رمان دلارای پارت 271

4
(5)

 

 

 

 

 

یکی از دخترها صدایش را بالا برد

 

_ اسمت چیه دخترجون؟

 

نگاهی سمتشان انداخت

هر دو پیراهن و دامن کوتاه به تن داشتند

مثل خدمتکار های آمریکایی!

 

زنی که برای کمک به خانه ی حاج بابایش می آمد همیشه روسری اش را چندین دفعه دور گردنش تاب میداد!

 

سکوت کرد اما دختر با بدجنسی ادامه داد

 

_ کار آشپزخونه با خودمونه

برو استخرو بشور

 

بی اعتنا سر تکان داد

 

در این ماه ها بارها مجبور شده بود دوشیفت کار کند

 

شب های زیادی بدون چشم روی هم گذاشتن صبح شده بود و به محض روشنی هوا کارش آغاز میشد

 

شستن استخر برخلاف فکر آن ها برایش سخت نبود

 

سطل ها و لوازم را برداشت و سمت در رفت که دختر دوباره صدا بالا برد

 

_ کجا؟ بچتم ببر مگه اینجا مهدکودکه؟

 

دندان روی هم فشرد

 

کمر و گردنش درد شدیدی داشت

دو هفته قبل وقتی برای تمیزکاری پرده ها از نردبان بالا رفته بود روی زمین افتاد

 

_ خوابه ، تازه شیر خورده بیدار نمیشه

 

_ یعنی چی؟ گریه میکنه خانوم بیدار میشن

اومدی کار کنی بچه‌اتو ما نگه داریم؟

 

 

 

 

 

 

 

هوا گرم بود و هاوژین زیادی بهانه گیر…

 

ناچار اصرار کرد

 

_ صدای گریه‌اشو بشنوم سریع میام

 

_ گفتم ببرش با خودت!

ما دایه بچه تو نیستیم

 

سمت هاوژین رفت و در آغوشش کشید

 

خواست از در خارج شود اما طاقتش نیامد

 

با اخم دستش را دراز کرد و به قهوه ساز رساند

 

چند دکمه را فشرد ، صفحه الکتریکی پایین روشن شد

 

نگاه تیزی به دخترها انداخت و با حرص زمزمه کرد

 

_ اینطوری کار می‌کنه!

هرچند فکر نکنم خانومتونم بلد باشه از شما که توقعی نیست!

 

بچه به بغل از ساختمان خارج شد و دنبال سایه ای برای هاوژین گشت

 

پنج ماه گذشته بود

پنج ماه سخت و زجرآور

 

آنقدر سختی کشیده بود که حتی شیرینی بزرگ شدن هاوژین را حس نکرد

 

روی نیمکت چوبی در سایه برایش جا پهن کرد و پیشانی اش را بوسید

 

_ بیدار نشو تا کار مامان تموم بشه باشه عشقم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هاوژین بدقلق ترین بچه ای بود که تا به حال میدید!

 

هنوز هم تا نزدیک صبح گریه می‌کرد ، به پوشک های ارزان قیمت و معمولی حساسیت داشت ، به هیچ عنوان لب به هیچ دارویی نمیزد و با کوچک ترین چیزی که از آن خوشش نمی آمد جیغ می‌کشید

 

پستونک صورتی رنگ را میان لب هایش گذاشت و با لبخند مهربانی فاصله گرفت

 

دخترک دوست داشتنی اش شب ها شبیه به کابوس بود!

 

خیلی وقت ها مجبور میشد او را نیمه شب از خانه خارج کند تا صدایش همسایه ها را بیدار نکند و شاکی نشوند

 

دوساعت از شروع کارش گذشته بود که صدای جیغ های دخترک بالا رفت

 

خسته ناله ای کرد و سمتش دوید

 

زن میان سالی که با هیکل تپلش مشغول آب دادن به گل ها بود خندید

 

لهجه‌ی شمالی داشت و برخلاف دخترهای داخل آشپزخانه صدایش پر از مهر بود

 

_ اخ تی قربون بشوم ری ، عجب گریه ای میکنه

کلاغا رو از درختا پروند

 

لبخند بی جانی زد و در دل نالید

 

(تازه این روز خوبشه! شب ها ندیدیش!)

