رمان دلارای پارت 268

5
(2)

 

_ دوران بارداری زیر نظر کدوم پزشک بودید؟

 

معذب موهایش را زیر شالش فرستاد و به دکتر خیره ماند

 

_ من … خب … زیر نظر پزشک خاصی نبودم

 

مرد ابرو بالا انداخت

 

_ بالاخره ویتامین های بارداری و آزمایشات رو باید دکتر نسخه می‌نوشتند

غربالگری ، سونوگرافی چطور؟

 

کلافه انگشت هایش را درهم قفل کرد

با دروغ که چیزی حل نمی‌شد

برای سلامت دخترکش نیاز بود صادق باشد

 

_ من دوران بارداری سختی داشتم

مشکلات خانوادگی…

خیلی دیر متوجه حاملگیم شدم و بعدشم تا چند ماه نتونستم زیر نظر دکتر باشم

ماه های آخر ولی آزمایش دادم و دارو مصرف کردم

 

مرد با تاسف سر تکان داد و دلارای نگران نالید

 

_ دخترم مشکلی داره؟

 

_ چرا فقط نگران بچه‌اید؟

جنین معمولا کلسیم و ویتامین هایی که نیاز داره رو از بدن مادر می‌گیره

هرچند درباره‌ی دختر شما کمی قضیه فرق کرده

 

احساس کرد مقابل چشمانش سیاه شد

 

طاقت نداشت خار به دست دخترک رود چه برسد که دکتر اینطور شکاک نگاهش کند

 

 

 

 

 

_ مشکلش چیه؟

 

مرد عینکش را از چشم درآورد و خسته توضیح داد

 

_ فعلا هیچی

در حد زردی نوزادان و کم خونی اما نه شدید

آزمایشات نشون میده برخلاف وزن بالایی که داره بدنش ضعیفه

بدن شما هم همینطور

اگر پیگیر نباشید شک نکنید بزودی ریزش مو ، افت شدید وزن و چنین مشکلاتی برای خودتون شروع می‌شه

بدن دخترتونم سیستم ایمنی ضعیفی داره

باید سریع تر درمان رو شروع کنید تا ان‌شالله هرچه زودتر رفع بشه

 

دلارای سرش را پایین انداخت و مرد خیره به رنگ سفید شده اش پرسید

 

_ حالتون خوبه؟

 

بی جان سر تکان داد

خوب نبود

تنها چندساعت از زایمانش می‌گذشت ، درد داشت ، حال روحی اش افتضاح بود و حالا مشکلات هاوژین هم اضافه شده بود

 

_ نمیگم نگران نباشید!

اتفاقا من معتقدم نگرانی و ترس برای والدینی که نوزاد دارن خیلی عالیه اما به اندازه‌اش

اگر از لحاظ مالی مشکلی ندارید می‌تونم ارجاع بدم به یکی از بهترین متخصص های اطفال تهران

اینجا بیمارستان دولتیه ، رسیدگی اونجا بهتره

 

نگاهش را دزدید و لب زیرینش را با زبان تر کرد

 

_ نه … نه مشکلی ندارم

ارجاع بدید

 

 

 

 

 

از اتاق دکتر بیرون زد و دستش را از دیوار گرفت تا زمین نخورد

 

زن های دیگر که هم زمان با او زایمان کردند همه سر پا و شاداب شده بودند اما او نه…

 

پرستار گفته بود احتمالا بخاطر ضعف بدنش است و پیشنهاد داروهای تقویتی و میوه و گوشت داد اما تا زمانی که هاوژین مریض بود نه زمانی برای خودش می‌ماند و نه پولی…

 

سمت اتاق نوزادان برگشت اما با دیدن مردی در آن سمت راهرو پاهایش خشک شد

 

او را از همین فاصله دور هم می‌شناخت

 

بغض کرده خودش را عقب کشید و مبهوت دستش را مقابل دهانش گذاشت

 

دلتنگ شده بود…

 

آلپ‌ارسلان آنجا چه می‌کرد؟!

