رمان دلارای پارت 174

5
(2)

 

با دیدن ارسلان در اتاق انگار جان دوباره‌ای گرفت

خودش را به مرد بی‌تفاوت روبرویش رساند

دست به سینه روی صندلی نشسته پ با خونسردی به نقطه ای نامعلوم خیره بود

دلارای بی توجه به مرد نظامی پشت میز ، کنار ارسلان نشست و نالید

_ارسلان چی شد؟ از اینجا می‌ریم بیرون دیگه درسته ؟

در باز شد و حاج ملک شاهان وارد شد

ارسلان خونسرد پوزخند زد

_نه!

حرف در دهان دخترک ماسید ، ارسلان زیر چشمی به دلارای نگاهی انداخت و درحالی که دستش را در جیب شلوارش کرد ، ادامه داد

_طول می‌کشه تا از اینجا بخوایم بریم بیرون.

_من دیگه نمی‌تونم برگردم توی اون چهاردیواری.

بغضش منفجر شد و ادامه داد

_ مگه چیکار کردیم آخه؟!

آلپ‌ارسلان با تمسخر به پدرش اشاره زد

_ حاج ملک شاهان بزرگ اینطور صلاح دیدن!
مثل اینکه اینجا هم خرش خوب برو داره!
بذار هرچه قدر میخواد زور بزنه چون پامو بذارم بیرون بیچارش می‌کنم

حاجی تسبیح انداخت و لبخند زد

_ از بچگی بلندپرواز بودی پسر

دلارای بی توجه به نگاه تیز سرهنگ پلیس خودش را نزدیک ارسلان کشید و ارام زمزمه کرد

_ توروخدا بگو ازینجا ببرمون بیرون ارسلان

ارسلان خشمگین نگاهش کرد

_ ببند دلی بسه نرو رو مخم

دلارای بازویش را گرفت

ارسلان درکش نمی‌کرد…

درک نمیکرد دخترک بخاطر سالم ماندن بچه چه اضطرابی را تحمل می‌کند

_ جون هرکی دوست داری ارسلان
هرچی هم بشه بازم باباته
منتظره تو کوتاه بیای تا تمومش کنه

_ باید حالا حالا ها منتظر بمونه

دلارای بغض کرده لب زد

_ من به جای تو معذرت خواهی میکنم!

غرورش له میشد اما اگر در ان سلول بلایی سر بچه می‌امد چه؟!

ارسلان با چشمان قرمز شده نگاهش کرد

_ دلت میخواد جلوی اینا بزنم تو دهنت؟!
اگر نمیخواد که آروم بگیر

دلارای ترسیده اشک ریخت و برای بار هزارم تکرار کرد

_ من برنمی‌گردم اونجا…

_می‌خوای بگم بانو از اونجا خوشش نیومده یه جای اوکازیون تر برات در نظر بگیرن؟!

دلارای مظلوم سرش را پایین انداخت و خودش را در آغوش کشید

به رفتار های سرد و بی احساس آلپ ارسلان عادت داشت اما در این وضعیت انتظار داشت کمی مهربان تر برخورد کند .

_ آبغوره نگیر دلی که الان اصلا حوصله ندارم

رو به مامور ادامه داد

_می‌خوام تماس بگیرم .

_با کی ؟

ارسلان خیلی جدی و بدون هیچ ملایمتی جواب مامور را داد:

_به همونی که قرارِ صیغه نامه رو بیاره.

مامور چشم غره‌ای به ارسلان رفت و تلفن را جلوی او گذاشت

ارسلان بدون اینکه نگاهش را از او بگیرد زمزمه کرد :

_تنها …. می‌خوام تنها باهاش صحبت کنم.

مامور نکاهی به حاج ملک‌شاهان انداخت

حاجی لبخند کمرنگی زد و سر تکان داد

ارسلان از جا بلند شد

_ اگر اجازتو گرفتی هری

حاجی تسبیح را در جیبش گذاشت

_ خودتو خسته نکن پسر … باور کن بی فایدست

گفت و تنهایشان گذاشت

مامور هم بدون هیچ مخالفتی از اتاق بیرون رفت

دلارای از جا بلند شد

_ارسلان به کی می‌خوای زنگ بزنی ، ما که صیغه نامه نداریم …

ارسلان اعتنا نکرد
انگار اصلا صدایی نشنیده است

دلارای بی حال روی صندلی نشست و بی حواس دستش را روی شکمش گذاشت

ارسلان شماره‌ای گرفت و زیاد طول نکشید که صدایش بلند شد

_علیرضا … منم

دلارای با دقت به دهانش زل زد

_ یک صیغه نامه برای من جور کن پاشو بیا به این آدرسی که میدم

دخترک متوجه نشد که علیرضا چه گفت که ارسلان جواب داد:

