لب هایش مثل ماهی بیرون مانده از آب باز و بسته شد
در دل زمزمه کرد :
_ارسلان
اینبار بی صدا اسمش را لب زد
_بلند بگو
دلارای خیرهاش شد
اگر می گفت هومن چه میکرد …..
_چرا ….. چرا میخوای بدونی ؟
_هومن به سرعت جواب داد :
_میخوام برم سراغش !
دلارای از شدت اضطراب لرزید
هومن را چه به آلپ ارسلان!
اگر با او در می افتاد ارسلان بیچارهاش میکرد
هومن تکرار کرد :
_بگو دلی ، تا بیشتر از این خراب نکردی بگو
_نمی شناسیش
هومن فریاد زد :
_دروغ میگی. ، مثل سگ دروغ میگی
_دروغ نمیگم ….
_تو کی از خونه و جمع خانوادگی و فامیلیت بیرون رفتی که وقت داشته باشی عاشق بشی ؟
که وقت داشته باشی باهاش بخوابی ؟
که وقت داشته باشی ازش حامله شی !
دلارای جلو رفت
_از شدت خجالت سرخ شده بود
_بسه …بسه
هومن تحقیر آمیز خندید:
_از شنیدنش قرمز میشی
چطور انجامش دادی ؟
صدایش را بالا برد و ادامه داد:
_چطور تو بغلش خوابیدی و یادت رفت نامزد داری
آخه لعنتی چرا قبول کردی ؟
چرا وقتی اومدم خواستگاری جواب مثبت دادی ؟
چطوری تا این حد کثیف شدی ؟
دلارای ناخواسته لب زد :
_من دوست دارم هومن
دست هومن بالا رفت و با شدت روی گونه اش فرود امد
لب و بینی اش سوخت و ناباور صورتش را گرفت
صدای هق هقش بالا رفت
باورش نمی شد
هومن هم شبیه ارسلان بود ….
هومن با درد لب زد :
_دوست داشتن حرمت داره !
دیگه به زبونت نیار هر چی زودتر از زندگی من گم میشی بیرون دلارای
نمیخوامت !
از این لحظه به بعد فقط خودتی و خودت !
نگاهی به شکمش انداخت و پوزخند زد
ادامه داد :
_خودت و بچهات
دلارای خونی که روی لب هایش چکه میکرد را با پشت دست پاک کرد و خندید:
_چقدر شبیهشی هومن
بلند تر خندید:
_خیلی ، ذاتتون مثل همه
مثل دیوانه ها عقب عقب رفت :
_اصلا خدا منو آفرید تا کیسه بوکس شما دو تا بشم
به تراس نزدیک شد
تراس کوچکی که هومن قرار بود به زودی
خاک هایش را تمیز کند
میخواست گلدان هایش را آنجا بچیند
دلارای عقب عقب رفت و وارد تراس شد
_کتک بزنید ، تحقیر کنید ، پس بزنید ،مثل یک دستمال کاغذی مصرف شده پرتم کنید اونور
هومن با جدیت زمزمه کرد :
_مزخرف نگو ، میری اونجا چیکار ؟
دلارای عقب رفت
به دیوار کوتاه و بدون حفاظ تراس تکیه داد:
_از همتون بدم میاد
_چه غلطی داری میکنی ؟
دلارای به پایین خیره شد
شک نداشت اگر می افتاد زنده نمی ماند
آرام خندید
بهتر !
اصلا او هم همین را می خواست
هومن وحشت زده دستش را بالا برد :
_بیا این ور
دلارای انگار صدایش را نمی شنید
_بیا کنار دلارای
بیا صحبت کنیم خب ؟
بهم اسمشو بگو ، من درستش می کنم
اقا من الان داشتم فک میکردم به این نتیجه رسیدم که این ماجرای بارداری ساختگیه و کار ارسلانه رفته به آزمایشگاه گفته اینجوری بگن که بهم بخوره ازداجشون
اخه هرجور حساب میکنم نمیشه ۴ ماهه حامله باشیو نفهمی😐
مگر اینکه گیج باشی😐😂
موافقم👍👍👍
به نظرم نویسنده قلم قویی داره..و موضوع رمانش جالبه
اما متاسفانه ۱۱۳پارته که هیچ اتفاق خاصی جز هومن و حامله شدن دارای نیوفتاد!!!!
