رمان دلارای پارت 224

5
(2)

 

ارسلان همچنان سکوت کرده بود و او این سکوت را دوست داشت!

همین که ذوقش را کور نمیکرد راضی بود

سرش را بلند کرد و ارام زیر چانه‌اش را بوسید

دست های ارسلان که دورش محکم تر شد لبخند زد

بچه هم میانشان آرام بود

نفس عمیقی کشید و دعا کرد زمان متوقف شود

اصلا دیگر عشق اساطیری از آلپ‌ارسلان نمی‌خواست!
همینکه سه تایی کنار هم آرامش داشتند کافی بود

ارسلان چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد

با دیدن صورتش اخم کرد

_ چرا گریه میکنی؟

بینی‌اش را بالا کشید
گریه میکرد؟ متوجه نشده بود
پسرک روحیاتش را عوض کرده بود

_ تو به آینده فکر نمیکنی ارسلان؟

آلپ‌ارسلان کلافه نچی گفت و خودش را روی کاناپه انداخت

دلارای بلافاصله کنارش نشست

_ چرا نه؟ من خیلی فکر میکنم…

_ چون همه چی معلومه

دلارای سرش را روی سینه‌ی او گذاشت و خودش را بیشتر به بدنش چسباند

_ تو که از آینده خبر نداری

ارسلان دستش را سمت پاکت سیگار دراز کرد

_ آینده‌ی من مشخصه!

_ منم تو آیندتم؟

_ فعلا که هستی

_ تا کِی؟

_ تا وقتی من بخوام

_ تا حالا فکر نکردی زندگیتو تغییر بدی؟ مثلا … مثلا ازدواج کنی!

ارسلان کام عمیقی از سیگار گرفت و پوزخند زد

_ کردم دیگه ، تو چی پس؟!

دلارای غمگین لبخند زد

_ ازینا نه ، از اون واقعیاش! از اونایی که بچه دار میشی و تو آیندت میبینیشون!

آلپ‌ارسلان پوزخند زد

_ بچه دارشم که چی بشه؟ یک بدبختی مثل من و تو به این دنیای ت*خ*می اضافه شه؟

دلارای آرام روی سینه اش کوبید

_ بی ادب!

_ ما هم یکی مثل ننه باباهامون

_ ولی…

جمله‌اش تمام نشده ارسلان موهایش را گرفت و سرش را بالا آورد

دود را در صورتش فوت کرد و با صدایی بم لب زد

_ چیه دلت بچه خواست؟

دلارای لب گزید و او ادامه داد

_ خودت بزرگ شدی مگه؟

لب هایش را به چانه دخترک چسباند و آرام بوسید

_ با هومن ازدواج کرده بودی شاید الان بچه داشتی!

دلارای چشمانش را بست و ارسلان دوباره بوسیدش

_ چادر میپوشیدی میرفتی کلاس خیاطی
بعد با شکم حامله میرسیدی خونه و واسه شوهرت نهار درست میکردی و به در زل میزدی تا برسه
اوج رویاهات میشد راضی کردن اون
به سلیقه اون موهاتو زرد میکردی و شبا بهش سرویس میدادی
پنج سال دیگم سومی رو حامله بودی احتمالا

دلارای آرام زمزمه کرد

_ شاید زندگی واقعی اونه…

ارسلان پوزخند زد

_ چیه؟ دوست داشتی اونطوری ازدواج کنی؟

_ هومن رو دوست نداشتم…

ارسلان لبخند کجی زد

_ زندگی اونطوری رو چی؟

_ نه…

بلافاصله لب هایش میان لب های ارسلان اسیر شد و نتوانست بگوید که زندگی با تو هم آن چیزی نبود که انتظارش را داشتم

این که فرزندم را پنهان کنم یا از خانه فرار کنم تا شوهرم با زنی که اورده وقت بگذراند!

اما او درستش میکرد
او به کمک پسرک همه چیز را تغییر میداد

ارسلان کمرش را گرفت و روی کاناپه انداختش

کم کم دستانش همه جای بدنش گشت و دخترک به سختی خودش را زیر بدنش پیچ و تاب میداد تا انگشتانش به شکمش برخورد نکند

بالاخره لب هایش را رها کرد و با شنیدن صدای نفس زدن هایش راضی لبخند زد

اینبار دلارای برای بوسه پیش قدم شد

ارسلان دکمه های پیراهنش را باز کرد و او موهایش را نوازش کرد

پیراهن را پایین کاناپه انداخت و سمت دخترک خیز برداشت که صدای موبایلش در فضا پیچید

دلارای نفس زنان زمزمه کرد

_ خاموشش کن

حال که حساسیت بچه نسبت به بوی بدن ارسلان از بین رفته بود دیگر برایش اهمیتی نداشت که او متوجه برآمدگی شکمش شود

میگفت بخاطر تحرک نداشتن این مدت چاق شده

یا باور میکرد یا نه!

بالاخره که باید می‌فهمید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahdieh
Mahdieh
1 سال قبل

ازپارت 264به بعددیگه نداره که…😐
من شنیدم میگفتن تاپارت700800خوندن

Fat_me_h__
Fat_me_h__
1 سال قبل

عه ادم تحریک نشه چاق میشه؟چه چیزا میشنوم از این نویسنده:/

اسم
اسم
پاسخ به  Fat_me_h__
1 سال قبل

تحرک درسته یعنی فعالیت داشتن
نه تحریک :/

ی آدم خوشگل:)
ی آدم خوشگل:)
1 سال قبل

صحیح:/

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

نکنه باباش مرد؟؟ الآن بهش زنگ زدن خبر بدن😬

....
....
پاسخ به  فاطمه
1 سال قبل

نه بابا از خارج زنگ میزنن میگن بره رقاص خونش داره ورشکست میشه😂😂

Zahra
Zahra
1 سال قبل

وای چرا ایقد مارو تو امپاس میزاری خدا ازت نگذره

رویا
رویا
1 سال قبل

وای وای دیگه دیدگاه نداره ریده

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x