38 دیدگاه

رمان در پناه آهیر پارت ۲۹

2
(3)

غمی که بنظرم بخاطر جدایی از یه رفیق بود.. به من بعنوان یه رفیق و همخونه عادت کرده بود و شاید بخاطر رفتنم ناراحت میشد..

ولی اون ناراحتی جزئی، براحتی با وجود ترانه از بین میرفت و بعد از چند روز شاید منو به کل فراموش میکرد..

استارت ماشین رو که زدم بغضم ترکید و اشکهایی رو که به زور نگه داشته بودم رها کردم تا بباره..

صحنه ای که ترانه آهیر رو بغل کرد از جلوی چشمم نمیرفت..

با سرعت روندم و رفتم کافه ی آرمین.. به نغمه و رضا و مسعود زنگ زدم و به رضا گفتم

_بیا لاماندارین.. مشروبم بیار، من داغونم

(ماندارین : کلمه ی فرانسوی به معنی نارنگی)

قبلا تو ویلای مسعود، رضا مشروب آورده بود و میدونستم همیشه چیز خوب تو خونه ش داره.. خیلی وقت بود که لب به الکل نزده بودم و قبلا هم بیشتر از دو شات نمیتونستم بخورم و رضا میگفت ظرفیتشو نداری و نباید بخوری..

خودمم ا‌ز مزه ی تلخ و بدش خوشم نمیومد و بجز دو سه باری که با مادرم دعوا کرده بودم، هیچوقت نخورده بودم..

ولی تو اون حال بدم احساس کردم میخوام مست بشم و عصیان کنم..

آهیر

با حرفی که افرا زد، توی دلم خالی شد و حس کردم از یه جای بلند افتادم رو کف آسفالت!

بعد از اونروز که تو چت به نگین گفت عاشق آهیر نیستم، منتظر این حرف از جانبش بودم و میدونستم که بزودی قصد رفتن میکنه..

ازش دوری میکردم و میخواستم خودمو آماده کنم برای اون روز، که وقتی زمانش رسید خودمو نبازم..

ولی با این حساب، آماده شدنهای اخیرم، همش باد فنا بود که با شنیدن حرف رفتن و بلیط و طلاق، آشوب شدم و خودمو باختم..

حتی نتونستم جوابی بهش بدم.. درو بست و از خونه خارج شد..

ولی حالتش نرمال نبود و از عصبانیت ناگهانیش معلوم بود که چیزی عصبیش کرده..

چون تا چند دقیقه ی قبلش کیفش کوک بود و پیشم نشسته بود..

چشمم که به ترانه خورد به ذهنم رسید که شاید افرا دیده که ترانه دست انداخته دور کمر من و بهم نزدیک شده.. و بخاطر همون هم ناراحت شده..

ولی اونکه عاشق من نبود و طبیعتا نزدیکی من با دخترهای دیگه براش مهم نبود..

ترانه دستمو گرفت و گفت

_چرا سرپا موندی؟.. بیا بشین

یاد کارش افتادم و با عصبانیت دستمو کشیدم و گفتم

_تو با چس مثقال مغزت فکر کردی و خواستی افرا رو بچزونی؟

از عصبانیتم ترسید و یه قدم ازم دور شد و گفت

_نمیفهمم چی میگی.. چرا بخوام افرا رو بچزونم؟

_اصلا تو چرا همش آیزون منی و تو خونه م پلاسی ترانه؟.. کار و زندگی نداری؟.. اگه همینطور دور و برم بپلکی و سیریش بشی آموزشت رو قطع میکنم

با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و سریع کیفش رو برداشت و گفت

_متوجه شدم.. میبخشی

و تو یه چشم به هم زدن غیب شد.. نشستم روی مبل و سرمو بین دستام گرفتم.. افرا داشت میرفت!

بالاخره قصد رفتن کرده بود و من نمیدونستم بعد از رفتنش چه حالی میشم..

اولین بار بود که تو ۳۰ سال عمرم درد عشق رو تجربه میکردم و میفهمیدم که چی بوده..

بعد از جدایی چی میشد؟.. ندیدن افرا ممکن بود؟.. میتونستم رفتن ناگهانی و جای خالیش رو تحمل کنم؟

قبلا چنین تجربه ای نداشتم و هیچوقت عاشق کسی نشده بودم و اونم ترکم نکرده بود.. نمیدونستم با رفتن افرا میتونم کنار بیام یا نه..