 

برای پیدا کردن زنی که رها کرده بود آمده بود؟

اینطور فکر‌نمی‌کرد…

 

به محض دور شدنش سمت اتاق نوزادان رفت

 

روسری بیمارستان را جلو کشید و سمت تخت ششم راه افتاد

 

پرستار اعتراض کرد

 

_ عزیزم از اتاق خارجش نکن تا دکتر معاینه نکرده

 

مضطرب سر تکان داد و هاوژین را به سینه‌اش فشرد

 

_ دکتر … دکترش اجازه داد

میخوام ببرم معاینه‌اش کنه

 

 

 

 

 

پرستار عقب کشید و او سمت در رفت اما پشیمان شد

 

سلامتی دخترک شوخی بردار نبود

 

نگران پرسید

 

_ خانم بچه‌ام هنوزم زرده؟

یعنی باید حتما تو دستگاه بمونه؟

 

زن نگاهی سرسری به صورت بچه انداخت

 

_ فکر نمی‌کنم

یا رفع شده یا خیلی اومده پایین

ولی بازم باید دکترش مشخص کنه

 

بی حال سر تکان داد و از اتاق بیرون زد

 

بچه را به خودش فشرد و مانتویی که روی پیراهن بیمارستان پوشیده بود را جلو کشید تا او سرما نخورد

 

زری و شوهرش هیچ لباسی برایش نیاورده بودند و احتیاجی نبود به اتاق برگردد

 

مانتو اش را بیشتر جلو کشید و سعی کرد پیراهن بیمارستان را زیر آن مخفی کند

 

از نگهبانی که گذشت سوز سرما بدنش را لرزاند

 

حتی پولی برای تاکسی گرفتن هم نداشت

 

با دیدن اتوبوس دستش را تکان داد

راننده ایستاد و او سوار شد

 

صدای گریه هاوژین بلند شد

 

 

 

 

 

 

بغض داشت

باور نمی‌کرد هیچ زمان به چنین حال و روزی برسد

 

اگر هاوژین همراهش نبود ترجیح میداد تا خانه پیاده برود اما دخترک بدعنق دست و پایش را بسته بود

 

با خجالت رو به زنی که شالش روی شانه هایش افتاده و با خنده خیره صفحه موبایلش بود لب زد

 

_ خانم؟

 

زن از پشت مژه های کاشته شده اش نگاهش کرد و او ادامه داد

 

_ من … من کیف پولم همراهم نیست

میشه … می‌شه…

 

زن اجازه نداد حرفش کامل شود

 

نیم خیز شد و کارت را به صفحه چسباند

 

_ باشه عزیزم

 

معذب معذرت خواهی کرد و هم زمان هاوژین با شدت بیشتری جیغ کشید

 

زن دوباره با بی خیالی نگاهش کرد

 

_ فکر کنم بچت گرسنه‌ست

 

احتمالا بخاطر قطع شدن صدای جیغ ها گفته بود!

با صورتی سرخ شده از شرم بچه را زیر سینه اش کشید و تمام تلاشش را کرد تا هم او را در موقعیتی مناسب نگه دارد تا آسیبی به گردنش نرسد و هم بدنش نمایان نشود

 

 

 

 

 

 

درد داشت

هاوژین بدون وقفه جیغ می‌کشید و دیدن آلپ‌ارسلان هر لحظه بیشتر بهمش می‌ریخت

 

شب اول مثل کابوس بود

 

زری دو بار با تهدید به در کوبیده بود که صدای بچه را خفه کن و او کم مانده بود خودش هم زیر گریه بزند

 

او را به سینه اش تکیه داده و بی توجه به سوزش پاهایش تند تند در اتاق کوچک راه می‌رفت

 

نزدیک صبح بود

سینه اش میان لب های هاوژین بود اما او بعد از هربار مک زدن جیغ می‌کشید

 

بالاخره با فریاد شوهر زری بغضش منفجر شد

 

_ یا توله‌اتو خفه کن یا همین امشب اسبابتو میریزم تو خیابون زنیکه زبون نفهم

 

هق هق کنان لب هایش را به صورت عرق کرده‌ی دخترک چسباند و نالید

 

_ چی میخوای مامان؟

جاییت درد می‌کنه؟

من نمیفهمم دخترم…

 

هاوژین بلند تر جیغ زد و گریه دلارای شدید تر شد

 

_ هیش … توروخدا آروم باش

من یاد ندارم چیکار کنم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تکی
تکی
1 سال قبل

مثل خر توش گیر کرده نمیدونه چجور ادامش بده هی مسخره بازی سر هم میکنه

نویسنده گوه
نویسنده گوه
1 سال قبل

عاقبت زبون نفهما و لجبازا همینه دیگه

Par
Par
1 سال قبل

👍 🤌

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x