آلپ ارسلان ، دستش را روی دیوار کنار سر دلارای گذاشت و پوزخند زد
بوی سیگار در فضا پیچیده بود
روی صورتش خم شد و زیر گوشش پچ زد
_ببین کی اینجاست … موش کوچولو بالاخره از لونهش بیرون اومد
دلارای با صدایی که از ترس میلرزید ، زمزمه کرد:
_ ارسلان….
ارسلان انگشتش را روی لب های دخترک گذاشت
_هیش ، الان توانایی اینو دارم که زبونت رو از حلقت بکشم بیرون پس خودت دهنت رو ببند.
دلارای دندان روی هم فشرد
حتی اجازه نمیداد از خودش دفاع کند
اشک در چشمانش حلقه زد و سرش را پایین انداخت
_ میگم بابام بیمارستان بود میفهمی؟
تو روی اون تخت داشتی دوست دخترتو دستمالی میکردی اون وقت من حق نداشتم برم دیدن بابام؟
ارسلان پر خشم خندید و کنار گوشش تهدیدآمیز زمزمه کرد
_ وای دلارای … وای دلارای
توئه لعنتی چه قدر خوش شانسی
الان باید دندوناتو تو دهنت خورد میکردم ولی ببین … آرومم! میدونی چرا؟
دلارای به نفس نفس افتاده بود
_ مگه چیکار کردم؟ مثل تو خیانت کردم؟ نه ...مگه برده آوردی که بخاطر بیرون رفتن….
ارسلان دستش را در موهای دخترک کرد و محکم کشید
_گفته بودم دهنت رو ببند ، نگفتم؟
چرا خودتو میزنی به نفهمی؟
تو غلط اضافه میکنی با اون حروم زاده میری
دلارای دستش را روی شکمش گذاشت تا مبادا به فرزندش آسیبی برسد.
سرش را کوتاه تکان داد که ارسلان شستش را نوازش وار روی لبهای دلارای کشید.
_دیروز با این لب ها داشتی براش میخندیدی؟ جرشون بدم بفهمی حدتو یا نه؟
دستش را روی کمر دخترک گذاشت و او را به خودش چسباند.
_ خداتو شکر کن امروز کبود و زخمی به کارم نمیای وگرنه وای به روزگارت…
دستش را زیر چانهی دلارای گذاشت و ادامه داد
_اما این غلطی که کردی رو یادم نمیره
تسویه حسابمون بمونه برای بعد
دلارای بغض کرده نالید
_ آره میتونی دوباره دختر بیاری اینجا
_ اتفاقا خوب حال داد! از وقتی با تو بودم یادم رفته بود رابطه ی درست حسابی چه طعمیه!
دلارای نگاهش را دزدید
قبل از حاملگی هم روی او حساس بود چه برسد به حال با این همه تغییر هورمون
بینی اش را بالا کشید و سعی کرد اشک نریزد
موفق هم بود
در دل زار زد اما ظاهرش آرام بود…
ارسلان بدون اینکه به دخترک فرصت تجزیه و تحلیل بیشتر دهد سمت اتاق هلش داد
_ بهترین لباست رو میپوشی و یک آرایش درست و حسابی میکنی
دلارای بهت زده لب زد
_ چرا؟
_ تیپی میزنی که مثل الان شبیه مرده ها نباشی وگرنه خودم میفرستمت اون دنیا که دیگه ظاهرت الکی این ریختی نباشه ، دلیل موجه داشته باشی!
دلارای موهایش را عقب زد
_ کجا قراره بریم؟
ارسلان بی حوصله سمت در رفت و چشمانش برق زد
_ حجره پدرشوهرت!