من تو زندگیم غم و دردهای بزرگی رو تجربه کرده بودم و قدرتمندتر از قبل سرپا شده بودم.. ولی اینبار خودمو گم کرده بودم و نمیتونستم تمرکز کنم و احساساتم رو کنترل کنم..

تنها چیزی که میدونستم این بود که نباید جلوی افرا رو میگرفتم و مجبورش میکردم که با من بمونه..

موندنش با من درحالیکه عاشقم نبود انصاف نبود و باید میزاشتم بره دنبال زندگی ای که میخواست..

بهش قول داده بودم میبرمش و هر طور شده باید به قولم عمل میکردم..

حتی اگه خودم بخاطر این قول آوار میشدم..

دو ساعت از رفتن افرا میگذشت و من هنوز هم سر جام نشسته بودم و فکر میکردم..

تنها چیزی که به عقلم رسید این بود که برم بلیط بخرم و در حالیکه کنترل رفتارم و عقلم دست خودم نبود از جام بلند شدم..

مقابل آژانس هواپیمایی وایسادم و کسانی رو که مشغول انجام کارهای سفرشون بودن نگاه کردم..

پای داخل رفتن نداشتم.. چند دقیقه ای همونجا ایستادم و بالاخره تصمیمم رو گرفتم و رفتم تو..

دو تا بلیط برای خودم و افرا خریدم.. برای یک هفته بعد!

برای خودم برای دو روز بعدش بلیط برگشت هم خریدم ولی برای افرا فقط رفت!

روزی که رفته بودم خواستگاریش قول این کار رو بهش داده بودم و مجبور بودم هر وقت که بخواد انجامش بدم..

نگاهی به بلیط ها کردم و با آشفتگی سوار ماشین شدم..

خیلی خراب بودم و نمیدونستم چطور آروم بشم و به خودم بیام..

خواستم برم گاراژ اصغر و تا صبح عرق سگی بخوریم و طوری منگ بشم که نتونم به رفتنش فکر کنم..

ولی نمیخواستم افرا منو مست و نابود ببینه و بفهمه که برای رفتنش داغونم و بخاطر من مجبور بشه بمونه..

قلبش انقدر رئوف و مهربون بود که اگه میفهمید من دوستش دارم و از رفتنش در عذابم نمیرفت و از زندگی رویاییش تو آلمان دست میکشید..

بهتر بود برم پیش سالار.. سالار با حرفاش همیشه آرومم میکرد..

ولی سالار میدونست که عاشق افرا شدم و از اولش فهمیده بود.. اگه حالمو میدید مانع رفتن افرا میشد..

بلیط ها توی جیبم سنگینی میکرد و انگار خاری روی قلبم بود..

فکر رفتن افرا عذابم میداد و با ناراحتی پامو فشار دادم روی پدال گاز و تو بزرگراه پرواز کردم..

باید کاری میکردم که به افرا فکر نکنم.. باید آروم میشدم و هر کاری که افرا میخواست بخاطر خوشحال بودنش انجام میدادم..

باید با چیزی خودمو مشغول میکردم که مانع افرا نشم و بزارم بره..

تنها گزینه یه زن دیگه بود!

کسی که به ذهنم رسید یلدا بود.. باید میرفتم خونه ش و دوباره باهاش وارد رابطه میشدم تا سرم گرم بشه و فکر افرا رو از سرم بندازم!

ولی انقدر از یلدا و کاراش متنفر شده بودم که نمیتونستم تحملش کنم..

ترانه.. یاد ترانه افتادم و همه ی سعی و تلاشش تو این مدت، که میخواست توجه منو به خودش جلب کنه.. ولی فکر و دل من فقط پیش افرا بود و بهش راه نداده بودم..

الان بهترین گزینه ترانه بود.. مثل یه چسب زخم.. یه قرص اورژانسی.. مثل یه اسباب بازی که به یه بچه ای که مادرش مرده میدن تا گریه ش قطع بشه و چند ساعت مادرش رو نخواد..

وقتی به خودم اومدم، جلوی در خونه ی ترانه بودم.. میدونستم که تنها زندگی میکنه و شرایطش مهیاست..

زنگ رو زدم و با دیدن من از آیفون جیغ خفیفی زد و درو باز کرد..

