رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 99

5
(1)

#پارت_۷۰۷

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

وسط اوقات بیکاریم،بعداز انجام کلی کار سخت و سهل وقتی بقیه مشغول گپ و گفت درمورد زمین و زمان بودن من دست بردم تو جیبم ویکم اجیل تو مشتم جمع کردم و بهشون نگاهی انداختم.
نمیدونستم از اینکه اونهمه به فکر سلامتی من و بچه بود خوشحال باشم یا از اینکه زیادی حساس شده بود و تنها به بچه اهمیت میداد ناراحت !؟
بله ! درواقع مسئله این بود.
تو فکر بودم که جمله ی پرسشی منیژه از فکر بیرونم آورد:

-در چه حالی مامان بهار !؟

مادر ! چه واژه ی ی عجیبی بود.یه احساس متفاوت.
باورم نمیشد من دارم مادر یه بچه میشم.
اون هم توی این سن.
اون هم توی این شرایط بعد از اونهمه اتفاق!
واقعا میخواستم مادر بشم و یه بچه الان تو وجود من بود!؟
چقدر عجیب !
سرم رو بالا گرفتم و گفتم:

-شکر…بد نیستم !فقط گاهی یه نمه احساس تهوع دارم البته شدید نیست…

ریلکس گفت:

-طبیعی…

کنجکاوانه و چون اون مادر بود و پر از تجربه پرسیدم:

-منیژه بچه داشتن یعنی چی!؟

تا اینو پرسیدم انگار که داغ دلش تازه شده باشه وای وای کنان دستشو تو هوا تکون داد و گفت:

-وای وای نگم برااااات ! خیلی مشتاقی بدونی؟

با خنده جواب دادم:

-آره

خیلی سریع گفت:

-یعنی رخت گهی شستن…یعنی پنج صبح خوابیدن و 6 صبح بیدار شدن…روفت و رو…پخت و پز…یعنی چند نوع غذا درست کردن.
یعنی شلخته شدن خودت واسه تمیز موندن اونا…
یعنی دعوا و جنگ اعصاب.
یعنی روزی ده بار خونه رو تمیز کردن…
یعنی ترک برداشتن شکمت
یعنی بالا رفتنت وزنت.
کافی بود یا بازهم بگم !؟

دیگه داشت زیادی منو میترسوند.ختدیدم و گفنم:

-نه ادامه نده! تا همینجاش هم خیلی ترسیدم!

اینو گفتم و دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-بفرما آجیل!

چنددونه بادام برداشت و پرسید:

-به شوهرت گفتی بالاخره !؟

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-اهوووم!

تند تند پرسید:

-وااااس چه خوب! واکنشش چی بود؟

نگاهمو دوختم به راهرو و جواب دادم:

-خیلی خوشحال شد ولی خیلی حساس.از وقتی فهمیده پدرمو درآورده.
حتی اجازه نداد من خودم رانندگی بکنم. حتی خودش آورد و رسوندم.
بعضی وقتها سخت گیری هاش کلافه ام میکنه!

بادوم هارو یکی یکی پوست کند و همونطور که دهن خودش میذاشت گفت:

-همشووووون اولش همینن! حساسن، نگرانن ولی بعدش حاضر نمیشن یه شب از خواب خوششون بگذرن و دو دقیقه بیدار بشن بچه رو نگه دارن که تو به هزارو یه کاری که باید انجام بدی برسی…یه پوشک هم برات عوض نمیکنن خیالت راحت! اولش اینطوره!

خیره شدم به نقطه نانعلومی و کمی نگران گفتم:

-البته من یه دغدغه ی دیگه هم دارم.

کنجکاو پرسید:

-چی !؟

نفس عمیق کشداری کشیدم و جواب دادم:

-خانواده شوهرم خیلی دلشون میخواد نوشون پسر باشه.این علاقه ی شدیدشون باعث شده ترس داشته باشم.
ترس از اینکه حالا اگه بچه دختر باشه چی میشه.
میدونم این تفکرات خیلی مسخره ان…
اما چیکار کنم…مادرشوهرم و عموم وحشت دارن…وحشت از اینکه هیچوقت نوه ی پسر نداشته باشن و …چشم امیدشون به من هرچند من خودم دلم دختر میخواد

حرفهای من باعث شد آه از نهاد منیژه بلند بشه.
سری به تاسف تکون داد و گفت:

-بیچاره دختر جماعت! یا باید نگران پریودیش باشه یا نگران اینکه خواستگار گیرش بیاد یا نیاد..یا نگران بکارتش یا نگران بچه دار شدن و نشدنش..یا نگران جنسیت بچه اش…زن یعنی گرفتاری!یعنی بدبختی….
حالا خود شوهرت نظرش چیه !؟

