رمان دلارای پارت 264

3.7
(3)

 

 

 

 

 

لبخند زد اما لبخندش دوام نداشت

 

درد دوباره شروع شد و هیچکس به صدای ناله هایش توجهی نمی‌کرد

 

هر دقیقه برایش ساعت ها می‌گذشت

 

نمیدانست چندمین بار بود که پرستار چکش میکرد

 

_ چه خبره؟ بخش رو روی سرت گذاشتی

 

دلارای نالید

 

_ میخوام برم دسشویی

 

_ دسشویی نداری ، فقط احساسش هست

 

_ باید حتما برم

 

_ به خودت تلقین نکن ، فقط حسش رو داری

 

دلارای ناگهان زیر گریه زد

زن روی تخت چشمانش گشاد شد و مشکافی وا رفت

 

_ وا! چته دخترجون؟

بخاطر دسشویی گریه میکنن آخه؟

مثلا قراره مادرشی خودت هنوز بچه‌ای

 

دلارای هق هق کنان و وحشت زده از دردی که حتی شروعش نفسش را بریده بود هق زد

 

_ من مامانمو می‌خوام

 

مشکافی با دلسوزی پوف کشید و زن روی تخت سر تکان داد

 

_ آخی بمیرم

شهر غریب شوهر کردی؟

خیلی سخته

شوهرت الان کجاست؟

 

دلارای لب چید

خدا این زن را مامور کرده بود او را یاد نداشته هایش بیندازد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرستار بی توجه به زن زیر بغل دلارای را گرفت

 

_ پاشو برو توالت فرنگی

بعدم اتاق زایمان

 

کمکش کرد و زیرلب غر زد

 

_ تا این بچه دنیا بیاد قراره ما هم همراهت بزاییم احتمالا!

 

همین هم شد

تا جایی که دو ساعت بعد میان جیغ و فریادهایش دلش به حال پرستار و ماماها سوخت

 

شغل سختی داشتند!

حتی خودش هم گوش هایش از شنیدن صدای جیغ های خودش کر شده بود

 

گلویش از فریاد ها می‌سوخت و حتی چندین بار با صدای بلند به همه ناسزا گفته بود

 

به ارسلان ، به پرستارها و حتی بچه که قصد بیرون آمدن نداشت

 

دیگر بعد از چندین ساعت بی حال بود

 

ماما با دست شکمش را فشرد و برای هزارمین بار دستور داد

 

_ فشار … چرا تلاش نمیکنی؟

یالا آخرشه … فشار فشار

 

دلارای زمزمه کرد

 

_ نمیتونم … دارم میمیرم

 

_ اگر‌ فشار نیاری بعید نیست!

بجنب دختر تو میتونی

 

دلارای بی حال اشک ریخت

 

_ اگر من بمیرم… بچم دیگه هیچکسو نداره

 

 

 

 

 

 

 

 

ماما خندید

 

_ نمیمیری انقدر کولی بازی کردی کل بخش ازت شاکی‌ان

فشار بیار آخرشه آفرین

خیلی قوی هستی ماشاالله

یکم دیگه سعی کنی میتونی

 

دلارای هق زد و دستور زن را اجرا کرد اما تنها درد بیشتر شد

 

_ توروخدا بسه … یک کاری کنید دارم میمیرم

 

_ به پسرت فکر کن

تا یک ساعت دیگه تو بغلته

فشار بیار نفس عمیق بکش

 

_ آخ خدا

 

_ بچه‌ات درشته ماشاالله دردت برای همونه

فشار بیار انرژیت نیفته ها

 

دلارای زور زد و میان نفس نفس زدن هایش نالید

 

_ من بمیرم بچمو میدید بهزیستی؟

 

زن تشر زد

 

_ زور بزن به اینام فکر نکن

وضعیت جفتتون عالیه دارم سر بچه رو میبینم

 

دلارای میله تخت را میان دستانش گرفت و با تمام توان فشار آورد

 

زن تشویق کرد

 

_ باریک الله دختر … فشاااار

زور بزن که حداقل بیست نفر دارن اون بیرون دعا میکنن تو بزایی تموم بشه

 

دلارای بی حال لبخند زد

بین این همه ماما و پرستار تنها همین زن و مشکافی آرام برخورد می‌کردند

 

بقیه انگار دعوا داشتند

زنی که روی تخت جا به جایش کرده بود تشر زد و پرستاری هم بخاطر فریادهایش ناسزا گفته بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تمام انرژی باقی مانده اش را جمع کرد

بالاتنه اش را جلو کشید و همانطور که ملافه را میان دستانش میفشرد با تمام توان زور زد

 

طوری که حس کرد دندان هایش از فشاری که بهم آوردند خورد شدند

 

مامایی دیگر بی حوصله خبر داد

 