هنوز به در ورودی خونه ش نرسیده بودم که با شوق دوید و خودشو رسوند بهم و گفت

_باورم نمیشه اومدی خونه م

سرد نگاهش کردم و با بیتفاوتی گفتم

_اومدم شبمو بسازی.. بدون هیچ حرفی.. میتونی؟

تعجب و خوشحالی همزمان توی چشماش موج زد و چند لحظه بهم خیره شد.. ولی بالاخره تعجبش از بین رفت و دستمو گرفت و کشید داخل خونه ش..

نزاشت کاپشنمو از تنم دربیارم و همونجا پشت در بغلم کرد..

پریشون و آشفته بودم و حواسم به زنی که مقابلم بود نبود.. تنها چیزی که توی مغزم تکرار میشد و آزارم میداد صدایی بود که میگفت افرا داره میره..

دستهای ترانه روی بازوهام و پشتم و داخل موهام میگشت و من منگ و بیحس مقابلش وایساده بودم تا اینکه گرمی لبهاشو کنار لبم حس کردم و به خودم اومدم!

سریع سرمو عقب کشیدم و به تندی گفتم

_لبامو نبوس.. فقط تنتو میخوام.. حرفم نزن

نمیخواستم بعد از افرا لب زن دیگه ای بخوره به لبم..

میتونستم از هر زنی کام بگیرم، ولی نه میتونستم بجز افرا زنی رو ببوسم، نه اجازه میدادم بجز اون زن دیگه ای منو ببوسه..

تنها چیزی که ازش به یادگار داشتم و میتونستم حفظش کنم همون بوسه بود..

بعد از افرا دیگه تا آخر عمرم بوسیدن و بوسیده شدن برای من حروم بود..

ترانه با حرارت کاپشنم رو درآورد و منو کشید روی یه مبل سه نفره ی راحتی..

نشستم روی مبل و خودشم نشست روی پاهام.. هنوز هم فکرم کار نمیکرد و فقط منتظر بودم بدنم بطور غریزی پیش بره..

چشمام بسته بود و با کوچکترین صدا و حرفی که میزد بهش میتوپیدم که حرف نزن..

شاید نمیخواستم بفهمم که با زنی بغیر از افرا دارم وارد رابطه میشم..

ترانه دکمه های پیرهنمو سریع باز کرد و گردنمو بوسید.. نمیتونست مانع خودش بشه و آروم زمزمه کرد

_بزار ببوسمت آهیر.. خیلی وقته رویای بوسیدنتو دارم

و تا خواست لبش رو به لبم نزدیک کنه، سرمو بردم عقب و گفتم نه..

داغتر از اونی بود که فکرشو میکردم.. میتونستم ضربان تند قلبش رو حس کنم و هیکل زنونه ی نیمه لختش در اختیارم بود و با هیجان منو میخواست.. ولی نتونستم ادامه بدم باهاش!

با هر تماس دستاش و حس بدنش، افرا تو ذهنم تداعی میشد و قلبم زنی رو که نزدیکم بود و بوی افرا رو نمیداد، بشدت پس میزد..

وقتی کاملا آماده بود که تسلیم روح و تن آشفته ی من بشه، عقب روندمش و از روی مبل بلند شدم..

با دهن باز نگاهم کرد و گفت

_چرا پاشدی؟

کاپشنم رو از روی میز برداشتم و تنم کردم و بدون اینکه دکمه های پیرهنمو ببندم رفتم سمت در..

سریع دنبالم اومد و چسبید به بازوم و با ناراحتی گفت

_نرو.. خواهش میکنم.. من از وقتی دیدمت عاشقتم.. الان خیلی میخوامت، این کارو باهام نکن

دستی به موهای پریشونم کشیدم و گفتم

_نتونستم.. فکر میکردم میتونم ولی نشد

با چشمای اشکی زل زد بهم و گفت

_چرا؟

با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم

_چون عاشق افرام.. چون روح و تنم کسی بجز اونو قبول نکرد

با چشمای گرد شده نگاهم میکرد که در خونه ش رو باز کردم و زدم بیرون..

شب پاییزی غمگینی بود و بارون میبارید.. سرمو بلند کردم به آسمون و چشمامو بستم..

کاش این بارون میتونست عشق افرا رو از قلب و روحم بشوره و ببره..

عشق یکطرفه سخت ترین چیز ممکن بود.. و سخت ترش این بود که معشوق داشت میرفت..

از طرفی بخاطر رفتنش و جداییمون زجر میکشیدم و از طرفی فکر میکردم که اگه تو آلمان واقعا عمل تغییر جنسیت انجام میداد چیکار میکردم..

