رمان دلارای پارت 113

3.5
(2)

 

 

لب هایش مثل ماهی بیرون مانده از آب باز و بسته شد

در دل زمزمه کرد :

_ارسلان

اینبار بی صدا اسمش را لب زد

_بلند بگو

دلارای خیره‌اش شد

اگر می گفت هومن چه میکرد …..

_چرا ….. چرا میخوای بدونی ؟

_هومن به سرعت جواب داد :

_میخوام برم سراغش !

دلارای از شدت اضطراب لرزید

هومن را چه به آلپ ارسلان!

اگر با او در می افتاد ارسلان بیچاره‌اش میکرد

هومن تکرار کرد :

_بگو دلی ، تا بیشتر از این خراب نکردی بگو

_نمی شناسیش

هومن فریاد زد :

_دروغ میگی. ، مثل سگ دروغ میگی

_دروغ نمیگم ….

_تو کی از خونه و جمع خانوادگی و فامیلیت بیرون رفتی که وقت داشته باشی عاشق بشی ؟

که وقت داشته باشی باهاش بخوابی ؟

که وقت داشته باشی ازش حامله شی !

دلارای جلو رفت

_از شدت خجالت سرخ شده بود

_بسه …بسه

هومن تحقیر آمیز خندید:

_از شنیدنش قرمز میشی
چطور انجامش دادی ؟

صدایش را بالا برد و ادامه داد:

_چطور تو بغلش خوابیدی و یادت رفت نامزد داری
آخه لعنتی چرا قبول کردی ؟

چرا وقتی اومدم خواستگاری جواب مثبت دادی ؟

چطوری تا این حد کثیف شدی ؟

دلارای ناخواسته لب زد :

_من دوست دارم هومن

دست هومن بالا رفت و با شدت روی گونه اش فرود امد

لب و بینی اش سوخت و ناباور صورتش را گرفت

صدای هق هقش بالا رفت

باورش نمی شد

هومن هم شبیه ارسلان بود ….

هومن با درد لب زد :

_دوست داشتن حرمت داره !

دیگه به زبونت نیار هر چی زودتر از زندگی من گم میشی بیرون دلارای
نمیخوامت !

از این لحظه به بعد فقط خودتی و خودت !

نگاهی به شکمش انداخت و پوزخند زد
ادامه داد :

_خودت و بچه‌ات

دلارای خونی که روی لب هایش چکه میکرد را با پشت دست پاک کرد و خندید:

_چقدر شبیهشی هومن

بلند تر خندید:

_خیلی ، ذاتتون مثل همه

مثل دیوانه ها عقب عقب رفت :

_اصلا خدا منو آفرید تا کیسه بوکس شما دو تا بشم

به تراس نزدیک شد

تراس کوچکی که هومن قرار بود به زودی
خاک هایش را تمیز کند

میخواست گلدان هایش را آنجا بچیند

دلارای عقب عقب رفت و وارد تراس شد

_کتک بزنید ، تحقیر کنید ، پس بزنید ،مثل یک دستمال کاغذی مصرف شده پرتم کنید اونور

هومن با جدیت زمزمه کرد :

_مزخرف نگو ، میری اونجا چیکار ؟

دلارای عقب رفت

به دیوار کوتاه و بدون حفاظ تراس تکیه داد:

_از همتون بدم میاد

_چه غلطی داری میکنی ؟

دلارای به پایین خیره شد

شک نداشت اگر می افتاد زنده نمی ماند

آرام خندید
بهتر !

اصلا او هم همین را می خواست

هومن وحشت زده دستش را بالا برد :

_بیا این ور

دلارای انگار صدایش را نمی شنید

_بیا کنار دلارای
بیا صحبت کنیم خب ؟
بهم اسمشو بگو ، من درستش می کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

70 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helma
Helma
1 سال قبل

اقا من الان داشتم فک میکردم به این نتیجه رسیدم که این ماجرای بارداری ساختگیه و کار ارسلانه رفته به آزمایشگاه گفته اینجوری بگن که بهم بخوره ازداجشون
اخه هرجور حساب میکنم نمیشه ۴ ماهه حامله باشیو نفهمی😐
مگر اینکه گیج باشی😐😂

رمان
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

موافقم👍👍👍

Mehrimah
1 سال قبل

به نظرم نویسنده قلم قویی داره..و موضوع رمانش جالبه
اما متاسفانه ۱۱۳پارته که هیچ اتفاق خاصی جز هومن و حامله شدن دارای نیوفتاد!!!!
پارتا زیادی کوتاه و بی محتوا هستن

کراش ارسلان😂😐
کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

😐😂 بمولا ع تیزر هم کوتاه ترع

هلیا
هلیا
پاسخ به  کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

نه دیگه در این حد این پارت نسبت به بقیه بهتر بود

Raha
1 سال قبل

خودم ادامه رمانو براتون میگم…
دیرین دیرینننننننن
دلارای خودشو مثل آدامس میندازه پایین بعد هومن میگه نه نه نهههههههههههه
بعد هومن میره دلارای رو بغل میکنه میگه من‌ دوست داشتم لعنتیییییییی
هيچی ديگه دلارای میمیره همه از دستش راحت میشن😐😂😎والا هم ما رو الاف کرده هم هومن و هم ارسلانو😐🤣