_ سرش اومده

زور بزن دیگه دخترجون تو که میتونی

ببین خواستی شد

دو بار دیگه اینطوری زور بزنی دنیا اومده

همه رو علاف خودت کردی

 

مامای اول خسته کمی فاصله گرفت و دلارای بی حال روی تخت افتاد

 

جشمانش سیاهی میرفت و مرگ را به چشم میدید

 

زن بالای سرش تهدیدآمیز تشر زد

 

_ زور‌نمیزنی؟ مجبورم اپیزیوتومی کنم

 

دلارای وحشت زده چشم های اشکی اش را باز کرد و ملتمس نالید

 

_ نه … نه توروخدا

 

_ زور بزن وگرنه مجبورم برش بدم

نترس دردش از الان بیشتر نیست

بچه‌ات خفه میشه ها بعدا شاکی نشی

 

دلارای ترسیده و بی جان اشک ریخت و زن صدایش را بالا برد

 

_ زور بزن بهت میگم

به من نگاه میکنی چرا؟

 

 

 

 

 

 

 

بی حال پلک هایش را روی هم فشرد و کاری که زن خواست را انجام داد اما بی فایده بود

 

بارها درباره روز زایمانش فکر کرده بود اما این درد وحشتناک کجا و آنی که شنیده بود کجا

 

احساس میکرد استخوان های کمرش یک به یک می‌شکنند

 

دست ماما که سمت قیچی رفت و پرده را میان خودش و دلارای کشید صدای التماس های وحشت زده اش بالا رفت

 

_ نه نه توروخدا

خانم دکتر نکن … زور میزنم

به خدا زور میزنم

 

زن بی اعتنا کارش را بدون بی حسی شروع کرد و دلارای بیش از قبل از شدت درد بی حال شد

 

آنقدر از قبل درد داشت که جز سوزش حرکت قیچی را حس نمیکرد

 

پلک هایش روی هم افتاد اما ناخوداگاه با تمام توانش فشار می آورد تا بچه خفه نشود

 

زیرلب به خدا التماس کرد کمکش کند و با فشار بعدی حس کرد وجودش خالی شد

 

صدای جیغ نوزادی در اتاق پیچید

 

ماما بعد از بی حسی سطحی مشغول بخیه زدن شد و لب های سفید شده‌ی دلارای کش آمد

 

شنیدن صدای گریه پسرک مثل آب روی آتش بود

 

آنقدر آرام بخش که حتی درد بخیه ها هم فراموشش شده بود

 

مامای اول به اتاق برگشت و با دستمالی سفید بچه را تمیز کرد

 

دلارای سعی کرد پرده را کنار بزند

 

بی حال نالید

 

_ ببینمش

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

301 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه عدد اسکل
یه عدد اسکل
10 ماه قبل

می دونم خیلی بی ربطه ولی شما به بزرگی خودتون ببخشید اخه از هر کی می پرسم جواب درستی نمی ده😐
دانش آموزای سایت شما می دونید این دوتا درسی که برای یازدهم نهایی شده تو کنکور تاثیر داره یا نه؟
معلما تصحیح می کنن؟

RAHA
RAHA
1 سال قبل

به حق علی نویسنده بمیرییییی

علی
علی
1 سال قبل

خیلی مزخرفی

neda
عضو
پاسخ به  علی
1 سال قبل

عه،حاجی علی تویی؟

Asfh
Asfh
1 سال قبل

نویسنده دار فانی رو به درک گفت

Helia
Helia
1 سال قبل

خب خب
بچه بدنیا میاد
ارسلان پیداشون میکنه
ولی میبینه بچه دخترعه دوتا شاخ درمیاره ی دفعه یادش میاد دلارای اصن سونوگرافی نرفته بودعه
بچرو از دلارای میگیرعه بخاطر اینکه فرارکردعه بود با بچه میرعه خارج
ی چن سالی میمونن اونجا دلارای میاد پیشش به گوههه خوردن میوفته دوبارعه جنگ دعواها شروع میشه ولی آخرش بهم میرسن
(برید کیف کنید چون تا روز عیدم اینقد رمان جلو نمیرعه😔😂)

هودی بنفشه کوکی 💀
هودی بنفشه کوکی 💀
پاسخ به  Helia
1 سال قبل

داش عید رسید بچه هنو به دنیام نیومد🗿

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
1 سال قبل

وای اگه این نویسنده مثل نویسنده عشق ممنوع استاد کنه و بره خودم وخفه می کنم توبه دیگه رمان بخونم اه😒🤬

پریسا
پریسا
1 سال قبل

انالله وانا الیه راجعون
باکمال تاسف و تاثر باید اعلام کنم به احتما99درصد نویسنده ی رمان دلارای به دیار باقی شتافته😪