دیگه هیچ امیدی برام باقی نمیموند و افرای قشنگم رو برای همیشه از دست میدادم..

کابوس بدی بود و چشمامو زیر بارون باز کردم تا شاید از خواب بیدار بشم و ببینم همش خواب بوده و افرا بازم‌ پیشم میمونه..

ولی خواب نبود و من با سر و وضع خیس و پریشون مقابل آپارتمان ترانه وایساده بودم..

چند نفری که با سرعت زیر بارون رد میشدن با تعجب به دکمه های باز و سینه ی لختم نگاه کردن.. ولی هیچی برام مهم نبود و رفتم سوار ماشین شدم..

سرمو گذاشتم روی فرمون و بلیط ها رو توی جیب شلوارم لمس کردم..

لعنت به این بلیط که افرای منو ازم میگرفت.. ولی خواسته ی خودش بود و من باید به ترجیحش احترام میزاشتم و به قول لعنتیم عمل میکردم..

صدای زنگ گوشیم از عالم فکر و خیال بیرونم آورد و دنبال گوشیم گشتم..

تو جیب کاپشنم بود و با دیدن شماره ی افرا نفس تو سینه م حبس شد..

ساعت ۱۰/۵ شب بود و نمیدونستم برگشته خونه یا هنوزم با دوستاشه..

تو این مدت فکر بودنش با مسعود اذیتم کرده بود ولی به روم نیاورده بودم و مانع رفتنش پیش دوستاش نشده بودم..

سریع جواب دادم و گفتم

_افرا

ولی صدایی که از اونور خط اومد صدای یه دختر غریبه بود..

_آهیر خان.. من نغمه م.. دوست افرا

نگران شدم و گفتم

_گوشیش دست تو چیکار میکنه؟.. حالش خوبه؟

_خوبه نگران نباش.. پیشمه.. ما تو کافه ی آرمین هستیم.. افرا یکم حالش چیزه

صدای افرا رو شنیدم که با لحن خاصی گفت

_بگو بیاد.. فقط با خودش میرم

کلمه ها رو میکشید و با تعجب فکر کردم که چش شده..

عصبی به نغمه گفتم

_حالش چیزه یعنی چی؟.. گوشی رو بده بش ببینم

_چیزه.. افرا یکم مسته.. یعنی خیلی مسته

_مسته؟؟؟!.. ‌کی پیشتونه؟

_مسعود و رضا.. آرمین مجبوره کافه رو ببنده، افرا نمیزاره ما برسونیمش.. میگه آهیر بیاد

_مواظبش باش اومدم

مست کرده بود و منو میخواست.. افرای دیوونه و شیرین من‌.. چی میشد اگه اونم منو دوست داشت و به چشم رفیق نمیدید..

سریع دکمه های پیرهنمو بستم و ماشینو روشن کردم و با بالاترین سرعت ممکن به سمت کافی شاپ پاتوق افرا روندم..

وقتی رسیدم به خیابون کافه، دیدم افرا با دوستاش مقابل کافه ایستاده و تلو تلو میخوره و نغمه سعی میکنه ببرتش داخل..

ولی اون نمیرفت و خیابونو نگاه میکرد.. حتما منتظر من بود..

تا از ماشین پیاده شدم که برم اون سمت خیابون، منو دید و بلند گفت

_آهیر اومد.. ولم کن برم

قدمهامو تندتر کردم تا زود برسم بهش و اونم سریع اومد سمت من، ولی هنوز قدم سوم رو برنداشته بود که افتاد توی جوب!

نغمه داد زد

_هییین.. جلوتو نگاه کن

و رضا و مسعود دویدن طرفش و دو تا دختر و پسر بلند خندیدن..

من قبل از همشون بهش رسیدم و دیدم داره سعی میکنه بلند بشه و خودشم میخنده..

منم خنده م گرفت و نگاهی به سرتاپاش که پر از گل و لای و کثافت جوب و بارون بود کردم و گفتم

_چرا جلو پاتو نگا نمیکنی دختر؟.. میموندی سرجات داشتم میومدم دیگه

با لحن مستش گفت

_جلو کجاست؟.. ندیدم جوبو.. گوه زده شد بهم

دوستاش دوره ش کردن و رضا با خنده گفت

_همینت مونده بود بیفتی تو جوب افی.. آقا جمع کن ببر این زن دیوونه ت رو، چوب کرد تو ماتحت اجدادمون امشب

مسعود گفت

_مواظب باش خیلی بدمسته.. الکل بهش نمیسازه، هر چی گفتیم نخور گوش نکرد.. خیلی ناراحت بود

دست افرا رو گرفتم و دستمو دور کمرش قلاب کردم و گفتم

_مشکلی نیست دیگه.. شما برین

بردمش تو ماشین و نشوندم روی صندلی و خودمم سوار شدم و حرکت کردیم..