_من نمی‌دونم تا آخر شب این صیغه نامه باید روی این میز باشه وگرنه دهنت صافه
تا حالا صدبار گنداتو جمع کردم اینبار نوبتته

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

51 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

ساقی این نویسنده رو به مام بده😂😂❤

Sevili
Sevili
1 سال قبل

اگه. پارت 174کال دیروز پس پارت 175که مال امروزه کو

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

آنقدری خوشحال شدم که سر هیچی خوشحال نشدم به خدااااااااااا
حالا که فکر میکنم اونقدرم بد نی نویسنده🥺🤣

گندم
1 سال قبل

وای چیشده زمین به آسمون رفتع آسمون به زمین اومده که نویسنده از خر شیطون اومد پایین دو پارت داد

من منم!اسم ندارم دنبال چی میگردی؟
من منم!اسم ندارم دنبال چی میگردی؟
1 سال قبل

واکنشااارو فقط

دخی بی اعصاب
دخی بی اعصاب
1 سال قبل

باورم نمیشه انقدر نا امید شدم که دیروز فقط پارت۱۷۳رو دیدم اصلن بعیدد بود از نویسنده که دو پارت بزاره الان تازه ۱۷۴رو خوندم خخخ نه نویسنده راه افتاددددد

turk_gizi
1 سال قبل

فک کنم نویسنده با عشقش قهر بوده با خدا عهد بسته اگ ما آشتی کنیم برا خوشحالی بچه ها دو پارت میدم.دعاش براورده شده و دو پارت هم داد.

Tamana
1 سال قبل

به به😍😍
بابا به به😍😍😍😂
پشششششماااام ریختتتتت🤦‍♀️😂😍😍
چشمام چهاررر تا شد تااا دوتا پارتت دیدم😍🤣
نویسنده دمت گررم😂🌹🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

خداخیرت بده پارتا روتندتندپشت هم بزار تازودتر دلی ازحبس دربیاد داداچ

Elina
Elina
1 سال قبل

من خواستم بیام تو رمان دونی همینجوری رمان دلارای رو سرچ کردم که بیاد تو رمان دونی دیدم عهه پارت جدید😀🤣

یکی
یکی
1 سال قبل

الان هرچی نفرین بود تو پارتای قبل تبدیل شد به دعای خیر
وقتی نمرود حضرت ابراهیم و میندازه تو آتیش بعدش میشه باغ گل الان قضیه اینجور شده😂😂😂😂

یکی
یکی
1 سال قبل

وای باورم نمیشه اینکار از نویسنده بعید بود
اه دهنش سرویس دوتا پارت داده
عجب😐😂😂😂

najme
najme
1 سال قبل

ایول دوتا پارت حلالت
چی میشه هرروز دوپارت بزاری؟؟؟

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

وای دو تا پارت اگه میدونستم پستمو میخونه زودتر میومدم
مچسی نویسنده🤣

بیکاره نظر خون:///
بیکاره نظر خون:///
1 سال قبل

وااااااااااااااااییییییییی کیلیلیلللیللیللیللیلیلیلیللی
بلاخرههههههههه دااااااددددد دوتاااااااااا
ولی من که میدونم
من که مییییدووونممممم که قراره خون به دلمون کنه و پارتاشو کمتر کنه :////

Sogol
1 سال قبل

حاجی گورتو کندی

ساحل
ساحل
1 سال قبل

فاطی وجدانی بالاغیرتا به نويسنده بگو فقط ۵ دقه فقط ۵ دقه بیاد اینجا یه سر به نظرات بزنه ببینه چ کرده با ما خدایی ببینه چ بلایی سر روح و روان ما آورده یه مش عقده ای تحویل جامعه داد😂
بخدا هممون سالم بودیم قبل این رمان🤣💔

ساحل
ساحل
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نخند جدی میگم😂😂😂

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

از دیدن این دوتا پارت همه خوشحالن فاطمه اولین پارک هاییه که تو کامنتا غر نمیزنیم

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

حاجی ا ارسلان بدش میاد چون داره گوه هایی که خودش خورده رو (با ننه هومن و هنگامه)یادش میاره مرتیکه آشغال اسم خودشو گذاشته حاجی
اون دلی هم میمیره بگه حامله ام دختره خر

Elina
Elina
پاسخ به  آذرخش
1 سال قبل

هنگامه که دخترشه🤣🤣🤦‍♀️

turk_gizi
پاسخ به  Elina
1 سال قبل

نه خاهر هومنه

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  Elina
1 سال قبل

با مادر هنگامه

Zahraa
Zahraa
1 سال قبل

نویسنده اولین باریه که همه ازت راضی هستن آفرین خوشمون آمد

ساحل
ساحل
پاسخ به  Zahraa
1 سال قبل

😂😂
دلتو خوش نکن پارت بعدی میبینی به حالمون🤣💔

دسته‌ها

51
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x