 

زمانی که مطمئن شد کسی اطراف نیست سینه اش را در دهان دخترک گذاشت

 

 

_ یکم بداخلاقه

 

زن خندید

 

_ یکم دخترجان؟ خدا بعدا به داد شوهرش برسه

 

 

 

دلارای با انگشت موهای خرمایی رنگ هاوژین را نوازش کرد

 

_ من که شوهرش نمیدم

 

زن با لبخند سر‌ تکان داد

 

_ وقتش که برسه شوهر میدی ، ذوقشم میکنی

 

دلارای آه کشید

 

با این حجم از کار کردن شک داشت تا آن زمان زنده بماند!

 

کاش کسی را داشت هاوژین را به او بسپارد و چند هفته در آرامش بخوابد

 

ریزش موهایش وحشتناک شده بود ، اکثر اوقات رنگ به رو نداشت و با هر بار ایستادن چشمانش سیاهی میرفت

 

پیرزن بالای سرش ایستاد و با دیدن چشمان باز هاوژین بهت زده نمایشی پشت دست خودش کوبید

 

_ تی چشمانه ره بینیرم ، عجب چشمایی … نقاشی خداست

 

معذب هاوژین را بیشتر به خودش فشرد

 

زن مهربان بود اما او حس خوبی نداشت

 

_ شوهرت چه کارست دخترجان؟

 

کلافه بود

دیشب تا نیمه های شب در باغ تالار و مراسم عروسی کار‌کرده و امروز از صبح زود بچه به بغل راهی این خانه‌ شده بود

 

_ چطور؟!

 

_ برای این طفل معصوم می‌پرسم

تو این گرما گناه داره با خودت آوردیش!

همین یک بچه رو داری؟

 

 

سری به نشان تایید تکان داد

 

_ بله ، من دیگه برم سرکارم

 

پیرزن بازویش را گرفت

 

_ بچه هنوز شیر میخوره ، گرسنه‌ست

چه عجله ای داری دخترجان؟

صبر کن برات چای بریزم

 

میدانست اگر به این زودی از هاوژین جدا شود او خانه را روی سرش میگذارد پس سر تکان داد تا به این بهانه بیشتر بتواند کنار دخترک باشد

 

زن چای که آورد و با لبخند کنارش نشست پشیمان شد

 

حس خوبی از حرف هایش نمیگرفت

 

_ من شیدا خانم رو خودم بزرگ کردم

خدمتکار مادرشون بودم

بعد از ازدواج شیدا خانمم موندگار شدم

 

به زور لبخند زد

 

هاوژین با شدت سینه اش را مک میزد

 

حس کرده بود شیرش کم است اما فعلا مدارا کرده بود تا بتواند برای داروهای تقویتی و ویزیت های دکتری که معرفی کرده بودند پول جمع کند

 

_ دو سال پیش خانم باردار بودن اما خدا نخواست بمونه

بچه سقط شد

چند ماه بعد دوباره خدا بهشون نظر کرد

پسرشون چشماش دقیقا شبیه چشمای دختر تو بود

خانم که سرطان گرفتن و مجبور شدن رحمشون رو در بیارن حداقل دلشون خوش بود یک بچه دارن ولی آدم از سرنوشت چه خبر داره؟

پسرشون به یک ماه نرسید که تشنج کرد

دکترا میگفتن مشکل ارثی داشته

چه بدونم والا … خدا خودش به همه کمک کنه

 

 

اصلا دلش نمی‌خواست جای شیدایی که زن از او حرف میزند باشد!

 

حتی اگر در چنین عمارتی با چندین خدمتکار زندگی کند

 

پیشانی هاوژین را بوسید و او بالاخره رضایت داد سینه اش را رها کند

 

زن دستانش را سمتش دراز کرد

 

_ بده ببینم دخترمونو

ببرمش شیدا خانم ببینش

 

معذب اخم کرد

 

بوهای خوبی به مشامش نمی‌رسید

 

_ غریبی می‌کنه

 

زن خندید

 

_ کوچیکه هنوز

از هفت ماه به بعد مادرشو میشناسه تازه

الان براش غریبه ای!