سرشو تکیه داده بود به صندلی و تعادل نداشت.. بوی گند آت آشغال جوب ماشینو برداشته بود و گفت

_دارم بالا میارم از این بو

_میخوای بکشم کنار استفراغ کنی؟.. حالت هم بهتر میشه

خندید و گفت

_استفراغ کردم تو هیکل مسعود.. هیچی تو معده م نمونده

تو اون اوضاع متوجه وضع مسعود نشده بودم ولی خندیدم و گفتم

_خوب کردی حقش بود.. چشماتو ببند حرف نزن الان میرسیم خونه

وقتی رسیدیم خونه دستمو انداختم دور بدنش و سرشو تکیه داد بهم و رفتیم سمت آسانسور..

داشتم درو میبستم که مامان در خونشون رو باز کرد و با دیدن ما گفت

_چرا هردوتون خیس آبین؟.. افرا چشه طوری شده؟

افرا با شنیدن حرف مامان سرشو تو بازوم فرو کرد و آروم گفت

_اوففف.. مامانت

محکمتر به خودم فشارش دادم، طوری که انگار میخواستم قایمش کنم و از اینکه مامان اونطوری میبینتش معذب نشه..

_نه مامان، حالش خوبه یکم زیر بارون قدم زدیم خسته شده.. برو تو، شب بخیر

در آسانسور رو بستم و دستمو دور بازوش حصار کردم..

گفت

_بوی گند میدم

خنده م گرفت و گفتم

_اشکال نداره الان میشورمت

کفش های سفید اسپورتش رو که پر از آب کثیف جوب بود درآوردم و گذاشتم ‌روی جاکفشی و بردمش داخل..

مستقیم بردمش سمت حموم و نشوندمش لبه جکوزی و اول کاپشن خودمو درآوردم و پرت کردم یه گوشه..

با چشمهای قرمز و خمارش نگام میکرد و هیچ حرکتی نمیکرد..

شالشو از سرش باز کردم و مانتوش رو هم درآوردم..

_چرا آوردیم تو حموم؟

_چون انقدر کثیفی که هر جا بری به گند میکشی

_تو میخوای منو بشوری؟

با چشمای عسلی درشتش که داشت بسته میشد زل زده بود بهم و جورابهاش رو درآوردم و گفتم

_آره

_تو چرا میخوای منو بشوری؟

_افرا چرا مثل طوطی تکرار میکنی؟.. میشورمت چون تر زدی به لباسای هردومون

_خب من خودمو میشورم

و سعی کرد بره تو جکوزی که پاش سر خورد و دستشو گرفتم تا نیفته..

_ولت کنم خودتو ضربه مغزی میکنی تو حموم

تو چشمام نگاه کرد و گفت

_ولم نکن

دست کشیدم به موهای خیسش که چسبیده بود به پیشونیش و گفتم

_ولت نمیکنم.. بزار لباساتو دربیارم بعد برو تو وان

_لباسامو دربیاری که لخت میشم پیشت

_لباس زیرات میمونه.. تازه اگه لخت بشی هم چه اشکالی داره؟.. مگه زنم نیستی؟

_اوممم.. زنتم؟

در حالیکه تیشرتش رو که بخاطر مانتوی جلو بازش حسابی کثیف شده بود در میاوردم از سرش گفتم

_آره.. زنمی

ولی وقتی تیشرتش رو درآوردم از کارم پشیمون شدم چون زیرش هیچی تنش نبود!

گر گرفتم و داد زدم

_دیوس مگه بت نگفتم سوتین ببند؟.. خدا لعنتت کنه

شونه هاشو بالا انداخت و گفت

_خب ببین.. زنتم

به زور چشممو از بدن سفید بلوریش گرفتم و سرمو خم کردم دکمه و زیپ شلوار گل آلودش رو باز کردم و کشیدم بیرون از تنش..

