رمان دلارای پارت 285

5
(2)

 

 

**

حدود دو سال پیش به کلاب سر زده بود

 

آن زمان نمیدانست دلارای باردار است و بعد از برگشت فهمید

 

سال های قبل هم آنجا کار کرده بود

 

نیمه شب ها در این کلاب بزرگ صداهای مختلفی به گوش می‌رسید

 

موزیک و آهنگ های سرسام آور ، سوت و تشویق مشتری ها ، مشاالله گفتن و تمجید شیخ های عرب ، صداهای چندش آور از اتاق ها و بسیاری صداهای دیگر

 

اما تا به حال نشده بود صدای گریه بچه در این سالن بپیچد!

 

با جیغ بعدی هاوژین ، آلپ‌ارسلان عصبی سیگارش را در جاسیگاری فشرد و پوف کشید

 

از جا بلند شد و خشمگین گردنش را مالید

 

قبل ازینکه از اتاق خارج شود علیرضا از حمام بیرون آمد

 

دیدن او اعصابش را بیشتر برهم ریخت

 

_ مگه حمام نداره اتاقت که چپیدی اینجا؟

 

علیرضا سوت زنان سمت آینه رفت

 

_ جون … باز جنی شدی؟

 

آلپ‌ارسلان غرید

 

_ علی

 

 

 

 

 

 

_ پاچه نگیر جون من

الان میپوشم میرم پایین

 

_ چی شد؟ قرار بود بری خونه دختره که

 

علیرضا با خنده چشمک زد

 

_ صبح دیدمش! هم خودشو هم خونشو هم تختشو!

امشب میخوام یه سر به دخترای پایین بزنم که بیکار نمونن

 

آلپ‌ارسلان بی تفاوت سمت در رفت

 

_ بگو جمیله خودشو شیرین نکنه دختر بفرسته بالا

حوصله ندارم بفهمون بهش

آسته بره آسته بیاد تا من یکیو پیدا کنم بذارم به جاش و بفرستمش بره

 

علیرضا برس را برداشت و زیرچشمی خیره ارسلان شد

 

_ حالا جمیله رو که خودم گوشمالی میدم با کمال میل

ولی تو چرا عابد و زاهد شدی رو نمی‌فهمم

 

ارسلان دندان روی هم فشرد

 

صدای گریه بچه شدت گرفته بود و علیرضا هم دست بردار نبود

 

_ مزخرف نباف

عابد و زاهد نشدم فقط الان وقتشو ندارم

 

علیرضا پوزخند زد

 

_ مثلا من نمیدونم هنوز دنبال دلارایی!

اون زنیکه گذاشت رفت

اصلا معلوم نیست بچه‌شو زاییده یا مردن جفتی

شل کن دیگه ارسلان

قحطی زن نیومده که

همشونم رحم دارن هرچندتا خواستی میارن واست!

 

 

 

 

 

 

 

آلپ‌ارسلان تیز سمتش برگشت

 

علیرضا قبل از اینکه بحث بالا بگیرد به نشان تسلیم دست هایش را بالا برد

 

_ واسه من چه فرقی داره داداش؟

اعصابم خورد میشه میبینم دختره ریده تو زندگیت

بیخیال اصلا …

 

ارسلان سمت در برگشت

 

صدایش اما خشک بود

 

_ حدتو نگه دار علیرضا

 

گفت و در سوییت را بهم کوبید

 

صدای جیغ بچه را دنبال کرد

 

بدون در زدن وارد اتاق دخترها شد

 

حوریا با دیدنش بهت زده از جلوی آینه کنار رفت و کم کم لبخند روی لب هایش نشست

 

آلپ‌ارسلان بی توجه به او خیره ی هاوژین شد

 

صورت سرخش خیس از اشک بود

 

_ چشه این؟ صداش رو مخمه

 

حوریا جلو آمد

 

با قدم هایی شمرده و کمری که چرخشش با هر قدم زیبا بود و به چشم می آمد

 

پر از ناز ، همانطور که آموزش دیده بود!

 

_ نذاشته بخوابید آقا؟ چشماتون سرخ شده

 

آلپ‌ارسلان همچنان خیره هاوژین بود

 

گونه های برآمده اش از گرما گل انداخته و چشمانش پر از اشک بود

 

 

 

حوریا دستش را روی بازوی آلپ‌ارسلان گذاشت و مثل گربه  خودش را جلو کشید

 

_ امشب آفم ، اگر بخواید ماساژتون می‌دم راحت تر بخوابید

 

آلپ‌ارسلان با اخم نگاهش را سمت دست لاک زده برگرداند

 

حوریا معذب کمی عقب کشید و او تیز نگاهش کرد

 

_ ازت ماساژ خواستم؟

 

حوریا بیشتر فاصله گرفت

 

آرام لب زد

 

_ نه آقا

 

_ مادرِ این کجاست؟

مشتری میاد کلاب یا بهزیستی که صدای ونگ ونگش همه جارو برداشته

 

حوریا پوزخند کمرنگی زد و با ناز موهای بلندش را پشت گوشش فرستاد

 

موهای قشنگی داشت

 

تا قبل از امدن دلارای موهای حوریا بین بقیه بلندتر بود

 

_ منم به جمیله گفتم پرتشون کنه بیرون آقا ولی…

 

آلپ‌ارسلان عصبی میان حرفش پرید

 

زیبایی و لوندی حوریا ترغیبش میکرد چند ثانیه ای نگاهش کند اما حماقتش غیرقابل تحملش میکرد!