شگل
شگل
1 سال قبل

بچها من خودم نویسنده هستم ولی این رومان رو دنبال میکردم من میتونم ادامشو بنویسم اگر مایل باشید لینک کانال روبیکام رو بزارم و روزی ۲ پارت بلند از رمان بزارم تا نویسنده هم بفهمه ک با این کارش فقط مارو از دست داده که انقدر طرفدار رمانش هستیم من هم چن روزه انقدر اومدم رفتم که نگو کلا فکرم درگیره که یه ادم وقتی نمیتونه رمان بنویسهچرا با ما بازی میکنه

هستی:)
هستی:)
پاسخ به  شگل
1 سال قبل

هر رمان با قلم نویسنده ی خودش خاصه.

Sarina
Sarina
پاسخ به  شگل
1 سال قبل

حرفا میزنیاااا😐تو از نویسنده حالت بدتره که خدا شفا بده

سوگل
سوگل
پاسخ به  شگل
1 سال قبل

سلام میشه بزاری من دنبال میکنم

‌‌‌-ᴛʀᴜᴛʜ
‌‌‌-ᴛʀᴜᴛʜ
1 سال قبل

نام اثر:
ب گا رفتگان برای بیهودگان

......
......
پاسخ به  ‌‌‌-ᴛʀᴜᴛʜ
1 سال قبل

😐 😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ‌‌‌-ᴛʀᴜᴛʜ
1 سال قبل

😂

بلند قامتم:)
بلند قامتم:)
1 سال قبل

نویسنده جان خودت خجالت نمیکشی این همه آدمو الاف خودت کردی؟حداقل بگو به فلان دلایل فعلا نیستم
شعور و شخصیتم خوب چیزیه

آتنا
آتنا
1 سال قبل

بابا بزار دیگ اه چیکار میکنی دقیقا

اصغر نسناس
اصغر نسناس
1 سال قبل

احساس میکنم نویسنده قهر کرده …..

......
......
پاسخ به  اصغر نسناس
1 سال قبل

ب یه ورمون

اصغر نسناس
اصغر نسناس
پاسخ به  ......
1 سال قبل

نه چرا ب ورمون ؟؟؟
ب هیچ جامون ب عنمون +_+

Asfh
Asfh
پاسخ به  ......
1 سال قبل

🤣 🤣 🤣 🤣 🤣

P:z
P:z
1 سال قبل

الان که اومدم دوباره ببینم پارتی هست یا نه پیامهای از سر حرصتونو خوندم منم مثل شما حرص میخورم.داشتم به این فکر میکردم که یه آدمی که ما حتی نمی‌شناسیمش با یه رمان کل فکر و ذکرمونو بهم زده و اعصابمونو بهم ریخته
واقعا چه ارزشی داره اعصابمونو بهم بزنیم؟با یه رمانی که یا تهش مرگه یا تهش زندگی!؟! بیاین سعی کنیم که نسبت بهش بی تفاوت باشیم محل سگم بهش ندیم
معمولا اگه به آدما کم محلی کنی جذب ت میشن شاید رو اینم جواب داد و پارت داد😂

اصلا بیاین اینو یه تمرینی بزاریم برای صبر زیاد و بها ندادن به هرچیز.بزارین این اعصاب خوردی براتون یه درس و فرصت بشه که شاید بعدها به دردتون خورد
ممنونم که تا اینجا خوندید پیاممو♥️♥️
برای همتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم

یاسم
یاسم
1 سال قبل

🥺 😂 همچنان منتظر پارت 265
کلی ادم نشستن ب رمان دونی نگاه می کنن گوگل اه می کشدددددد😂😒خیال امدن پارت بعد چ دلنشین بود …خلاصه نیامدی دیر شد.

یاسم
یاسم
1 سال قبل

😂 😂 😑

ستی
ستی
1 سال قبل

چقدر فحش خوردی واقعا که پوستت کلفته، من بودم دیگه رشد نمیکردم😐

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ستی
1 سال قبل

😄

یه خسته
یه خسته
1 سال قبل

جالبه که بیشتر از شماره‌ی پارت کامنت و فوش خوردی نویسنده😂
خواننده ها از تو فعال ترن😂😐

چحخلیسیببلفسل
چحخلیسیببلفسل
1 سال قبل

من دیگه این رمانو نمیخونم. نویسنده نمیدونم دقیقا کی هستی اما معلومه که اصلا آدم مسئولیت پذیری نیستی. بابای.

ازهار
ازهار
1 سال قبل

واقعا اوایل رمان خییییلی جالب بود الان دیگه ترررر زد بهش معلومه نویسندش مونده چطور جمعش کنه

Nazi
Nazi
1 سال قبل

من سه ماه نخوندمش

دسته‌ها

301
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x