رمان دلارای پارت 211

5
(2)

 

ارسلان پایش را بالا آورد و محکم به شکم هومن کوبید و بالای سرش ایستاد

_ببین منو سرت رو از ماتحت من بکش بیرون وگرنه میدم بندازنت جایی که جنازتم پیدا نشه

هومن با درد سرش را بلند کرد و چشم‌هایش را به ارسلان دوخت

_ بی ناموس کسیه که ..‌ که به قول خودت زن مردمو با لباس عروس میدزده نه من

این‌بار او خودش را بالا کشید و محکم با پیشانی به بینی ارسلان کوبید

دخترک جیغی کشید و دستپاچه نگاهی به اطراف انداخت

_ کمک … یکی کمک کنه توروخدا

رهگذری نبود…

هق هق کنان سمت برج دوید و جیغ کشید

_ کسی نیست؟ کمک

نگهبان برج با شنیدن سر و صدا از اتاقک بیرون دوید

_ خانم مهندس؟ حالتون خوبه شما؟
خداروشکر آقای مهندس رو از نگرانی کشتید که
بنده خدا فکر کرد بلایی سرتون اومده
مگه با ماشین تصادف….

دلارای جیغ زد

_ بیا کمک کشتن همدیگه رو

نگهبان جلو دوید و با دیدن ارسلان چشمانش گشاد شد

_آقا ولش کنید ، جوون مردم رو کشتید.

ارسلان را عقب هل داد و بین آنها ایستاد

_ آقا کشتینش براتون دردسر میشه

ارسلان تشر زد

_ دخالت نکن.

نگهبان نه تنها کنار نرفت، بلکه بازوی هومن را گرفت و دنبال خود کشید.

_بسه ، یه صلوات بفرستید این قائله ختم‌ به خیر بشه

ارسلان با خشم خندید

_ آره فرارکن اینجا بمونی خشتکت پرچمه

هومن به طرف ارسلان چرخید و همین که خواست جوابش را دهد ، دست نگهبان کشیدش

_ برو آقا برو دنبال شر نباش وگرنه زنگ میزنم پلیس به خدمتت برسه

به زور او را سوار ماشین کرد

هومن نگاهی به دلارای که از وحشت سفید شده بود انداخت و نفسش را حرصی بیرون فرستاد.

سرش را از پنجره بیرون برد و فریاد زد

_ بیا بشین بریم تا این روانی امشب سلاخیت‌ نکرده

دلارای عقب رفت و ارسلان سمت ماشین حمله ور شد

هومن نگاهی به سر پایین افتاده دخترک انداخت و پایش را روی پدال گاز فشرد

ثانیه ای بعد جوری محو شده بود که انگار از همان اول هم نبوده است

چشم ارسلان به دلارای که گوشه‌ای کز کرده بود افتاد.

با چشم های ریز شده آب دهانش را تف کرد و خون گوشه‌ی لبش را با پشت دست پاک کرد.

قدمی به جلو برداشت که دخترک از ترس جیغ کشید و بدون مکث سمت برج دوید.

نمیدانست دلیل واکنش بچگانه‌اش چیست تنها می‌دانست عقلش از شدت ترس درست کار نمی‌کند

وارد آسانسور شد و دکمه را پشت سر هم فشرد.

با دیدن ارسلان که فاصله‌ی زیادی با او ندارد، فهمید فرار کردن فایده‌ای ندارد.

تمام بدنش را منقبض کرد و لبش را با تمام توان دندان گرفت

طعم چندش آور خون در دهانش پخش شد و حالش را بدتر کرد

چشم‌هایش را با استرس بست که لحظه‌ی آخر شانس با او همراه شد و قبل از اینکه ارسلان برسد، درب آسانسور بسته شد.

نفسش را با آسودگی بیرون فرستاد اما ناخواسته بغضش منفجر شد

چه قدر بیچاره بود
چه قدر بچه در این وضعیت پر تشنج گناه داشت

به محض رسیدن به پنت هاوس ، از آسانسور بیرون پرید.

دستانش می‌لرزید و نمی توانست کلید خانه را پیدا کند.

کم مانده بود همان‌جا بنشیند و با صدای بلند گریه کند اما فکر به اینکه آلپ ارسلان سر برسد، باعث شد تا آرام نگیرد

بالاخره با عجله در را باز کرد.

نفهمید در ورودی را بست یا نه ، فقط به اتاق مشترکش با ارسلان پناه برد و در را هم قفل کرد.

پشت در زانوهایش لرزید و روی زمین نشست

با چشمان اشک الود به شکمش خیره شد

چه قدر بیشتر به چشم می‌امد

اصلا اینبار را جان سالم به در میبرد

بار بعدی چه؟
زمانی که ارسلان متوجه بارداری اش میشد چه؟
شک نداشت بحث ، بحثِ امروز و فردا بود‌..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

116 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aram
Aram
1 سال قبل

نویسنده ببخشید ولی مردشورتو ببرن با این نوشتنت

بیکاره نظر خونع خون به دل شده ://////
بیکاره نظر خونع خون به دل شده ://////
1 سال قبل

میگما اگه امروز فردا نباشه با این شکم دلارای پس چه زمانی میخواد باشه? :/🙂😂
..خل شدم با این رمان 🙂
ولی همش منو میکشونه سمت خودش همزمان دوسش دارم و ازش بدم میاد
(یه جمله کلیشه ایع رمانی)

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بیکاره نظر خونع خون به دل شده ://////
فرشته
فرشته
1 سال قبل

