چند دقیقه بعد دلارای پرسید
_ هنگامه ناراحت نمیشه بفهمه اینطوری به هومن همه چیزو گفتی؟
ارسلان غرید
_ با دهن پر حرف نزن ، خدایا چه مرگت شده؟
دلارای لقمه را فرو داد و لب گزید
_ گرسنمه!
ارسلان ظرف نیم خورده اش را عقب هل داد
_ بیا منم بخور! فیل سیر شده بود با این حجم غذایی که تو خوردی
دلارای آرام به کاسه اش اشاره زد
_ تو دیگه نمیخوری؟
_ نه پاشو بریم
دلارای کاسه ارسلان را سمت خودش کشید
_ تا حساب کنی اومدم!
ارسلان پوف کشید و از جا بلند شد
تا رسیدن به خانه غر زد و زمانی که وارد اتاق شدند با جدیت به حمام اشاره زد
_ دوش بگیر بو گند کله پاچه گرفتی
جوابش را نداد
قصد خودش هم همین بود اما نه فعلا!
روی تخت دراز کشید و سعی کرد فکر هومن و هنگامه را از ذهنش بیرون کند
به او چه ارتباطی داشت؟!
او و ارسلان که در زندان بودند سروکله کدامشان پیدا شده بود؟
کم کم داشت یاد میگرفت تنها به فکر خودش باشد و بس!
بره مظلومی که از خانه حاج فرهمند بیرون آمده بود کم کم گرگ میشد
اگر دلارایِ چندماه پیش بود هرگز دلش نمیآمد بخاطر انتقام از حاج ملکشاهان هومن را جلوی جمع تخریب کند
دستش را روی شکمش گذاشت و نوازش کرد
فقط خودش مهم بود و بچه!
دنیا که میآمد همه چیز تغییر میکرد
ارسلان همراه خوبی برای او نبود اما شاید پدر خوبی میشد!
سختیاش تا دنیا آمدنش است
سالم که نگهش میداشت و ارسلان نوزاد را در آغوش میگرفت دیگر ماندگار بود
چشمانش را بست و بی توجه به صدای آبی که از حمام میآمد سعی کرد بخوابد
هنوز هم دلش کلهپاچه و ماست بیشتر میخواست!
دستی گونه اش را نوازش میکرد
ناخواسته کمرنگ لبخند زد
چه قدر دلش برای نوازش شدن تنگ شده بود و این عجیب بود
عادت نداشت اما دلش میخواست ادامه داشته باشد
نه پدر و مادری برایش مانده بود ، نه برادر و دوست و رفیقی
نوازش ها که سمت گردنش کشیده شد ابرو درهم کشید
بالاخره رضایت داد و چشمانش را باز کرد
هوا تاریک شده بود
باور نمیکرد این همه ساعت را خواب بوده باشد
ارسلان انگشتش را روی لب خشک شده اش کشید و با صدایی بم لب زد
_ قراره شب شگفت انگیزم با صدای خُرخُرای تو و آب دهنت که ریخته رو بالشت سپری شه؟!
دلارای دستی به لب هایش کشید
دروغ گفته بود
نه خرخر میکرد و نه بالشت مرطوب بود!
دوباره خودش را روی تخت انداخت و با صدایی خواب آلود نالید
_ ارسلان؟
ارسلان هومی گفت و او خواب آلود و گیج آرام خندید
_ واسه امشب هیچ برنامه ای ندارم
دروغ گفتم!
ارسلان پهلویش را گرفت و فشرد
_ من ولی کلی برنامه دارم
از ترس اینکه دست ارسلان سمت شکمش برود به سرعت در خود جمع شد
_ قلقلکم میاد!
ارسلان بی توجه گفت
_ پاشو دوش بگیر ، بو کله پزی میدی
دلارای دوباره خندید
_ آخ نگو ، هوس کردم
_ نمیخوای بدونی برنامم چیه؟
لوس با همان موهای آشفته و چشمان ورم کرده از خواب سرش را بالا انداخت
_ نچ ، من که قرار نیست اجراش کنم
ارسلان از روی تخت بلند شد و مچ دستش را کشید
_ اتفاقا تو نقش اصلی فیلمی ، برو حموم
دلارای خودش را عقب کشید
_ از اون فیلم بدا؟!
ارسلان در حمام را باز کرد و داخل هلش داد
_ دقیقا
در حمام را که بست دلارای خمیازه کشید و دستش را سمت شامپوی آلپارسلان دراز کرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من از رمانای خاص ک به ی موضوع اهمیت میدن و بیخودی رمان و جنتلمن طور و کلیشه ای نمیکنن خوشم میاد و ب این معتقدم شخصیت اصلی رمان حتما نباید مریم مقدس یا دختری با موهای بلند تا زانو و چشمانی ابی رنگ باشد ..
ولی واقعا شخصیت اصلی رمان ک دلارای باشه خیلی حال به هم زنه ادا و اطواراش خیلی مسخرس
خیلی خودشو لوس بی مزه میکنه همشم یه جوری رفتار میکنه ک مثلا میخاد اعتماد ب نفس داشته باشه ولی من بیشتر حالم بهم میخوره من دلم برا ارسلان میسوزه که داره تحملش میکنه و بعد نمیدونم واقعا این دوتا چجوری اخرش قراره بهم برسن در دنیای واقعی حتی خراب ترین پسر با دختری ک راحت تو تختش لخت میشه ازدواج نمیکنه یا رابطه برقرار نمیکنه من فقط از نویسنده میخوام ایده و تخیل خوبی ب خرج بده برای این دو تا شخصیت چون من یکی تو کتم نمیره که این دوتا با هم ازدواج کنن
یا خدا
هی تایید نکن مشخص شد داستان چیه😂😂😂
کانال تلگرامششششش چیههههههه اسکییییی رفتنننن ایا؟؟؟؟؟؟
کی مخاد ب نتیجه برسه 😑 😑
تا ساعاتی دیگر فوتبالی نفس گیر شروع میشه که با حال بهم خوردن دلی تموم و جنگ جهانی سوم رخ میده 😂😂
فوتبال کی؟!
دمت گرم با حال گفتی 😂😂
یه لحظه فکر کردم با منه😶😂
هرجا نفس میبینم فکر میکنم منو میگن بعد میبینم نه اصلا موضوع یه چیز دیگس😂😂😂😂
باورش برام سخته ۲۲۲ پارت گذشته و هنوز هیچی ب هیچی😑😑😑😑😑😑
باورش سخته ولی تو همچین شرایطی هسیم
وای کانالش چیههههه
دلارایvip
البته که من نتم قطعه و پروکسی هم نمیگیره و باید صبر کنم تا نت وصل شه یا فاطمه جون برسن به همونجایی که من هستم😂😂😂
مرسییی ایدیشو میدی؟یا چنلش خصوصیه
اقا عاشقش شو دیگه ارسلااانن
بابا این مرد چرا گردن گیرش خرابه گردن بگیر دیگه ده سال گذشتت مرد حیا کن😂
دختره خودشو کشتت دیگه البته باید دیگه بگه بچه رو داره اشتباه میکنه بنظرم یه جنگ جهانی دوم واسه بچه در راهه و دلارای نمیگه و خود ارسلان میفهمه 😢
بمیرم واسه بچه اخه تو که گناهی نداری انقد بدبختی میکشی🥲
یه پارت دیگه بذار حساسه
ارههه حتمنم میزاره اینا هرچی کمتر بزارن به نفعشونه😐😂
خخخخخ چه شود