_ عزیزم تماس گرفتم بالا پرسیدم
سرشون خلوته ، بفرمایید
دلارای بدون حرف سمت آسانسور راه افتاد و آلپارسلان به خیال معاینه انگشت هایش پشت سرش قدم برداشت
ابروهایش درهم و چشمانش سرخ بود
چنان خشم عمیقی نسبت به دلارای احساس میکرد که میتوانست جانش را بگیرد اما دلش نمیآمد!
دیدن خون روی سرامیک های سفید رنگ آشپزخانه حالش را دگرگون کرده بود
دخترک برای جنین کم مانده بود از انگشت هایش بگذرد و این فداکاری ها در خانواده او کمیاب بود…
پدر و مادر خودش و حتی دلارای عادت به جنگیدن برای بچه هایشان نداشتند
او ، دلارای و برادرهایش ، هومن و هنگامه…
آن ها همیشه قربانی آبروی خانواده بودند اما دلارای با تمام بچهگی اش برای جنین مادرانه خرج میکرد
با این همه قصد کوتاه آمدن نداشت
هرگز!
او را چه به پدر بودن؟!
حتی خود دلارای هم برایش همیشگی نبود چه برسد به بچهاش!
پشت سر دلارای که وارد اتاق شد با خشم دندان روی هم فشرد
پوسترهای بزرگ نوزاد و قاب عکس های بچه های چندماهه اعصابش را به بازی گرفتند
موهایش را چنگ زد و نگاه تهدیدآمیزی به دلارای انداخت اما دخترک در این دنیا نبود
با لبخند کمرنگی به تصویر مادر و نوزاد روی دیوار خیره مانده بود
زن عینک قرمز رنگی به چشم زد و از پشت میز بلند شد
_ بشین عزیزم ، خوش اومدید
پانسمان دستت برای چیه؟
دلارای بی توجه به او روی صندلی نشست و سلام کرد
آلپارسلان از میان دندان های بهم چفت شده هشدار داد
_ اشتباه اومدیم مثل اینکه ، قرار بود دستش معاینه شه
دکتر با خونسردی نگاهی به انگشت های دختر انداخت
_ پانسمان شده دستشون
اگر مشکلی داشت پاسنمان نمیکردن خیالتون راحت
چه اتفاقی افتاده؟ ضربه ای به شکم یا کمرتم خورده عزیزم؟
دلارای آرام سر تکان داد
_ نه ، دستم بریده
_ امروز استرس داشتی؟ حرکات بچه عادی بوده؟
_ استرس داشتم…
_ خونریزی چی؟
_ فقط لکه بینی
دکتر سمت پرده سفید رنگ راه افتاد و سرتکان داد
_ بخواب روی تخت عزیزم ، چند ماهته؟
آلپارسلان کلافه خودش را روی کاناپه انداخت و موهایش را چنگ زد
پشیمان شد!
چرا قول داده بود فردا برای سقط نروند؟!
یک دقیقه تحمل این وضعیت را نداشت
صدای خنده گرفته دلارای را از پشت پرده میشنید و پچ پچ هایش…
انگار نه انگار او هم در اتاق است!
_ آره … براش لباس سایز صفر نخریدم!
انقدر گفتن وزنش زیاده بزرگ تر خریدم
حتی صدای خنده های دکتر هم از نظر ارسلان نفرت انگیز میامد
_ نوزاده! نکنه رفتی برای بچه چندماهه لباس خریدی؟ تو ساکش فقط لباس سایز صفر بذار
برای لباس های بعدی انشاالله خودت استاد میشی
بعدم تا دنیا نیاد نمیشه وزنش رو حدس زد
تو فقط تو ماه های باقی مونده حواست به تغدیهات باشه و حتما پیاده روی کن
ارسلان چانهاش را مالید و پوف کشید
صدای دکتر بالا رفت
_ بفرمایید اینجا آقای پدر کوچولوتونو ببینید
نشستید اونجا چرا؟
جوجهامون دلتنگ باباشه
نگران نباشید ، خجالت هم نکشید من روزانه حداقل ده تا پدر خجالتی میبینم که بعضیاشون حتی راضی نمیشن بیان توی اتاق!
