7 دیدگاه

رمان در میان آتش و خون پارت 2

0
(0)

 

با شنیدن این حرف من، میرا هین بلندی کشید.
– تو نباید این حرفو بزنی. اگه دایه یا مادرت بشنون چی؟
سپس سرش را برگرداند تا از تنها بودنمان مطمئن شود.

– نگران نباش نمی شنون.
کمی بعد به باغ طلایی بانو سوین رسیدیم. مادرم و دایه کنار هم نشسته بودند. در گوشه ای دیگر بانو سوین دختر کوچکش بانو “میلیا” نشسته بودند. خواهر عزیز من “نورا” در حالی که سعی داشت پیش بانو سوین با وقار باشد، با غرور مرا برانداز کرد.
تعظیم کوتاهی کردم. مادرم در حالی که سعی می کرد خونسردی خود را حفظ کند گفت:
– ایری! کجا بودی؟ می دونی چقدر منتظرت شدیم؟
– منو عفو کنید. نمی دونستم مهمونی امروزه. واقعا ازتون عذر می خوام.
خواهرم با تحقیر نگاهش را از من گرفت. گویا از این که خواهری مثل من دارد شرمنده بود. مطمئن بودم فکر می کرد من او را کنار مادر شوهر آینده اش سر افکنده کردم.
بانو سوین به نرمی گفت:
– اشکال نداره پیش میاد. حالا بیا یکم با ما بشین.
خواستم حرفی بزنم که مادرم گفت:
– ما باید بریم بانوی عزیز؛ خیاط سلطنتی منتظره.
بانو سوین تعظیمی کرد.
– هرجور میلتونه بانوی من.
سپس مادر، دایه و خواهرم از میز بلند شدند و من هم به همراه آنها به سمت اقامتگاه مان رفتیم.
مادرم عصبانی بود.
– کجا بودی ایری؟ همین الان جواب می خوام.

سرم را پایین انداختم.
– تو حیاط دااشتم بازی می کردم.
خواهرم با شک براندازم کرد و گفت:
– چرا کفشات و موهات انقدر خاکیه؟ داشتی خاک بازی می کردی؟

شکلکی برایش درآوردم که از چشم دایه دور نماند. نورا با انزجار رویش را برگرداند.
مادرم با لحن قاطعی گفت:
– دو روز بیشتر به عروسی نمونده و ما هیچ کاری نکردیم.
سپس خطاب به دایه گفت:
– پیامی از دخترها نرسیده؟ معلوم نیست کی میان؟
– نه بانوی من؛ فعلا پیامی نرسیده احتمالا در راه هستند.
قرار بود حسابی خوش بگذرد! سه خواهر عزیزم دوباره دوره هم می شدند؛ به به چه شود! چه خوب می شد اگر در خواب فرو می رفتم و پس از اتمام این عروسی مسخره بیدار می شدم.

– مادر حالا می شه من نباشم؟
– باز شروع کردی ایری؟ تو دختر لرد آرسل سیلور گود هستی. باید حتما حاضر باشی.
زیر لب طوری که فقط میرا بشنود گفتم:
– آره دختری که حتی چشم دیدنش رو نداره.
پدر من لرد “آرسل سیلور گود” بود. شاه غرب. یکی از هم پیمانان پادشاه. لرد قصر بلوری و یکی از قدرتمند ترین لرد ها در کل سرزمین. اما لرد سیلور گود با عظمت و بزرگ یک مشکل اساسی داشت؛ او چهار دختر داشت و از پسری که قرار بود وارث غرب باشد خبری نبود. وارث نداشتن در غرب بد شگون بود. اگر لردی چهار دختر داشت و وارثی نداشت تاج و تخت او را نفرین شده می پنداشتند. چهار عدد شومی بود و شاه غرب دقیقا این چهار عدد را داشت. دلیل نفرین غرب من بودم. دختر چهارم. اگر هر اتفاق بدی در غرب می افتاد به وجود من نسبت داده می شد. مطمئنا بودم پدرم مرا دلیل حمله هر ساله راه زنان و ناامنی قصر بلوری می داند.
قبل تولدم همه پیشگویان پیشگویی کردند که من پسر خواهم شد. پسری به چابکی باد، و به دلاوری ببر نشان خانوادگی سیلور گود ها؛ اما نشد من دختر بودم. پدرم آنقدر عصبانی شد که دستور داد همه پیشگویان را گردن بزنند. مطمئن بودم اگر می توانست مرا هم می کشت، اما به خاطر مادرم این کار را نکرد. مادرم دختری از جنوب سرزمین بود و به خرافه های غرب اعتقاد نداشت. او مرا دوست داشت. همه در غرب عشق لرد سیلور گود را به همسرش می دانستند. پدرم آنقدر عاشق مادرم بود که حاضر بود برای شادی او هر کاری بکند. او می توانست چند همسر داشته باشد اما هرگز به مادرم خیانت نکرد.
صدای خواهرم مرا به خود آورد.
– منم دوست ندارم اون تو عروسیم باشه؛ اون بدشگونه!
– نورا از یه بانو انتظار میره مودب باشه و به خواهرش احترام بذاره.
مادرم تنها کسی بود که مرا دوست داشت. همیشه از من دفاع می کرد حتی اگر خطایی از من سر می زد.
وقتی به اقامتگاه رسیدیم مادرم گفت:
– لباس تو تقریبا آماده ست نورا، فقط می مونه ایری. برو تو اتاقت و منتظر خیاط بمون.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fac
fac
10 ماه قبل

احساس میکنم این رمان پی دی افش هست اره//

لی لی
لی لی
3 سال قبل

ممنون از همگی خیلی خوش حالم که خوشتون اومده^___^

کیمیا
کیمیا
3 سال قبل

واااای من میمیرم رای رمانای فانتزی و علمی تخیلی خیلی خوبه لی لی جان رو به جلو رو به افق ✌

مریم
مریم
3 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارین ؟

لیلا
لیلا
3 سال قبل

رمان خوبی بنظر میاد ،منتظر ادامه ی رمان…
ممنون از سایت خوبتون ،رمان های خوبی میزارید

ayliin
ayliin
3 سال قبل

اخیییییییی جان اسنوووو…
.
اه از کلیسی بدم میاد!…

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x