وان جکوزی تا نصفه پر شده بود و گفتم

_زود برو تو ببینم

پاشو گذاشت تو وان و دراز کشید داخلش و سرشو تکیه داد به بالشتک جکوزی..

شامپو بدن رو خالی کردم توی آب و بهم زدم تا حسابی کف کنه و کمی هم شامپوی مو ریختم روی سرش و موهاشو شستم..

حموم بخار کرده بود و خودمم خیس عرق شده بودم.. پیرهنمو درآوردم و زانو زدم کنار جکوزی..

لیفو دادم دستش و گفتم

_لیف بکش به تنت منم موهاتو بشورم

لیفو از دستم گرفت و بی جون کشید به گردنش..

از دستش گرفتم و گفتم

_اگه اینطوری بشوری تا صبح باید بمونیم تو حموم

سکسکه ای کرد و گفت

_تا صب بمونیم.. من دوست داشتم با تو تو این حموم..

بقیه ی حرفشو نگفت.. ولی من میدونستم منظورش چی بود، چون به نگین گفته بود..

خندیدم و گفتم

_با من تو این حموم چی؟

چشماشو بست و گفت

_هیچی

انقدری مست نبود که کنترل حرفاش رو نداشته باشه و مثبت هیجده حرف بزنه..

همه بدنش رو لیف کشیدم و آب کثیف رو خالی کردم.. دوباره آبو باز کردم و دوش دستی رو گرفتم به سر و بدنش و گفتم

_خب دیگه تمیز شدی.. میرم حوله تو بیارم آخرش خودت کامل لخت شو دیگه من همینقدرشو انجام دادم

تو وان دراز کشیده بود و با موهای خیس و چشمهای براق نگاهم میکرد و انقدر زیبا بود که کمی همونطور نگاهش کردم..

چطور میخواستم بزارم بره؟.. زنم بود.. سهم من بود.. میتونستم نزارم بره.. ولی من کسی نبودم که خودمو تحمیل کنم..

نگاه مستی بهم کرد و گفت

_تو نمیخوای حموم کنی؟

_چرا، منم کثیف شدم.. تو برو بعد منم دوش میگیرم

بلند شد توی وان نشست و گفت

_میخوای منم تو رو بشورم؟

خندیدم به شیطنتش و گفتم

_اگه مست نبودی و به اختیار خودت تو حموم با من بودی، مطمئن باش منم باهات دوش میگرفتم و نمیزاشتم به این آسونی از دستم در بری.. ولی تو حالی که هستی نمیخوام خبطی بکنم و بعدش ناراحت بشی

دستشو گرفت به کمربند چرم شلوار جینم و بلند شد توی وان، و منو کشید سمت خودش و گفت

_مست نیستم

_همه ی مستا میگن مست نیستن

_اصلا باشم.. مگه شوهرم نیستی؟

دستشو گرفتم و تو چشمای قشنگش نگاه کردم و آروم گفتم

_کاش شوهرت بودم.. کاش عاشقم بودی تا همین الان میبوسیدمت

خیره بود بهم و اونم آروم گفت

_کاش…

با تموم وجودم میخواستمش و با وضعی که مقابلم وایساده بود برام سخت بود که بهش دست نزنم..

ولی شرط مردونگی نبود که از دختری که تو حال عادی نیست و نمیتونه درست تصمیم بگیره سوءاستفاده کنم..

مطمئن بودم که فردا که به خودش میومد و مستی از سرش میپرید هیچ کدوم از این حرف ها و کارهاشو به یاد نمیاورد و نباید کاری میکردم که پشیمون میشدیم..

دستشو رها کردم و از کمد حوله ش رو آوردم و پیچیدم دور بدنش.. دستشو گرفتم و گفتم

_دستمو بگیر نیفتی.. بیا بیرون

پاشو از وان گذاشت بیرون و نگاهی به من کرد.. دلم میخواست زودتر بره تا بهش نچسبیدم و کاری نکردم که برای همیشه مجبور بشه با من بمونه..

هنوز نگاهم میکرد که گفتم

_برو افرا.. برو تو اتاقت، منم دوش بگیرم

معلوم بود که اونم نمیخواست بره و دلش میخواست با من باشه..

از کارها و حرفهای ضد و نقیضش سر درنمیاوردم.. رفتار و نگاهها و منو خواستن هاش و لذتی که میگفت از بوسیدن من برده نشون میداد که دوستم داره و اونم منو میخواد.. ولی چرا به نگین گفت عاشق آهیر نیستم؟!

