رمان دلارای پارت 177

5
(1)

 

* * ***

زنی با چادر مشکی در بازداشتگاه را باز کرد و با سر اشاره زد

_ برو تو

بغض کرده نگاهش را به زمین داد

دلش معجزه می‌خواست.
معجزه‌ی ایستادن زمان یا به رحم آمدن دل حاجی.

بازویش که اسیر دست همان زن شد قطره اشکی از چشمش پایین چکید و فهمید از این خبرها نیست

بدون هیچ حرفی با فشار دست زن وارد شد

_چیه خوشگله ، پکری، اون بیرون زدن تو پرت یا از اینکه دوباره برگشتی اینجا ناراحتی؟!

بغضی که در گلویش بود هر لحظه بزرگ‌تر می‌شد.

با پاهای لرزان گوشه‌ی بازداشگاه را برای نشستن انتخاب کرد.

در دل خدا را صدا زد و تقاضای کمک کرد .

_هی دختر ، چیکارت داشتن اون بیرون؟!

از این همه پررویی چشمانش گرد شد اما جرات جواب دادن نداشت.

ضربه‌ای به شانه‌اش خورد که ناخودآگاه دستش روی شکمش نشست:

_کری یا لالی؟!

دلارای برای اینکه دست از سرش بردارند جواب داد:

_ قراره از اینجا بریم

زری، همان دختر قلدر جلو آمد و روبه‌روی دلارای نشست:

_نه بابا؟ پسره قراره تو رو هم ببره؟ من با این زنیکه سر سه نخ سیگار شرط بستم سرش … هرچند من هنوزم میگم قالت میذاره!

دلارای گره‌ای میان ابروهایش افتاد و حرفی نزد

_ با هم میریم … من زنشم اینجا ولم نمیکنه!

حاضران در بازداشگاه با صدای بلندی خندیدند و یکی از آنها گفت:

_خانم موشی بالاخره زبون باز کرد.

اما زری ابرویی بالا انداخت و با خونسردی نگاه دخترک کرد:

_تازه هنوز قسمت شلاقش مونده!

دلارای سرش را پایین انداخت

سعی کرد بخاطر بچه استرس نداشته باشد

“امکان نداره
ارسلان نمیذاره”

سکوتش که طولانی شد ، خود زری بشکنی زد و ادامه داد:

_ سر این ولی شرط میبندم پسره چندصد میل نمیده واس خاطر تو
۷۰ ضربه افتادی!

دلارای دستانش را بهم قلاب کرد و بار دیگر سکوت بود که نصیب زری شد.

_زری دختر رو ول کن بیا اینجا، اینو خدا زده تو دیگه بیخیالش شو.

زری نگاهی به سر تا پای دلارای انداخت و بدون اینکه حرفی بزند بلند شد .

دخترک نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد و در دل خدا را شکر کرد که بالاخره بی‌خیالش شدند.

ثانیه‌ها انگار دست به دست هم داده بودند تا تکان نخورند و ذره ذره جان دخترک را بگیرند .

دستش را روی شکمش گذاشت و با خود فکر کرد ، آلپ ارسلان ارزش این همه سختی را داشت؟!

این بار نتوانست قانع و مصمم بگوید بله داشت.

زیر لب زمزمه کرد :

باز میشه این در
صبح میشه این شب
صبر داشته باش….

آلپ ارسلان شاید ارزشش را نداشت اما بچه اش ارزشمند تر از هرچیزی بود

این‌قدر به در و دیوار نگاه کرد که آخر نفهمید کی پلک‌هایش روی هم افتاد و خواب مهمان چشمانش شد.

فردا همه چیز تمام می‌شد

صبح با صدای بلندی از خواب پرید.

_مگه مردی که هر چی صدات می‌زنن نمی‌فهمی.

دلارای از خواب پرید و دستپاچه پرسید:

_با منید؟!

زری پوزخندی زد و با تمسخر جواب داد:

_نه با عمته ، جز تو کی اینجا مشتاق آزاد شدنِ.