 

ناخوداگاه لحنش تند شد

 

_ من بچه‌ی خودمو میشناسم خانم

خوش اخلاق نیست غریبی میکنه اذیت می‌شید

 

زن لبخند زد و دست هایش را عقب نکشید

 

_ فدای سرش ، من اذیت نمی‌شم

 

دیگر تحمل نکرد

همراه هاوژین از جا بلند شد و همانطور که دور میشد تند جواب داد

 

_ بچم اذیت میشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

260 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ا.ق
ا.ق
11 ماه قبل

اقلا بخاطر عید فطر چندین پارت عیدی بزار

Yas
Yas
1 سال قبل

بچه های رمان دونی و رمان دلارای عید همگی مبارککککک امیدوارم سال خیلی خیلی خیلیییی خوبی داشته باشید سال پر از اتفاقات خوب و خبرهای شاد سال پر خیرو برکتی داشته باشیدد
🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳😂😂😂😂😂

Andia
Andia
1 سال قبل

این رمان درحال نوشتنه؟
ینی نمیتونم پی دی افشو کامل دانلود کنم؟

Zahra ♡
Zahra ♡
1 سال قبل

تورو خدا عیدی مون بده ۱ پارت م بسه

ماهرخ
ماهرخ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

کوپس؟؟

حنا
حنا
1 سال قبل

رمان آشپز باشی شروع شد و تموم شد فقط به این رمان دوتا پارت اضافه شد

یاسم
یاسم
1 سال قبل

ای خِدا😑

کسی کل عمرشو صرف این رمان کرد
کسی کل عمرشو صرف این رمان کرد
1 سال قبل

سگ برینه تو قبرت نویسنده

شورت جیمین
شورت جیمین
1 سال قبل

کصکش مادر جنده

هکر قلبشم
هکر قلبشم
پاسخ به  شورت جیمین
1 سال قبل

به مامانش چیکار داری😐راستی شورت جیمین برو جیمین دنبالت میگشت

Yas
Yas
1 سال قبل

بچه هاااااا به زودی پارت میاددد جیغغغ و دست و هوراااا 😂 😂 😂

خوانندگان عزیز توجه فرمایید :

😈 😈 این کامنت صرفا جهت مردم آزاری بود لدفن به اعصاب خودتان مثلث باشید😍

تامردم آزاری های دیگر خدا یارو نگهدارتان 😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Yas
P:z
P:z
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

نه یاس
واقعا قراره اون پسره پارت بده
خودش گذاشته بود
به عنوان عیدی و بهانه شلوغی سر
گفته که پسفردا پارت میذارم
اگه سر قولش بمونه

Yas
Yas
پاسخ به  P:z
1 سال قبل

عهه واقعا😂😂😂
خوبه پس

Aylin
Aylin
1 سال قبل

مرده شور خودتو رمانتو ببرن به قول ماها آله برات

شاه دختر لر
شاه دختر لر
پاسخ به  Aylin
1 سال قبل

دللللللللللل

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط شاه دختر لر
hasti
hasti
1 سال قبل

نمیدونم چه حسی بهت دست میده ، از اینکه مردم فشت بدن خوشت میاد ؟جپا چرا پارت نمیدی😐

هستی:)
هستی:)
1 سال قبل

این شونزده روز برام مثل شونزده ماه گذشت:|😅😑

صاحره بد ذات تو جیران
صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

بچه ها چرا هیت میدید به نویسنده بدبخت؟😂😂تو vip نویسنده خیلی پارت گذاشته حدودا 20 الی 30 تا پارت جلوتر از اینجا، مشکل از ادمین این رمان تو سایت رماندونی هم نیست چون ایشونم از یه کانال تو تلگرام پارتارو میزاشت من اون کانالو دارم ادمینش دوتا دختر پسرن که دختره چند ماه پیش خودش برکنار شد پسره مسئول پارت گذاریه که متاسفانه خیلی آدم بی مسئولیته و نمینویسه پارتارو از رو کانال vip نویسنده رو بیخیال شید

هکر قلبشم
هکر قلبشم
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

پسره ی….😐💔🔪

نیلو
نیلو
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

از چ وی پی انی؟

صاحره بد ذات تو جیران
صاحره بد ذات تو جیران
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