ب ت چ
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

نه اینجاش رو دیگع درست نگفتی
دلارای نمیمیره ولی بچش میمیره تا اینجا کافیه🗿😂

Rasha
Rasha
1 سال قبل

خیلی خوب میشه خودشو پرت کنه پایین بنظرم رااحتتت

شقایق
شقایق
1 سال قبل

عزیزان مطمئنید این عاشقانه دلارای و ارسلانه…؟دیگه دارم کم کم ب این نتیجه میرسم که رمان مال هومن و دلارایه😂😐
از این ارسلانم ابی گرم نمیشه کدوم قبرستونیه بیاد سوپرمن بازی دربیاره؟

هلیا
هلیا
پاسخ به  شقایق
1 سال قبل

وای اره😂😂😂

Helma
Helma
1 سال قبل

فاطمه دیدی گفتم تا شب تمومش میکنم😂😂
فردا سرجلسه امتحان خیلی خلاصه واررر همین رمانو خواهم نوشت💔🤣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Helma
Zari
Zari
1 سال قبل

دیگه زیادی کلیشه ای شده😑

Yasmn_0_0
Yasmn_0_0
1 سال قبل

من دیگه نمیدونم چی بگم رفته همه غلطاشو کرده انتظار داره هومن بغلش کنه بگه عیب نداره بچتو باهم بزرگ میکنیم ولی حالا که یکم صداشو برده بالا میگه شما عین همین ودف

آرمی که هیچ وقت به کنسرت نمیرسه:/
آرمی که هیچ وقت به کنسرت نمیرسه:/
1 سال قبل

نچ
مث اینکه نویسنده دست به کار نمیشه
باید خودمون دست به کار شیم
با شمارش من دلی رو بندازین پایین
۱
۲
۳
بندازینننن
خب کار ما دیگه تموم شد بای 🗿

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂

😂😂😂دلت پر بود

آرمی که هیچ وقت به کنسرت نمیرسه:/
آرمی که هیچ وقت به کنسرت نمیرسه:/
1 سال قبل

نچ
مث اینکه نویسنده دست به کار نمیشه
باید خودمون دست به کار شیم
با شمارش من دلی رو بندازین پایین
۱
۲
۳
بندازینننن
خب کار ما دیگه تموم شد بای🗿

نازلی
نازلی

شرف بر درودت ارمی جان
حالا چرا انقد مایوسی از کنسرتbtsرفتن🤔🤔🤔

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
1 سال قبل

بابا دهنت خو زر بزنننن به تو چه چی میشه خووووو
اعصاب ندارمممم

سما
سما
1 سال قبل

من که میگم‌میوفته ولی نه برا بچه اتفاقی میوفتع نه برا خودش البته فقط یکم پا ماش میشکنه
بعد ارسلان میاد بیمارستان دست دلارایو
میگره میبره

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

ب قمربنی هاشم من دیگه رد دادم ۱۰ پارت تو خونه هومنیم هنوز بابا بس کن دیگه هی کشش میدی این قهقه زد اون تمسخر آمیز خندید اون قهقه زد این جنون آمیز خندید مگه اومدن سیرک هی خنده و خنده و هیچی ب هیچی…انشاءالله بیفتی مث بادکنک بترکی راحت شیم توهم دم ب ثانیه همه رو دوس داری

شقایق
شقایق
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

هم اکنون بارش حققققق!!!!

Farzaneh
Farzaneh
1 سال قبل

بپر بپرِ :بپر
دلی نمیپرِ؟ بپر
دلی جون عمت : بپر
دلی ارواح بابات :بپر
😑😑😑

neda
neda
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😂

هلیا
هلیا
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نویسنده ای ؟

Rata
Rata
1 سال قبل

هیچکس:وقتی هممون برا شخصیت اول داستان آرزو مرگ میکنیم😂💔

Rata
Rata
1 سال قبل

اخیش بمیره راحت شیم

دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
1 سال قبل

الهی به حق پنج تن همونی بشه که میخوایین😂😂😂😂😂

آتنا💗
آتنا💗
1 سال قبل

بابا الکی خودتون رو اذیت نکنین آخرش مثل همه رمان ها دلارای و ارسلان به هم میرسن و بچه دار میشن
داراب هم میاد هنگامه رو از ترشیدگی در میاره
هومن هم یا با یه نفر دیگه ازدواج میکنه یا خودکشی میکنه
هومن و هنگامه هم میفهمن که بچه های حاجی هستن

Darya
Darya
پاسخ به  آتنا💗
1 سال قبل

به نظر منم یکی از برادر های دلارای با هنگامه ازدواج میکنه که نظرم بیشتر روی داراب فکر کردم فقط خودم یه همچین فکری دارم نگو بقیه هم مثل من فکر میکنن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Darya

دسته‌ها

70
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x