زیبا شده بود
زیبا و قدرتمند!
شبیه به زنی خود ساخته و مستقل
پوزخند تلخی زد
هیچ شباهتی به دلارای واقعی نداشت
همان دلارای احمقی که بازیچه همه بود
دستش را روی شکمش گذاشت و لب زد
_ شاید این تصویر واقعی نباشه اما میخوام همچین مامانی برات بسازم … قوی و محکم
از اتاق که خارج شد ارسلان لبخند کجی زد
_ بالاخره! تا دوساعت پیش کنار هم میدیدنمون باور نمیکردن من با تو بخوابم!
دلارای دستبند را سمتش گرفت
_ ببند واسم
_ گفتی طلا جواهر نداشت که!
_ نقرهست طلا نیست. ببندش
ارسلان قفل را بست و دلارای با اعتماد به نفس عقب کشید
_ الان دیگه کنار بهم ببیننمون باورشون نمیشه من جواب سلام تورو بدم چه برسه باهات بخوابم!
ارسلان خندید
_ زیاد خودتو دست بالا نگیر دخترحاجی
فقط از اون وضع داغون گذشته دراومدی
دلارای کیف مارک کوچک را روی شانه اش انداخت
_ من با لباس مدرسه پسندیده شدم پسرحاجی! یادت که نرفته؟
ارسلان روبروی آینه یقه پیراهنش را مرتب کرد
_ یادم نرفته چطور سیریش شدی
دلارای پشتش ایستاد
_ کروات ببند ، هم رنگ مانتوئه من باشه
ارسلان ابرو بالا انداخت
_ چشم رئیس
_ در ضمن منم یادم نرفته گفتی با منت یک شب
یک شبت زیادی طولانی شد
ارسلان سمت اتاق رفت
_ بذارش پای هوسبازی من!
_ میذارمش پای جذابیت خودم!
ارسلان با کرواتی همرنگ لباس دخترک برگشت و پوزخند زد
_ از دخترای با اعتماد به نفس خوشم میاد ولی به تو نمیاد
دلارای تلخ لبخند زد
_ اشکال نداره باهاش کنار میای
عادت میکنیم کم کم
ارسلان کروات را سمتش دراز کرد
دلارای مشغول بستن کروات شد و او با پشت انگشت گونه اش را نوازش کرد
_ اون دخترحاجیه مطیع بیشتر به دلم مینشست!
دلارای پوزخند زد
_ صبر کن شاید از جدیده هم خوشت اومد
_ فعلا که جدیده شمشیرشو از رو بسته!
دلارای نفس عمیقی کشید
نمیتوانست تمام روزها تا به دنیا امدن بچه از او فرار کند!
باید راه دیگری امتحان میکرد
اعتراف کردنش سخت بود اما انگار تنها راه آرام نگه داشتن این مرد زیر شکمش بود!
_ امشب شمشیرشو غلاف میکنه! قول
ارسلان ابرو بالا انداخت و او ادامه داد
_ ولی به روش خودش
_ عجب!
_ شاید خوشت اومد
ارسلان چانه اش را میان دستانش گرفت و لب زد
_ پس امشب رئیس تویی! فقط امشب…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام وقت بخیر چجوری میتونم پارت اول رمان رو بالا بیارم؟
سلام.
برو پایین تو دسته ها اسم رمان رو انتخاب کن همه پارتا برات میان
سلام. چجوری میتونم پارت اول رمان رو بیارم؟
افرین دلارای قوی باش
چرا پارت جدید نمیزارییی
دلی اسکل
جای غلاف کردن شمشیرت ، بنال بگو من یه کوفت تو شکمم دارم😑
اخه چقد تو اسکلیییی
حالم بهم میخوره از پسرایی که تا اسم ر.ا.ب.ط.ه میاد سریع وا میدن این ارسلان خر این همه زور گفت و اینا حالا سر این قضیه به دلی میگه امشب رییس تویی دلم میخواد یه جوری بزنمش فکش بیاد پایین نتونه حرف بزنه 😒
خیلی میخام ادامشو ببینم بدوووو نویسنده
چن روز بود نت نبود و من نخونده بودم همشو باهم خوندم حال داد😁
تا برن حجره حاجی یه ده پارت باید صبر کنیم بعدم اونجا ارس و دلی دعوا مکنن شب به فاک مره هچی
یاام که بعد بیست پارت باید صبرکنیم ببینم شب دلی چکا مکنه 😐
ای جان
دلی دافولی تماشا میکنیم امشب😂
بعد از ۲٠پارت هنوز به حجره حاجی نرسیدن
اخی خداشکر این ارسلانه داره کم کم ادم میشه😁
بچاااااا امیرعلی دختر کش یعنی داداشم نییییسسسستتتتتت اینجا نیومدههههههه؟؟؟؟؟
رااااام شدددد
چرا نباید کامنتای من تاایید بشن ؟
دلیل بگین فقط !!!!!!!!
مگه تایید نشده🤔
ن عزیزمن
پارت قبلی کامنت دادم
این پارتم همینطور
هیچکدوم نیستن !!!
عزیزم حتما کامنتت مشکلی داشتع
عجیبه
همش تایید میشه به جز اونایی که فحش ابنا داشته باشن
ب هرحال
ممنونم از جفتتون 😊 👑
❤️❤️❤️😘😘😘
ایشالا از این به بعد همش تایید میشه❤
انشالله قشنگو 😘
واوووودلی و باش زیادی تو نقشش فرو رفته اگه میدونستم با دوتا تیکه لباس و زنگوله کانتور اینجوری جو گیر میشه زودتر واسش میرفتم نیاوردم😂😂
چه خوب ک از اون یک نواختی در اومد😐👌
:wpds_shutmouth: درسته
خلاصه این پارت شد دلارای خفن اومد بیرون ارسلان کف کرد براش ، ارسلان کراوات زد و پارت بعد شاید هیجانی باشه 😐
ولی خدایی بازم از بقیه ی پارت های قبل که فقط تحقیر و کتک و فرار کردن از ارس بود، بهتره.
هیچ خودتون خوشحال نکنید الان تو حجره حاجی باز یه چی میشه دوباره میشن تام جری
نویسنده جان من یه پارت دیگع خلی کنجکاومممممم
عجب اینا یکم خوب رفتار کردن😏تا همبن پارت قبلی انگارمیدان جنگ بود
بازززم خدااااروووووشکر 🤲امیدوارم ارسلان باز ( افسار پاره نکنه) 💫💥
ولی خدایی عجیب نبود ارسلانی که آسمون به زمین میاومد زمین به آسمون میرفت حرف، حرفِ خودش بود ولی الان میگه رئیس تویی فقط امشب🙂😂