجاشو تا دسته تو بدنم فرو بکنه!
لبهامو رو هم فشردم و با خم کردن سرم زل زدم به چشمهاش و گفتم:

-وقت مثل اصکص ….

منتظر بودم از این حرفم استقبال بکنه.
سرش رو چرخوند سمتم و بهم نگاه کرد.
لبهام درحالی که روی هم بودن آروم آروم از هم کش اومدن.
بالش هارو رها کرد و اومد سمتم.
دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و یه لب عمیق یهویی ازم گرفت اما پیش از اینکه من به خودم بیام و بخوام همراهیش بکنم رهام کرد و گفت:

-خب فعلا در همین حد بسه!

این کارش ضد حال بود واسه همین گله مندانه گفتم:

-اههههه! نیماااااا…من تازه داشت موتورم راه میفتاد و گرم میشد! واقعا که!

کمر راست کرد و گفت:

-فهلا موتوروتو روشن نکن.
الان فقط وقت خواب!
گفتم نه در همین حد بس!

من نمی فهمیدم آخه چرا در همین حد باید بس باشه.
نمیتونستم هم که یقه اش رو بگیرم و بگم نه تو باید حتما با من صکص کنی!
بنا رو گذاشتم بر خستگیش وبا کشیدن یه نفس عمیق گفتم:

-باشه! اگه نمیخوای اصرار نمیکنم!

نگاهی به صورت دلخورم انداخت و گفت:

-میخوام ولی الان نه!

اخم کردم و لوس پرسیدم:

-اگه الان نه پس کی !؟

سرسری جواب داد:

-به موقعه اش!

بازهم پرسیدم:

-اونوقت موقعه اش کی هست!؟

بازهم یه جواب فرمالیته داد و گفت:

-عجله نکن پیش میاد…

اشاره کرد که دراز بکشم و همزمان گفت:

-بخواب من پتورو پهن کنم رو تنت!

گرمم بود واسه همین گفتم:

-نه! نمیخوام چیزی بندازم رو تنم.لازم بشه خودم اینکارو میکنم!

اصرار کرد و گفت:

-چرا عزیز من لازم! سرما میخوری…همین اول بارداری که نباید کارت برسه به دکتر و قرص و دارو! دراز بکش من پتورو پهن کنم رو تنت!
دختر حرف گوش کنی باش!

عجباااا !
نیما داشت منو می رسوند به مرحله ای که دیگه کم کم داشتن باخودم به غلط کردن میفتادم که چرا اصلا بهش گفتم باردارم!
دقیقا از لحظه ای که بهش گفتم باردارم عجیب و غریب شده بود!
اول که اون پتوی کلفت و پشمالو رو روی تن بیچاره ی من پهن کرد و بعد هم رفت و چراغ رو خاموش کرد و اومد سمت تخت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیانا
دیانا
2 سال قبل

بچها میگن کانال بهارانه دارتش کامل و ۲۵هزار میفروشتش…کسی لینکشو داره ایا؟!یا بلف بوده

Mari
Mari
پاسخ به  دیانا
2 سال قبل

@baharan_chanel
بیا عزیزم این لینکه کاناله اینو بزنی تو جست و جوی تلگرام یه کانال میاره محافظ بهاران اونو بزنی یه لینک داره تو کانال اونو بزنی عضو کانال بهاران میشب

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

بعد سه روز همیننننن مسخره کردی ما رو چهارتا خط بیشتر بنویسی چی میشه فشار زیاد میاد بهت😒🙄

سما
سما
2 سال قبل

خیلی دیگه داره مسخره میشه یک ماه از اتاق خواب نیومدن بیرون

زری
زری
2 سال قبل

یه کاسه ایی زیر نیم کاسه هست که نیما اینطوری میکنه معلوم نیست میخاد بهار رو بخوابونه چه غلطی بکنه

Taress
Taress
پاسخ به  زری
2 سال قبل

اوففف اگه بخواد بره با رویا رمان فوق العاده مسخره میشه

دیانا
دیانا
پاسخ به  Taress
2 سال قبل

خدا نکنه🤐 اگ بره پیش رویا قضایا کاملا عوض میشه باید ی ممدی جعفری اصغری چیز دیگه ای هم بیاد …معمولا همه رمانارو میشه اخرشو پیش بینی کرد…ولی این ن.. اقا از همچی هم دور بشم بازم هر جور فک میکنم این بچه خوب به چشمم نمی تابه😑😂نمیدونم چرا

مریم
مریم
پاسخ به  دیانا
2 سال قبل

پیش رویا که دیگه بعید بدونم پیشش بره البته شاید رویا برای آزاد کردن بهار گفته که دوباره باید باهاش زندگی کنه

Nafas
Nafas
پاسخ به  Taress
2 سال قبل

امشب هنوز تموم نشده😴😴😴😴🤟

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x