نویسنده ما رو همه حامله کرد ما زاییدیم دلارای حالا از اینور فرار میکنه از اونور مبزنه بیرون😐

اسم**
اسم**
1 سال قبل

چرا پارت ها نوشته ساعت شش و چهل دیقه میاد ولی الان ساعت هفت و پنج دیقس و هنوز برا من نیومده؟

Mobina
Mobina
1 سال قبل

پارت کوش پسسس
بیایید انقدرررر‌گفتیم کمه کمه همونم دیگ نزاشت

Sevili
Sevili
1 سال قبل

پارت جدید کو

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

؟؟؟

چشم انتظار
چشم انتظار
1 سال قبل

خدا بیامرز چشم انتظار
دلیل مرگ: نصف عمرش را خنگی گزراند و او حتی الان هم نمی داند این رمان تمومی نداره

ننه دلارای ذلیل شده
ننه دلارای ذلیل شده
1 سال قبل

آیا نویسنده اسکله؟ بله صد در صد 🙂🤌
دلارای مرده‌شور برده صد روزه منتظرم بگه به ارسلان حاملس ولی خب لاله این بچه لاللل😐🤏

ضحا
ضحا
1 سال قبل

چرا میرینه بهموننن من همش میگم الان می‌فهمه وقتی میخواد بزنتش میگه حاملم ولی عن میشه انقد که از این رمان استرس گرفتم از امتحان ترم آخر نگرفتم

یه اسمی دارم دیگ
یه اسمی دارم دیگ
1 سال قبل

اخرش ارس میفهمه دلی حاملس بد فک میکنه بهش خیانت کرده ولی بد میفهمه اشتباه کرده و عاشق دلی میشه با خوبی خوشی باهم زندگی میکنن

رمان های ایرانی همینن دیگ 🤦‍♀️😂

یاسمن
یاسمن
پاسخ به  یه اسمی دارم دیگ
1 سال قبل

باور کن همین که تا دلارای بهش بگه سه پارت طول میکشه گفتنش

یاسمن
یاسمن
1 سال قبل

فقط یه سوال دارم زنعموی منم حاملس و الان ۴ ماهش میشه شایدم ۵ بعد شکمش معلومه ک بزرگتر شده معلومه که چیزی توش هست یا اینکه از مدل وایستادنش این دلارای شکمشو میده تو که ارسلان شک نمیکنه؟😐😂

........
........
1 سال قبل

اقا تن تن پارت بذارررررررررررررررررر
اصن میخونی کامنتا روووووووووووو

fati
fati
پاسخ به  ........
1 سال قبل

جر نده خودتو ن نمیخونه اصن نمیدونه ک تو این سایت رمانش گذاشته میشه😐

Fat_me_h__
Fat_me_h__
1 سال قبل

تموم شد؟
خیلی تاثیرگذار بود
اینو ما خودمون میدونستیم یه چیز جدید بگو نویسنده😑

گندم
گندم
1 سال قبل

اقا من یه مدت بود بسته نداشتم الان اومدم دیدم هنوز دلارای به ارسلان نگفته حاملست 😐
یعنی واقعا مثال حالا ما اینه
نشستم به در نگاه میکنم
دریچه آه میکشد تو از کدام سو می روی 🥲

(رویا)
(رویا)
پاسخ به  گندم
1 سال قبل

دقیقا منم یک هفته نبودم اومدم دیدم هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده

فاطیما
فاطیما
1 سال قبل

چجوری از پارت ۲۱۱ به بعد و ببینم نمیاد

ضحا
ضحا
پاسخ به  فاطیما
1 سال قبل

نزاشتع

سپیده Sepideh
سپیده Sepideh
1 سال قبل

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سپیده Sepideh
Tamana
Tamana
1 سال قبل

همین؟😐😂

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

خداییش هممون میدونیم این فوشیایی که میدیم کاملا الکی و بدرد نخورخ میدونیم ولی نمیدونیم چرا فوش میدیم نگران نباشید یه بیماری مضمن گرفتیم هممون نگرانش نباشید 😂😂ادامه بدید به فوش دادن خالی میشید اشکالی نداره بزارید کمکتون کنم
خاک بر سر نویسنده
پای مامان ارسلان بره تو حلقت تا ته

سون
سون
1 سال قبل

یکی به من معنی این عبارت رو توضیح بده

شک نداشت بحث ، بحثِ امروز و فردا بود‌

fati
fati
پاسخ به  سون
1 سال قبل

یعنی وقتی ک فهمید حاملست باز دعوا میکنه

ساحل
ساحل
پاسخ به  سون
1 سال قبل

یعنی به زودی متوجه حامله گیش میشه

Maedeh
1 سال قبل

ببین نویسنده
😐 پامو تاااا زانو میکنم تو دهنت😐بی پدررر
نه ولممم کنیددددد من اینووووووو جرششش بدمممممم
قشنگ یک سال از عمرمون هدر رفت😐فاااک
به خدا آنقدر که من واسه این رمان زمان گذاشتم
میشستم درس می‌خواندم الان یه گوهی شده بودم😐

سپیده
سپیده
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

یه لحظه خودت رو تصور کن ک پات تو دهن نویسندس😐😂

Maedeh
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

دلم خنک میشه😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

این بده😂🤦‍♀️

Bijg2006
Bijg2006
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

دقیقا😐😂

سارا
سارا
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

خداجرت بده مردم ازخنده

دسته‌ها

116
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x