سردرگم بودم مقابل افرا.. نمیتونستم احساساتم رو بهش بگم و بگم که عاشقش شدم و نمیخوام بره.. چون اگه واقعا دوستم نداشت اونوقت علیرغم میلش مجبور میشد بمونه و منو تحمل کنه..

با فکر خودم هم کنار نمیومدم چون میدیدم رفتارش نشون میده که اونم عاشق منه..

با کلافگی زیر دوش وایسادم و دستی به موهای خیسم کشیدم.. از یاد هیکل قشنگ و تن سفت و سفیدش که چند لحظه ی پیش مقابلم بود گر گرفتم و نفس عمیقی کشیدم..

امشب همونقدر که ترانه رو نخواسته بودم، افرا رو دیوونه وار خواسته بودم..

ولی نمیشد نزدیک بشم بهش.. درست نبود..

باید اول احساسش رو میفهمیدم و از این سردرگمی رها میشدم..

تصمیم گرفتم چیزی نگم و ببینم خودش چیکار میکنه..

اگه دوستم داشت، نمیرفت و معادله ی مجهول من حل میشد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

38 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

مهری طلا امروز پارت داریم عشقم؟

elnaz
elnaz
2 سال قبل

لطفا اسم رمان اولتون رو بم بگید 😊😊😊

MamyArya
MamyArya
پاسخ به  elnaz
2 سال قبل

عزیزم رمان اول مهرناز جان بردل نشسته و دومی گرگها هستش خیلیم زیبا هستن هر دوشون

elnaz
elnaz
پاسخ به  MamyArya
2 سال قبل

مرسی خانمی 😍😍

elnaz
elnaz
پاسخ به  elnaz
2 سال قبل

فدای این رمانای خوشملت❤❤

Melika
2 سال قبل

سلام،رمان عالیه واقعا محشره من که خوشم اومد مثل بقیه رمانای که علکی کشش میدن نیس من رمان صیغه استاد رو چند باری خوندم که الان چند پارته که یک روز نگذشته افسرده شده بودم تا این رمان رو دیدم خوشمان امد

مملی خپلو
مملی خپلو
2 سال قبل

نیکا یاد بگیر🤣😂❤️
عشقی مهری
عالی بود
ولی نمیدونم چرا
دیگه صحنه بهم نمیچسبه
بقول خودت
شاعرانه بیشتر دوس دارم😕

Amir
Amir
پاسخ به  مملی خپلو
2 سال قبل

اسمشو😂😂😂😂

Mari
Mari
2 سال قبل

رمانش عالیه
هرچی بگم کمه دست نویسنده در نگنه
فقد لطفا الکی رمانو کش ندین

Amir
Amir
2 سال قبل

😍🔞ژوووون
عالیه😋
😂دفعه بعدی خواستی صحنه بنویسی ملاتشو بیشتر کن😍😋😈😈دستت طلا

Amir
Amir
پاسخ به  Amir
2 سال قبل

عه😂😂
دلت میاد؟!😂

سیما
سیما
2 سال قبل

من دیگه نمیخونم.
تا الان خوب بود. ولی از مردی که بهدراحتی بتونه احساس دختر رو نابود کنه بدم‌ میاد اهیر همچنین.
متاسفم که مردای ما فقط به فکر زیر شکم .
خب دیگه امیدوارم نویسنده جون موفق باشی.
اهیر با افرا بمونه یا نه دیگه مهم نی .
مهم اینه نتونست پاک بمونه
خداحافظ همگی
اها راستی نویسنده حون نذر چهل روز صلوات واسه سلامتی مامانت کردم که دیروز تموم شد.
الهی که همه بیماران شفا پیدا کنند.

Satrina
Satrina
2 سال قبل

مرسی مهری عزیزم 🥰🥰🥰

حالا شدی عشقولک خودم😍😍😍😍😍😍

ژاااااان صحنه ها رو دریاب😈😈😈🤤🤤🤤🤤

فقط الاغه خیلی خوب بود 😂😂😂😂😂
من که اصلا دلم نمیخواد کسی بمیره حالا اگه مادر های افرا و آهیر بمیرن بنظرم اتفاق خاصی نیفته 🤔🤔🤔🤔 نظرت چیه ؟؟؟