بعد هم سرش را پایین انداخت و ادامه داد:

_نه از دیشب که تا نصف شب داشت مثل جغد مارو دید می‌زد نه الان که انگار خواب به خواب رفته.

دلارای لب گزید و از جای بلند شد.

کمرش درد گرفته بود و صاف ایستادن برایش دشوار بود.

با این حال خودش را به سختی به در بازداشگاه رساند و به آن ضربه‌ای زد.

زیاد طول نکشید که در توسط خانمی باز شد و با گرفتن بازوی دلارای، او را بیرون کشید.

دلارای نگاهش را مظلوم به زن دوخت و زمزمه کرد:

_امروز از اینجا میریم دیگه ، درسته ؟!

دلارای منتظر یک حرف امیدوار کننده بود ، حرفی که حال خرابش را بهبود ببخشد اما با سکوت زن ، همه چیز برایش بدتر از قبل شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

38 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

یه پیام دارم برا نویسنده عزیز(با لحن خلسه)…😂😂🔪🔪

تازه وارد🙋‍♀️
تازه وارد🙋‍♀️
1 سال قبل

یه سوال چرا دلارای برای گفتن اینکه بارداره اینقدر مقاومت نشون میده🤔شاید اگه بگه حداقل به خاطر اون بچه که تو راه داره یکم باهاش ملایم تر رفتار بشه 😐

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

واقعا دیگه عن این رمان رو دراوردید انقدر که دارید کشش میدید
به نطرم این نویسنده نباید دیگه پارت بده باید بزاره رمان تمام شه بعد کامل بزارتش

mehr58
mehr58
1 سال قبل

آخییی چه حال بدی داره این دختر نادون عاشق وکور

Tamana
Tamana
1 سال قبل

وااایی
کی میرن🤦‍♀️
یعنی زنای تو بازداشگاهم نفهمیدن ک حاملس؟😐

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

عه وااای اشتباه پارت گذاشتم این مال عشق ممنوعه استاده که نصف کاره ول شده ببخشید😂😂😂😂

یکی
یکی
1 سال قبل

دقیقا ده روزه ما داریم یه شب بازداشگاه موندن دلارای رو میخونیم فکر کنم تا وقتی بخواد بزاد یه دوسالی طول بکشه منم دو شکم زاییدم توروخدا یا بیشتر کن پارت هارو یا کلا تمومش کن اه

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

رمان عشق ممنوعه استاد پارت۶و آخر
نازی غرق در افکار گذشته کناردارقالی خیره به دخترکش که درحال بازی بود واو زمان استراحت کوتاهش بودتابعدازرفع خستگی اندک دوباره سرکارخودبرگردد ودانه دانه نخ قالی رابهم گره بزند درفکرگذشته هافرورفت وازیاددخترکش غافل شد…ناگهان بخودامد سراسیمه صدایش کرد
ماماااانم😥 عروسکم ،کجایی مادرکجاقایم شدی بیاپیش مامان منو نترسون ولی بی فایده بودودخترک به ناگهان انگارآب شده ودرزمین فرورفته بود..بادادو فریادهای نازی دروهمسایه به کمکش امدن وهمه بسیج شدن تاپیدایش کنند اما دیگه نازی امیدی نداشت وروبه مرگ بودوسراسیمه به هرطرف میدویدوفقط نام دخترش راصدامیزدکه ناگهان خودرادر آغوش اشنا وسط تاریکی کوچه احساس کرد
هراسان سعی دربیرون امدن ازآن آغوش باگیجی خودرابیرون میکشیدکه صدای دخترش راشنید…
خدایاداشت خاب میدیدعشقش کنارش در آغوش خودمحکم گرفته بود وکودکش که یادآورعشق نه چندان دور بوددست دردست مادرش وبی بی نمیدونم چی(اسمش یادم رفته از بس دیرپارت دادن)باعشق وحسرت به ان دوکبوترعاشق مینگریستن اشگ شوق میریختن جزنازی بیچاره که گیج ومنگ هنوزمتوجه اتفاقات دوربرش نشده بود تاوقتی که صدای زهرا امدکه داشت ازش بخاطرکاری که کرده بودمعذرت میخاس..
زهراناراحتی وسختی های نازی راطاقت نیاورده بودوبه استادزنگ زده وادرس نازی راداده بودو اوبه همراه مادرنازی ومادر خودش که روزی ته باغ به عنوان زن مجنون زندانی بودوبامرگ پدراستاداین واقعیت برملا شده بودبه دنبال نازی امده بودن …
بعداز۲روز
مامانی بابام خیلی خوجگله من شکل بابامم نه!
استاد:ای پدرسوخته زبونتم به مامانت رفته
پس بًلام لباشک میخلی آله بابایی
نازی:اره عروسکم بابابرات همه چی دیگه میخره ولی حالاوقتش نیست اول بروباخاله زهرات خدافظی کن توراه برات میخره باید زودتربریم خونمون مامان بزرگت زنگزد منتظرمونن جفتشون خیلی کارداریم عسلم
سوارماشین که شدن استاددستای نازی را گرفته بودوعاشقانه به دخترومادرش نگاه میکردودر دل ازخدابخاطرپیداشدنشون تشکرمیکرد که نازی یکدفعه استادرابوسید وگفت خیییییلی دوستدارم دیوث دیگه نه منوبزن نه ولم کن صدای خنده های سه تای انهادر جاده طنین انداخت وبالاخره به هم رسیدن
تمام😥😥