دخترک با شنیدن کلمهی پدر شوهر ، سرش را به ضرب بالا آورد و مات ماند
پس بالاخره زمانش رسیده بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدا
بچه ها برین رمان پسر حاجی رو بخونین خیلی قشنگه😍پی دی افشو دان کنید دیگه پارت پارت هم نمیخاد منتظرش باشین
😂😂ییکم شبیه این رمانه هست ولی فقط یه قسمتیش اونم خیلیی کمم ولی بهتن قول میدم اخرش که رمانتموم بشه تا چنروز تو شک خواهید بود😂😂
احساس میکنم خوندم 😂
ی کوچولوشو توضیح بده
چرا تو شکیم مگه آخرش چی میشه؟
بچه هااااا🙄🙄ایننت های لامصب کی درست میشه 🤐🤐نویسنده کم بود حالا یه ایران داره این رمان دونی رو زجر میده
#ما مظلومیم
سفیده🥺 بچمو دزدیدن🥺🥺🥺🥺سفیدههههههه من بچمو میخام 🥺🥺🥺
بچتت کیه😂😂
چه عجب لااقل کتکش نزد🙄😑
وا چرا پارت نداشتن!
من داداش خُلمو میخوام😐🤓
😐🚶
هر کی از را رسید بچت شد😐😂😂
این دیگه کیه؟؟!!
چرا اینا اینقد گسترش پیدا دارن میکنن؟؟!!
چون نت اینستا و واتساپ رو قط کردن نویسنده نمیتونه پارت بزاره تو پیج دیگه باید صب کنیم تا نت درس شه😕
حاجی پارت جدید کو پس؟؟
قراره همون ___پارتی رو که بهمون میداد رو نده؟؟
شیطون میگه برم یه اسنپ بگیرم یه دینامیت وص کنم به بطن دلارای و خودشو جنین وامونده اشو و خرسلان و حنا و مروارید الاغو حاجیای جمعو با هومن فتنه بکشماااا
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐اقااااااا بچمووو دزدیدند😐😐😐😐🥺🥺🥺🥺آقا🥺من خیلی وقته ننه ارسلان بودم!یعنی چی🥺😂🥺🚶
اون اردلان سیاه شده رو میتونین بخونین؟؟
اردلااااننن نه ارسلاااننن
پارت کووش
تو جیب منه
نصفشم تو جیب منه
عه بده ما هم بخونیم دیگه😐😂
اون چس پارتم دیگه نمیزارن
از کجا فهمیدی
پارت کوششششش
میگم تو جیب منه
پارت جدید کو؟؟؟
ای خداااااا دارم میگم تو جیب منه
خبر نداری جیبت سوراخ بود افتاد😂😂من دیدمش
بچه ها یه چیز بگم فقط دخترا میفهمن😂تنها ما دخترا هستیم که تنها میتونم نه کسیو ببینیم نه بشناسیمش حتی شاید وجود نداشته باشه روش کراش بزنیم
غیر از ایته؟😂😂والا که نیس اگه بود ریپلای بزنین قسم بخورین به جون ارسلان تا قبول کنم😂😂
😂😂😂
😐😂
ببین ینی عاشقتم😂😂😂
ینی به حدی رسیدم صدای طرف کراش میزنم بعد خودشو ک میبینم عقم میگیره😂😂
همینه دیگه😂😂
خداروسکر ۵پارت نخوندم حال داد
چه عجب وحشی خان کاریش نداشت😐
اخیششش
دقیقا چند پارت شد این نرفتنا؟
فک کنم ۱۰ ۱۵ پارتی هس قراره برن💔😐
چه عجببببب بالاخره رفتن حجره حاجی
رمانش خسته کننده شد این نویسندشم چقد خره هی فلسفه میچینه واسمون پارتا هم ک دو خط میزاره بعدش باید صب کنیم ی روز دیگه بیاد 😐😐😑
گشتو بفرستیم دلیو بکشه خیلی راه حل خوبیه ها
😆😆😆😆
اینم از سرت بنداز بیرون نمیمیرع😐😐
اره قربونش برم زیادی سگجونه😐😐
مگه قرار نبود دلارای شهید شه¿
اقا من حلوا میخام ب هوای حلوا این پارتو خوندم😐😂
چند وقت پیش ورونیکا حلوا درس کرد برام خوردم جات خالی😂😆
هعی من چی نامردا تک خوری اخه زشته ب خدا😐😂
والا اون موقع تو خواب بودی ساعت سه بود😂