پارتا زیادی کوتاه و بی محتوا هستن
😐😂 بمولا ع تیزر هم کوتاه ترع
نه دیگه در این حد این پارت نسبت به بقیه بهتر بود
خودم ادامه رمانو براتون میگم…
دیرین دیرینننننننن
دلارای خودشو مثل آدامس میندازه پایین بعد هومن میگه نه نه نهههههههههههه
بعد هومن میره دلارای رو بغل میکنه میگه من دوست داشتم لعنتیییییییی
هيچی ديگه دلارای میمیره همه از دستش راحت میشن😐😂😎والا هم ما رو الاف کرده هم هومن و هم ارسلانو😐🤣
نه اینجاش رو دیگع درست نگفتی
دلارای نمیمیره ولی بچش میمیره تا اینجا کافیه🗿😂
خیلی خوب میشه خودشو پرت کنه پایین بنظرم رااحتتت
عزیزان مطمئنید این عاشقانه دلارای و ارسلانه…؟دیگه دارم کم کم ب این نتیجه میرسم که رمان مال هومن و دلارایه😂😐
از این ارسلانم ابی گرم نمیشه کدوم قبرستونیه بیاد سوپرمن بازی دربیاره؟
وای اره😂😂😂
فاطمه دیدی گفتم تا شب تمومش میکنم😂😂
فردا سرجلسه امتحان خیلی خلاصه واررر همین رمانو خواهم نوشت💔🤣
😂😂😂😂😂
آره دیگه بجا امتحان نشستی اینو خوندی 😂
دیگه زیادی کلیشه ای شده😑
من دیگه نمیدونم چی بگم رفته همه غلطاشو کرده انتظار داره هومن بغلش کنه بگه عیب نداره بچتو باهم بزرگ میکنیم ولی حالا که یکم صداشو برده بالا میگه شما عین همین ودف
نچ
مث اینکه نویسنده دست به کار نمیشه
باید خودمون دست به کار شیم
با شمارش من دلی رو بندازین پایین
۱
۲
۳
بندازینننن
خب کار ما دیگه تموم شد بای 🗿
😂😂😂دلت پر بود
نچ
مث اینکه نویسنده دست به کار نمیشه
باید خودمون دست به کار شیم
با شمارش من دلی رو بندازین پایین
۱
۲
۳
بندازینننن
خب کار ما دیگه تموم شد بای🗿
شرف بر درودت ارمی جان
حالا چرا انقد مایوسی از کنسرتbtsرفتن🤔🤔🤔
بابا دهنت خو زر بزنننن به تو چه چی میشه خووووو
اعصاب ندارمممم
من که میگممیوفته ولی نه برا بچه اتفاقی میوفتع نه برا خودش البته فقط یکم پا ماش میشکنه
بعد ارسلان میاد بیمارستان دست دلارایو
میگره میبره
ب قمربنی هاشم من دیگه رد دادم ۱۰ پارت تو خونه هومنیم هنوز بابا بس کن دیگه هی کشش میدی این قهقه زد اون تمسخر آمیز خندید اون قهقه زد این جنون آمیز خندید مگه اومدن سیرک هی خنده و خنده و هیچی ب هیچی…انشاءالله بیفتی مث بادکنک بترکی راحت شیم توهم دم ب ثانیه همه رو دوس داری
هم اکنون بارش حققققق!!!!
بپر بپرِ :بپر
دلی نمیپرِ؟ بپر
دلی جون عمت : بپر
دلی ارواح بابات :بپر
😑😑😑
دلارای دیگه دشمن میخاد چیکار وقتی شماها هستین 😔😂
😂
نویسنده ای ؟
هیچکس:وقتی هممون برا شخصیت اول داستان آرزو مرگ میکنیم😂💔
اخیش بمیره راحت شیم
الهی به حق پنج تن همونی بشه که میخوایین😂😂😂😂😂
بابا الکی خودتون رو اذیت نکنین آخرش مثل همه رمان ها دلارای و ارسلان به هم میرسن و بچه دار میشن
داراب هم میاد هنگامه رو از ترشیدگی در میاره
هومن هم یا با یه نفر دیگه ازدواج میکنه یا خودکشی میکنه
هومن و هنگامه هم میفهمن که بچه های حاجی هستن
به نظر منم یکی از برادر های دلارای با هنگامه ازدواج میکنه که نظرم بیشتر روی داراب فکر کردم فقط خودم یه همچین فکری دارم نگو بقیه هم مثل من فکر میکنن