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

سلام مهرنازی جونم دمت بیست مثل همیشه عالی بود حال و هوای دیشب منم مث پارت ۲۸ خیلی دپ بود ولی پارت ۲۹ رو خوندم بهتر شدم دست گلت درد نکنه. مهری جونم راستی من از روبیک رفتم واسه همیشه. بازم بخاطر زحمتی ک میکشی ازت ممنونم التماس دعا دارم از تک تک تون😘😘😘

Satrina
Satrina
پاسخ به  MamyArya
2 سال قبل

مهری روبیک آیدی داری ؟؟؟

اگه داری به من بده باهات بحرفم

Satrina
Satrina
پاسخ به  Satrina
2 سال قبل

Thanks my dear😍😍😍
.
.
جو دیگه یهو میاد میگیره
الانم جو انگلیسی منو گرفت
.
راستی الان کامنتت رو دیدم مهری جانم🥰🥰

Galo
Galo
2 سال قبل

خسته نباشی مهرناز جون😚
به قسمت های جذابی رسیدیم 😈

elnaz
elnaz
2 سال قبل

مرسی واقعا عالی گل کاشتی هووووووورااااااا😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

Ss
Ss
2 سال قبل

مرسی عالی بود

Atoosa
Atoosa
2 سال قبل

عالیه مهرنازی ولی واقعا به نظر منم نیازه یه کم غمگین شه چون حتی ژانر های طنز هم سکانس های غمگین داره😄👌
خداروشکر که ترانه هم از راه برداشته شد از زنایی مثل ترانه که دنبال مرد متاهلن متنفرم حالا هر چفدرم میخواد ازدواجشون صوری باشه بحث تعهده😒
.خداکنه زودتر اینا هم بهم برسن که ما سر این رمان های شما پیررر میشیمم😂
مرسی عزیزم عالی بود❤️

تیر
تیر
2 سال قبل

اخ نازی بعد از اون همه میگویی که پاک کردم نمیدونی این پارت چقدر جیگرم حالم اورد 😈😍😍😍😂😂😂😂😘😘😘😘
.
نازی خباثتت رو به رشده ….😈😉😂😂😁😍😈

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

من چون خیلی بچه مثبتی و به شیر برنج معروفم نمیتونم بگم 🤭🥺😂😂
نگو که نمیدونی 😈😁🔞🔞

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

دیشب که خوب بلد بودی 😏😆😂😂😁😈

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

پس دیشب شیطون اومده بود سایت پارت نوشته بود به جای تو 😂😂
گفت بزار خواننده ها رو اغفال کنم 😉😂😈😆😈

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

روح و روانم شاد شد مهرناز جونی دست طلا 🤩🤩 ترانه رو هم خوب سر جاش نشوندی مرسییییی

Mahad
Mahad
2 سال قبل

مرسیییی مهری جونممم😍😍🥰🥰

neda
neda
2 سال قبل

به به بازم صحنه های آبدااار💦😂😂😂😂
بابا ت چقد خوبی لعنتی جذااااب دمت گرم مهرناز جون❤

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

آفرین از این صحنه های آبدار بیشتر بنویس وحتی آبشو بیشتر کن ما حرفی نداریم😍😍😂🤣🤣فانتزیاتم قشنگه لعنتییی😂😂😂😂آغاتون این رمانارو میخونن دیگ یاباید دست ب کار شیم ب اطلاعشون برسونیم؟😂

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

ب اون مرحلشم میرسین ایشالا😂😂😂

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

اها باش😂😂😂

ارزو ام
ارزو ام
2 سال قبل

نویسنده جونم میشه این ننه اهیر رو بُکُشی
شرمندع هاااا
خیلی رو مخهههههه
پیر زن مسخره نچسب شر کم کن دیه اه😒😂

نگین
2 سال قبل

آخیش روحم شاد شد ترانه ی چندش فهمید آهیر عـــــــــاشـــــــق افراست😍😍😍😂😂
من از صبح دارم حرص ترانه رو میخورم😂اوفیششش😃
همین که ترانه حذف شد خودش کلیه😊
آهیرخان عاشق هم بره به دلبرش اعتراف کنه که دوسش داره دیگه کامل خیال من راحت میشه😂😍😉

نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

حال وحوام عوض شد اصن😂😂

مرسی کتی پنجه طلای خودم😘❤

نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

هوام😐😂
کیبورد وکه حذف کردم میفهمه نباید اشتباه تایپ کنه😂

نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

😂😂😍😍😍

Delaram
Delaram
2 سال قبل

خیلی خوب بود مرسیی❤️😍

دسته‌ها

38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x