برای نیما مهم نیود.اتفاقا خودش گفت دختر بیشتر دوست داره.
با یه مکث کوتاه لبخند زدم و جواب دادم:

– نه…نیما خودش کاری به این حرفها نداره

دستشو رو شونه ام گذاشت و گفت:

-پس نگران نباش…مهم شوهرته! به چیز دیگه ای فکر نکن!
به نظرم خیلی بده که از الان بخوای نگران همچین چیزایی باشی خصوصا اینکه واسه یه زن باردار هیچ چیز وحشتناک تر از داشتن استرس نیست!

شاید حق با اون باشه که قطعا بود.
فکر نکنم چیزی بدتر از اینکه من بخوام از الان به همچین چیزی فکر کنم وجود داشته باشه.
بهتره بیخیال بشم و توکل کنم به خدا!
آهسته گفتم:

-آره بیخیالش…

سرش رو آورد جلو و گفت:

-بجای این حرفها به عشق و حال فکر کن

ریز ریز خندید و بعدهم از کنارم رد شد و رفت به کارش برسه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیث
حدیث
2 سال قبل

من به شما پیشنهاد میکنم رمان زاده نور رو بخونید اون رمان هم اینترنتی میزارن و هر روز پارت های نسبتا طولانی میزارن در کل در پارت گزاری منظم تر هستند میتونید در کنار این رمان، اون رمان هم بخونید من هم الان این دوتا رمان رو میخونم

Shila
Shila
پاسخ به  حدیث
2 سال قبل

محتواش خوبه؟؟؟؟

حدیث
حدیث
پاسخ به  Shila
2 سال قبل

خیلی بهتر از این رمان هست

Shila
Shila
پاسخ به  حدیث
2 سال قبل

چه خوب…پس من برم بخونمش
مرسی❄️

حدیث
حدیث
پاسخ به  Shila
2 سال قبل

خواهش میکنم

R
R
پاسخ به  حدیث
2 سال قبل

نظر شما رو دیدم ک
گفتم بذا برم ببینم چیه رمانه..
من واقعا وقتی رمان میخونم تا کلش تموم نشه یه مدت حواسم فقط ب رمان..
همش درگیرش میشم بخاطر این از رمان خوندن فرار میکنم… واقعا انقد درگیرش میشم ک بعضی جاهاش منم گریه میکنم… 😅حالا رفتم رمانو خوندم خیلی خوب بود یعنی عالی… بهتر از این بود… ممنون…

حدیث
حدیث
پاسخ به  R
2 سال قبل

منم وقتی رمانی رو شروع به خوندن میکنم نمیتونم دیگه ولش کنم و ذهنم کاملا درگیرش میشه و خیلی عذاب میکشم تا تموم بشه وقتی هم تموم شد میگم دیگه رمان نمبخونم ولی دوباره نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و میخونم بابت این رمان هم خواهش میکنم من که لذت بردم از خوندنش البته تا الان و امیدوارم شما هم از خوندنش لذت ببرید

Zari
Zari
پاسخ به  حدیث
2 سال قبل

عالیه واقعا

Shila
Shila
2 سال قبل

پارت که نمیشه گفت ولی پاراگراف چند روز بعد هم لابد بهار با خودش فکر میکنه که چجوری دلخوری صبحو از دل نیما دربیاره🥲😂

R
R
پاسخ به  Shila
2 سال قبل

نظر شما رو دیدم ک
گفتم بذا برم ببینم چیه رمانه..
من واقعا وقتی رمان میخونم تا کلش تموم نشه یه مدت حواسم فقط ب رمان..
همش درگیرش میشم بخاطر این از رمان خوندن فرار میکنم… واقعا انقد درگیرش میشم ک بعضی جاهاش منم گریه میکنم… 😅حالا رفتم رمانو خوندم خیلی خوب بود یعنی عالی… بهتر از این بود… ممنون…

Zari
Zari
پاسخ به  Shila
2 سال قبل

🤣🤣

زهرا
زهرا
2 سال قبل

هق😐😐😐😐

mr
mr
پاسخ به  زهرا
2 سال قبل

دکتر حاتمی چطو شد؟ من از قسمت 40 اومدم اینجا 🙂

R
R
2 سال قبل

واقعا مسخره اس..
از کی منتظرم…
همین؟؟؟؟

Shila
Shila
2 سال قبل

😑😐😑😐😑😐😑😐

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x