وی پی ان؟ نه من وی آی پی رو میگم عزیز😂❤️

black girl
black girl
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

تو تو وی آی پیش هستی؟ چی میشع؟یه خلاصه تعریف کن

هکر قلبشم
هکر قلبشم
پاسخ به  black girl
1 سال قبل

یکی نیس بگه عزیزمم وقتی جلوشون میرقصی ممکنه … 🥺

صاحره بد ذات تو جیران
صاحره بد ذات تو جیران
پاسخ به  black girl
1 سال قبل

من برات تعریف کردم فکر کنم نظرمو پاک کردن💔

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

برا vip باید پول داد ادمین سایت هم پول داده و عضو vip شده اما همین طور ک شما گفتید ادمین کانال پارت نمیده

صاحره بد ذات تو جیران
صاحره بد ذات تو جیران
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل

ادمین سایت پول نداده برای vip، اون پسره تو کانال تلگرام تو vip عضوه که متاسفانه اینقدر بی مسئولیته پارتارو تایپ نمیکنه قرار بده تو کانالش تا ادمین این سایت هم اینجا قرار بده براتون

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

ادمین سایت از یه جا دیگه میزارع ن از اون جایی ک تو میخونی

...
...
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

چجوری باید بریم توی کانال وی ای پی؟

Kosarhardan
Kosarhardan
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

آیدی کاناله رو نداری بدی ما بخدا پیرشدم

Zahra ♡
Zahra ♡
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

چه جوری بریم تو وی ای پی

زهرا پیرهادی
زهرا پیرهادی
پاسخ به  صاحره بد ذات تو جیران
1 سال قبل

خاهشا بگو چطوری بریم تو کانال وی ای پی🥲

صاحره بد ذات تو جیران
صاحره بد ذات تو جیران
پاسخ به  زهرا پیرهادی
1 سال قبل

بچه ها من میگم بهتون ولی نظرم رد یا پاک میشه💔

Zahra ♡
Zahra ♡
1 سال قبل

تورو خدا بزارید پارت

هییییی
هییییی
1 سال قبل

خدایااا بسهههه دیگههههه
فامیل ما رفت
بچه کاشت بچم امروز فردا به دنیا میاد
بعد این نکبت هنوز رمانشو تموم نکردههههههههههه
مشکل از منه که هی میام چک میکنم😑😑😑😑

یاسم
یاسم
1 سال قبل

16روز و اندی گذشت😂😐

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

نویسنده مارو به یه ورشم نمی گیره بعد ما می یایم رمانشو می خوانیم این برام جا سواله

LEREHH
LEREHH
پاسخ به  امیر سالار
1 سال قبل

فک نکنم برا نویسنده اهمیت داشته باشه تو میخونی رمامو یا نه نخوندیم نخوندی😂

Yas
Yas
پاسخ به  LEREHH
1 سال قبل

دقیقا گل گفتی 😂 😂 😂 😂

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

این که نمی نویسه ما چرا هر روز سر می زنیم رو نمی دونم مشکل از کجاست؟

کسی کل عمرشو صرف این رمان کرد
کسی کل عمرشو صرف این رمان کرد
پاسخ به  امیر سالار
1 سال قبل

از دست چلاغشه وگرنه من خودم دستم در رفته بود دو ساعت بعدش که دستمو جا انداختم نشستم پارت نوشتم😑💔

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

خدایی خود درگیری شدید داریم میایم هی سر می زنیم

یک خل که داره این رمان مسخره رو میخونه
یک خل که داره این رمان مسخره رو میخونه
1 سال قبل

احتمالا
دلارای بچه رو ببره بزاره پشت در خونه ارسلان و غیب بشه.
چون تو خواب دیده همه بدون اون خوشحالن
بعداز تو کلیپی که گذاشته بودن میشد فهمید که ارسلان از نوزادی دخترش پیششه

Nela
Nela

ن بابا دلی این کارو نمیکنه اینهمه به بدبختی نجاتش داد .
نویسنده میگم خسته شدی میخای خودم ادامشو بنویسم برات؟😐

دسته‌ها

260
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x