دلارای واکنشی نشان نداد

آلپ‌ارسلان پوف کشید

بدنش به الکل عادت داشت و کمتر مست میشد اما در گردن و قفسه سینه اش احساس گرما داشت

جلو رفت و بالای سرش ایستاد

_ پاشو بیا تو

دلارای آرام و لرزان لب زد

_ پاهام یخ زده

دلش سوخت!

باورکردنی نبود اما عذاب وجدان گلویش را فشرد و دلش به رحم آمد

زیرلب فحشی به خود داد و خم شد

دخترک را درآغوش کشید و روی دست هایش بلندش کرد

بدنش سرد بود و می‌لرزید

آرام‌ کنار گوشش زمزمه کرد

_ الان گرمت میکنم … هیش

دلارای مثل بچه هایی که دلیل بغضشان را می‌پرسی و با دیدن توجهت مظلوم تر میشوند اشک ریخت

روی تخت گذاشتش و دست هایش را پایین لباس گرفت و بالا کشید

_ اینو در بیار خیسه

لباس که بیرون آمد با دیدن شکم قرمز شده از سرمایش به خود لعنت فرستاد

مگر چنددقیقه زیر باران نگهش داشته بود؟!

دلارای آرام نالید

_ سوتینمم خیسه!

آلپ‌ارسلان بهت زده پوف کشید

کاش حداقل شراب نخورده بود

زیرلب غرشی کرد و هر دو بند لباس زیر را از روی شانه هایش پایین داد

_ در بیار اون بی صاحابم

دلارای لباس زیر را کنار انداخت و خجالت زده زانوهایش را بالا آورد تا در آغوش بکشد و به این وسیله بالا تنه اش را بپوشاند اما نتوانست

ارسلان آرام گفت

_ نکن ، با اون شکم لازم نکرده زانوهاتو بغل بگیری بچه از دهنت میزنه بیرون

دلارای با چشمان اشکی خندید و آلپ‌ارسلان خودش را روی تخت انداخت

به نظر او که اصلا خنده دار نمی‌آمد!