هومن دستش را دراز کرد و لیوان را سمت دهان دخترک برد
_ اینو تموم کنی راه میفتم
_ من توراه میخورم آقا هومن
دیروقته…
و ادامه نداد ارسلان اگر بفهمد خونش حلال است!
_ از صبح شدم اقا هومن
خیلی عجیبه
یک حس غریبگی خاصی داره
_ لطفا ادامه نده … خودت میدونی من چه قدر عذاب وجدان دارم
تقاصش رو پس دادم
هم من هم ارسلان!
هومن عصبی پوزخند زد
_ اسم اون بی شرف رو نیار!
دلارای تیز نگاهش کرد
_ اون بی شرف شوهرمه!
هومن بهت زده لب زد
_ ازدواج کردی باهاش؟!
پوزخند زد
_ حاجی جونتون براتون نگفتن؟
آره ازدواج کردیم
به زور ایشون وگرنه درست حدس زدی ارسلان میمرد و راضی نمیشد اسم من بره تو شناسنامش
هم ازدواج کردیم ، هم زندان رفتیم ، هم ارسلان شلاق خورد
دست حاجی درد نکنه!
هومن کلافه موهایش را چنگ زد
_ من نمیدونستم
مروارید خانمم همینطور وگرنه نمیذاشت
دلارای سعی کرد عصبی نشود
صبح هومن درست در یک قدمی اش نگه داشته بود و به اندازه کافی ترسید
دلش به حال جنین میسوخت
هرچند پسرک قوی اش انگار عهد کرده بود این دنیا را ببیند!
_ مهم نیست ، لطفا منو برسون خونه
اگر حال بابا دوباره بد شد بهم خبر بده
موبایل ندارم ولی به نگهبان بگی بهم میگه
از صبح بيمارستان بودند
حال پدر دلارای خوب نبود
استرس ها بالاخره کار خودش را کرده و او را از پا انداخته بود
داراب اجازه نزدیک شدن نداده بود
مادرش ناسزا میگفت و نفرین میکرد
تمام مدت را در حیاط بیمارستان اشک ریخته بود و زمانی که دکترها گفته بودند وضعیتش ثابت شده بالاخره رضایت داده بود برگردند بدون اینکه پدرش را دیده باشد
_ ازت ممنونم هومن
بابامو ندیدم اما همینکه از بیمارستان برام خبر میاوردی خودش خیلی ارومم کرد
اگر تو نبودی اونا بهم خبر نمیدادن وضعیت حاج بابام ثابت شده
داشتم از استرس میمردم
هومن لبخند تلخی زد و نگفت دکترها هشدار داده بودند
که مدت زیادی زنده نمیماند
که این سکته را رد کرده اما تضمینی برای بعدی ها نیست
نگفت تا حال دخترک بدتر نشود
ماشین را راه انداخت و سمت خانه ارسلان راند
_ بهش گفتی؟
_ به کی؟
فرمان را میان دستانش فشرد
_ به ارسلان گفتی قراره باباشه؟ بلایی سرت نیاورد؟
دلارای معذب نگاهش را دزدید
هنوز هم میتوانست در چشمان هومن نفرت و خشم را تشخیص دهد
_ نمیدونه…
هومن با تاسف سر تکان داد
_ بالاخره که چی؟
من و آلپارسلان سایه همو با تیر میزنیم ولی خوب میشناسمش
همین ازدواجم برای اون زیادیه چه برسه به بچه!
فکر کردی بذاری بزرگ تر شه اون دلش میسوزه؟
نخیر اینطوریا نیست
حتی دنیا هم بیاد ارسلان قابلیت بریدن نفسش رو داره
دلارای با خشم نگاهش کرد
چه قدر راحت از قتل پسرش توسط ارسلان حرف میزد!
_ لطفا تمومش کن
تو زندگی من دخالت نکن
من بخاطر گذشته شرمندتم ولی یادت نره تو هم اجازه دادی من زیر دست و پای داراب جون بدم
فقط تو میدونستی حاملم!
میدونستی و یک زن حامله رو بین اون روانیا ول کردی
من بخشیدم تو هم ببخش
این بچه خودش پدر مادر داره
باباشم بزودی میفهمه وجود داره
درست میگی شاید از شنیدنش عصبی شه
شاید بزنم ، شاید تهدیدم کنه ، شاید حتی از خونهاش بیرونم کنه
ولی بچه ی خودش رو نمیکشه!
هومن پوزخند زد
_ تا وقتی بچه اونجاست از نظر اقایون بچه ای نیست!
شماها حسش میکنید، لگداشو ، حرکاتشو
ولی از نظر یک مرد وقتی بچه ، بچه ست که بتونه بغلش بگیره
حتی نُه ماهتم بشه اون میتونه سقطش کنه
دلارای با صدایی لرزان نالید
_ تا وقتی به دنیا بیاد پنهونش میکنم!