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

خیلی بیکارم که کامل خوندم مگه نه،؟
😐

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

خیلی

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

چراعزیزم اینم واسه خودش یه رمان بود البته بلندو بیشتر از دلارای😅😅😅

Mahdis
Mahdis
1 سال قبل

ده پارت منتظر جور شدن صیغه نامه😑وات د فاز؟ 🤐

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

تواین بازداشت خرابشده چراهیچی نمیدن دلارای بخوره این طفلک دوهفته پیش فقط یزره ابمیوه خورده اونم که اوق زدتوپیرهن ارسلان نفرین شده قلچماق😐😐😐😥😥

عسلی
عسلی
1 سال قبل

لطفا رمان رو کمتر کش بدین .
تعداد پارت هارو هم بیشتر کنین.
با تشکر.‌

الی
الی
1 سال قبل

جر ندین خودتونو
نویسنده نمخونه پیامارو

عسلی
عسلی
پاسخ به  الی
1 سال قبل

اره واقعن 🙂

سون
سون
1 سال قبل

نه میشه نخوند نه میشه خوند این وسط فقط اعصابمونه ک روز به روز ضعیف تر میشه

ساحل
ساحل
1 سال قبل

ب معنای واقعی رید🙂💔

(ولی نه نریده اسهال گرفته شدید🙄)

marzi
marzi
1 سال قبل

من نمیدونم نویسنده با قطره چکون فامیلیت نزدیکی داره ریده با این نوشتنش حالمو بد کرده

qwertyuiop
qwertyuiop
1 سال قبل

🙂تو نگام فوشه میفهمی؟

ساحل
ساحل
پاسخ به  qwertyuiop
1 سال قبل

اره جا نویسنده من سوختم🥲💔

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

اگه از بازداشتگاه اومدن بیرون من بخونم این پارتو وگرنه ک دیگه دلارای خدافظظظ))))):💩👋🏻

ساحل
ساحل
پاسخ به  𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

همه همینو میگن😂💔
ولی فردا زود تر سرچ گوگلشون رمان دلارایه😂

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

نویسنده محترم لطفا پارتاتونو زیاد کنین در هیر این صورت گزارش میزنم با تشکر

Fatmagol
Fatmagol
1 سال قبل

اگه من دیگه امدم این رمان چستوبخونم نویسنده ی اعصاب خوردکن

اسم**
اسم**
1 سال قبل

نویسنده ی عزیز واقعا دیگه شورشو در آوردن
دلی یه شب تو بازداشتگاه بوده ولی اندازه ی یه ماه طولش داده
الان این پارت مثلا چ اتفاق خاصی افتاد؟ دلارای فقط نشست به حرفای زری گوش داد و لرزید و ترسید بعدش هم تمام🙄

دسته‌ها

38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x