رمان دل دیوانه پسندم پارت 100

5
(1)

 

 

 

_ ببینمت.

_ نمی خوام.

 

_گفتم ببینمت دلارام.

سرم رو گرفتم بالا که جلوی ریزش اشک هام رو بگیرم.

 

اما لعنتی بالاخره یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید.

 

و نشد.

دید.

_ گریه می کنی؟

_ نه.

_ دیدم. چرا مقاومت می کنی.

_ خب که چی؟

خوشحال شدی الان؟

 

_ ناراحت شد و گفت : چرا باید از دیدن اشکت خوشحال بشم؟

 

_ چون از اولم هدفت همین بود. منو کشوندی پایین.

 

این کارا رو کردی که احساساتم رو قلقلک بدی.

 

_ خب.. آره… من هرکاری دارم می کنم که احساساتت رو اگر خوابه بیدار کنم.

 

چون دوست دارم دوباره مثل قدیما بشیم.

 

_ هیچی مثل قدیم نمیشه. خودت خوب می دونی.

_ اگه شد چی؟

_ دوست ندارم توی گذشته زندگی کنم.

 

_ خب یه زندگی جدید چطوره.

دهنم بسته شد

 

 

 

خوب بلد بود چی بگه و چی کار کنه.

کارشو بلد بود.

 

_ خوبی عزیزم؟

_ خوبم.

باید برم.

 

آه کشید و گفت :

برو. بیشتر از این اذیتت نمی کنم.

 

نگاهش کردم. می خواستم بگم باز خوبه می دونی که اذیت می کنی.

 

ولی نگفتم.

کادو رو نمی دونم چرا ولی گذاشتم روی داشبورد.

 

خواستم برم که گفت :

چرا نمی بریش؟

_ نمی خوامش.

 

_ ولی هدیه رو پس نمی دن.

مکث کردم.

دست بردار نبود.

 

از روی داشبورد چنگ زدمش و پیاده شدم.

 

موقع پیاده شدن هم سرسری خدافظی کردم و رفتم خونه.

 

سرم داشت می ترکید.

باید یه فکر اساسی براش می کردم.

 

اینجوری نمی شد.

باید یه مدت واقعا محو می شدم و توجهی بهش نمی کردم.

 

و تصمیم می گرفتم که توی زندگیم چند چندم. چی می خوام.

 

می خوام چی کار کنم.

 

 

 

به مامان بابا هم که نمی تونستم درمورد موقعیتش چیزی بگم.

 

پس چاره ای نبود.

باید خودم یه تصمیمی میگرفتم.

 

و مسئله اینجا بود. که اگه میخواستم قبولش کنم

 

آیا بابام می ذاشت. بامانعم می شد؟

بالاخره اون مدت

چه خواسته چه ناخواسته

 

از سمت مازیار هم من هم خانوادم خیلی اذیت شدیم

 

پس، حق داشتن اگه نذارن. یا مانع بشن یا سرم غر بزنن.

 

با این حال من حالا حقیقت رو می دونستم.

 

و با چشم باز تصمیم می گرفتم.

***

از اون روز دیگه به مازیار اعتنایی نکردم.

 

سعی کردم یه زندگی شادو پیش بگیرم.

 

و لذت زندگیم رو ببرم. تا حال روحیم درست بشه.

 

و اون موقع می تونستم تصمیمات بهتری هم بگیرم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x