هومن با تمسخر پوزخند زد و سکوت کرد
هر دو میدانستند ناممکن است
که همین روزها ارسلان از همه چیز باخبر میشود….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نه توروخوداا بیا باخبر نشه 😐به خداااا نشهههههههههههههههه به عقل پسرم شک میکنم
پارت بعدیش نیست؟
سميرا جون
آخر ایمیلت فامیلیته؟
اگ فایملیت باشه، من اونجا رو میشناسم 😂
هستیشونم
پاسخ به
نفس
۳ ساعت قبل
جووووووووون ایوللل
۰
پاسخ:😎😂🖖
چرا چن وقته حرف نمیزنم😐💔
نمدونم😂
بیا چت روم
یا خود خدا این میخواد تا ب دنیا بیاد ب ارسلان نگه؟؟؟؟😨
ولی خوب غیر ممکنه😀
باید بریم سر امتحانای نوبت اول امسال بیایم ببینیم تا کجا رمان جلو رفته شک دارم والا تا اون موقع دلارای 5 ماهشم شده باشه 🤣🤣🤣
وای خدا من این رمان و تو تلگرام داشتم میخوندم تازه اونجایی هست تو عروسی به مامان ارسلان میگه تا سال بعد نوه اشو بغل بگیره.. 🤣🤣🤣
بعد اومدم اینجا عههه
تو اکثر کانالا دو جور تبلیغش کردن
اول.. ارسلان وقتی میفهمه بارداره حسابی اذیتش میکنه بعدم هر روز اذابش میده تا روز زایمانش که دارای تا پای مرگ میره و اونم عین خیالش نی ولی بعد دیدن اونهمه خون اعتراف میکنه و میگه دلارای من نیاد بمیره باهم بزرگش میکنیم حق نداری بمیری منو تنها بزاری نه الان که فهمیدم همه جونمی…
دومش اینجوری تبلیغ میکنن که ارسلان میفهمه بارداره ولی دارای برای همیشه رفته
اونم 7 ماه دربه در دنبالش گشته تا اینکه میفهمه بچش به دنیا اومده و دلارای برای بزگ کردنش چون پول نداره میخواد یه کلیشو بفروشه
که ارسلان سر بزنگاه میرسه
ولی با این وجود من هیچ کدومو باور نکردم 😂😂
من دیگ بهتون قل میدم ک دیگ نمیام این رمانوبخونم واقعاحیف چشمام نیست ک بخوام باخوندن این رمان اذیتش کنم
عه هفته بعد همه مدرسه ایم😂
ایشون مدرسه نمیره بچه داره😂
اخ 😂😂نگو ک دلمون خونه
اخییی دلش فکر باباش بوده
ای ایشالا سقط بشی هاا دلت واسه بابات سوخت اخ که ارسلان حق داره بزنه جررررت بده اسکول وقتی دلشتی زیر دست و پای اون داداش عوضیت له میشدی حاجی خم بخ ابروش اورد؟ اسکولی دیگه اسکوول
نویسنده روانی بی شخصیت همه چی در هم ورهم😑😐
خب
همین روزاست ک ارسلان بفهمه
یعنی میشه حدوده ۳ ماه دیگه ی ما😊
تمنا میکنم بهم بگو ک چطور ب این نتیجه رسیدی!
کثافت بیشعور 😂😂😂😂
تو غلط میکنی😂
مگه نمیگم منو نخوندونین پهلوهام درد میگیرهه🤣🤣🤣🤣
خودتی
خودت غلط میکنی
ایششش خو نخند
با شلوارک رفت بیمارستانارو گشت؟؟؟؟😒
دلارای صبح از خونه زد بیرون و تا شب بیمارستان بودن ارسلانم هنوز تو راهه جالبه ن🙂🗡؟!
اووووو اره خیلی!!!!!
دختر اسکول نفهم.آخه چطوری تا دنیا میاد پنهون میکنی .
خدایاااا عمه من سه هفتش بود من شروع کردم به خوندن این رمان😐الان هفته بعد بچش به دنیا میاددددددد😐😐😐😐وایییییی هنوز ما به جایی نرسیدیم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
باشه مادر ارومممم🤣
😐😐😐😐😐😐😐😐😂😂😂😂 تففففف😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😂😂😂😂😂😂😂😂
حس میکنم دلی میزاره میره یه جایی بعد از سالیان سال که بچشون نره خر شد ارس تازه میفهمه عهههههه بچه داشتیم ما اون موقعم واسه اینکه دلی این همه وقت بچه اشو پنهون کرده میگیره می زنتش😐😂😂😂
وااایییی 🤣🤣🤣🤣🤣
منم میزنمش🤣
لعنت به این رمان …پیرم کرد😔😔
از دلارای متنفرم زورکی خودشو چسبونده به یه عیاش سنگدل ولی خودمم مریضم که دارم میخونمش برای شفام صلووووااااتتتتتت
فرستادم عزیز😊
من امتحان های دی ماه و تموم کرده بودم که شروع کردم به خوندن این رمانه ، مدرسه ها تموم شد و تابستون شد الان دوباره مهر داره شروع می شه ولی همچنان نویسنده ما رو اسکل کرده بابا تمومش کن بره دیگه
منه بدبخ از عید شروع کردم و هنوز ارس خان دهن واموندشو باز نکرده 🙂🙂🙂🙂
اصلا نوشته های منو تایید نکنا حق میگم واسه همیننن