بچه اولتونه؟
رمان سفر به دیار عشق خوبه
یکی. لطف کن بگه روال پارت گذاری چطوریه ده آخه اینجوری ک خوندم سال ب سال پارتی میزاری
میشه چندتا رمان خوب که تموم شدن معرفی کنید
بچهها اسم چنتا رمان کامل بدین
وای ااقایون هم رمان میخونند 🤔
خب اقا سهیل رمان بنچره اثر فهیمه رحیمی و زخم خوردگان تقدیر رمان هنگامه رمان جن ایر رمان بامددا خمار رمان اغوش اجباری رمان ….یادم نمیاد الان بعدن برات میفرستم اسم هاشونو ❤
وا اقایون هم رمان مییخونند مگه 🤔
آدم نیستیم مگه من خودم مینویسم برای تقویت میخونم
خ برمان بنچر اثر فهیمه رحیمی جین ایر بامداد خمار و رمان گلی در شلولزار رمان زخم خوردگان تقدیر…..اسم بقیه رو برات بعدن میقرستم ❤
چرا رمان تا نصفه هست تمومش کنید ما خیالمون راحت شه
جرا پارت نمیزاری بعد ده روز اومدی سه خط گذاشتی ریدم تو این رمانت
پس چرا پارت جدید نمیاااادددد
من کمکم دارم پایان ناممو تمون میکنم هنوز این رمان تموم نشده🤣🤣🤣🤣
چه ارسلان خشمگینه
بعد دوروز انتظار چس مثقال پارت گذاشته ک یه ذره داستان جلو نرفته واقعا میدونم ک اکثر کسایی ک رمان رو دنبال میکنن فقط از سر کنجکاوی ک آخرش چی میشه دارن دنبالش میکنن
فکر کنم تااین رمان تموم بشه من صدو بیستو رد کردم
عجب🤔
نه بچه هفتمشونه خانم دکتر 🤣🤣🤦
به نظر من رمان خیلی خوبی هست و مخاطب دوست داره هی ببنه اخرش چی میشه این رمان مخاطب رو واداربه خوندن بقیه رمان میکنه 👏
بخدا تو نویسنده این رمانی اومدی از رمانت تعریف میکنی😂 وگرنه همه کفرشون در اومده😑
عزیزم قسم خدارو نخور درسته من هم رمان مینویسم اما نویسنده این رمان نیستم اما بزار یه چیزی بهت بگم این رمان بهترین رمانی بود که تا الان خوندم
عزیزم علکی قسم خدا زو نخور خوب نیست دومن درسسته خودم رمان مینویسم اما نویسنده این رمان نیستم سومن این رمان رمان خیلی خوب و عاللی هست
خیلی کوتاه بود 😐 از دست نویسنده سکته نکنیم صلوات
الهم صلی الله محمد 😂😂
خودت جواب خودتو میدی؟😐😂😑
رمان عالی هست دوستش دارم خیلی گریه کردم تا اینجا من خودم با اینکه 15 سالمه ولی رمان مینویسم و این رمان قشنگه 😍 ❤
اینجا همه نویسندن😐🤣
بور نمیکنی باش یه روزی داستان براتون میزارم وبسایت بخونید به خودت بخند من راستش گفتم و من نویسندگی بلدم 😡
اگر منظورت با منه گلم اول بزن رو ترمز باهم بریم ثانیا من کی مسخره کردم که بگم نویسندگی بلد نیستی میگم اینجا هممون نویسنده هستیم حرف بدی زدم؟؟؟
بعدم من خنده ندارم بلد باش گلم انشاالله موفق باشی و به بهترین جاها برسی ☺ 🙂
شما چجوری حس میگیری گریه میکنی؟ والا ما تا میایم شروع میکنیم به خوندن تموم میشه…فقط نوسینده عزیزو مورد لطف قرار میدیم
اخخه عزیزم شاید شمما احساساتی نیستی 😂
من احساساساتیم
تا ابددددددد حققققققق😁
وایی خدا ارسلان چه به خجالت اونم از چی از شکم دلی اونی که هر شب با دلیه
خره خب دکتر فکر میکنه ارسلان از بارداری دلی خوشحال و خجالت میکشه بیاد خوشحالی کنه از کجا بفهم ارسلان ناراضیه
تو خوبی خره 😛
عزیزم من حالم خوبه توچی خوبی یاد یه شعری افتادم اهای الاغ عزیز حالت چطوره 😂
من عالیم عزیزم تو چطوری خوبی یاد یه شعر افتادم بزار بگم بخندی اهای الاغ عزیز حالت چطور الان بگو عزسزم حالت خوبه 😂
آخ که هر روز حرصمون در میاره نویسنده 😐
اولین و آخرین باره میخونم 🤐 😂
پس فردا میبینمت😂🔪🪴
ارسلان و خجالت🤣🤣🤣🤣
خجالت با ارسلان غریبس جک سالو گفته دکتر😂😂