 

_ احمقی یا کر حوریا؟

واسم مهم نیست تو چی گفتی یا نظرت چیه

مادر این کجاست که بیاد جمعش کنه؟

 

 

 

 

حوریا خودش را جمع کرد

امشب شب او نبود اما آلپ‌ارسلان چندوقتی را دبی می‌ماند!

 

بالاخره یکی از همین شب ها این مرد را به دست می آورد

 

_ نمیدونم سر چی زبون درازی کرد

جمیله هم پرتش کرد تو سردخونه

 

آلپ‌ارسلان بی اهمیت جواب داد

 

_ مهم نیست

اینو خفه کن تا صداش دردسر درست نکرده

 

هاوژین دست و پا کنان بی تعادل سمتشان آمد و حوریا نالید

 

_ این بچه جن رو کسی نمیتونه آروم کنه آقا

هر شب انقدر زار میزنه تا مادرش بیاد

 

هاوژین ملتمس پایش را گرفت و خودش را بالا کشید

 

مشخص بود دقایقی طولانی گریه کرده و حوریا اهمیت نداده بود

 

کلافه زیر بغلش را گرفت و بالا کشیدش

 

هاوژین سرش را به سینه اش رساند و مشغول بازی با دکمه لباسش شد

 

آلپ‌ارسلان سوار آسانسور شد و دکمه منفی یک را فشرد

 

در آینه به صورت گرفته ی هاوژین خیره ماند

 

انگار از گریه و بدقلقی خسته شده بود که در سکوت تلاش می‌کرد با دکمه ی لباس او خودش را سرگرم کند تا مادرش برگردد

 

 

 

ناخوداگاه آرام زمزمه کرد

 

_ هی … پسر منم احتمالا هم سن توئه

 

نگاه هاوژین در آینه سمت صورت او برگشت

 

آلپ‌ارسلان پوف کشید

چقدر نیاز به سیگار و الکل داشت

 

بیشتر از آن ها اما فراموشی میخواست

 

فراموشی دلارای و پسرش!

 

پر از خشم و حسرت با غمی که سعی داشت پنهان کند غرید

 

_ احتمالا الان ننه بی لیاقتش یه جا داره مثل مامان تو جون میکنه که شکم بچه‌ی منو سیر کنه!

بچه‌ی آلپ‌ارسلان رو!

بچه ای که میتونست مثل شاهزاده ها بزرگ شه

 

هاوژین عصبی از دکمه ای که لجبازی میکرد کف دست کوچوش را روی گردن آلپ‌ارسلان کوبید و نالید

 

_ ماما

 

آلپ‌ارسلان چپ چپ نگاهش کرد

 

از دختربچه خوشش امده بود!

با نمک بود

 

از آن بچه هایی که هنگامه برایشان ضعف میکرد و جیغ میکشید که چقدر خر هستند و آلپ‌ارسلان نمیفهمید این چه مدل تعریف کردن است

 

پسربچه ها هم می‌توانستند مثل او شیرین باشند؟

 

نمی‌دانست…

 

دوست داشت مواقع بیکاری با او سر و کله بزند البته فقط چند دقیقه

 

تا قبل ازینکه بچه بخاطر مادرش او را کتک بزند!

 

در آسانسور که باز شد جعبه نوشیدنی ها را با پا هل داد و جلو رفت

 

 

 

مهتابی کوچکی روشن بود و بسته های موادغذایی راهرو را پر کرده بودند

 

با یک دست رمز در سردخانه را وارد کرد و قفل آهنی را چرخاند

 

هوای سرد به صورتشان خورد

 

چهره اش جمع شد و ناخواسته هاوژین را کنار کشید

 

زیرلب به جمیله ناسزا گفت

 

زنک احمق

 

یک روز با حماقت هایش کار دستش میداد

 

خدا میدانست دخترک را چندساعت زندانی کرده بود

 

اگر‌ می‌مرد پای ارسلان هم گیر بود!

 

خودش را جلو کشید و بالاخره چشمش به دختری جوان افتاد

 

پشت به او روی زمین یخ جنین وار در خودش جمع شده بود و موهای بلندش اطرافش را گرفته بودند

 

ناخواسته نگران شد

 

اگر مرده بود جمیله را هم به همین روش میکشت!

 

_ بلندشو بیا بیرون بچه‌اتو جمع کن دخترجون

 

چند ثانیه بعد دخترک بی حال حرکت کرد

 

معلوم بود به سختی خودش را بالا میکشد و جان بلند شدن ندارد اما راه دیگری نداشت

 

آلپ ارسلان با خیالی راحت پوزخند زد

زنده بود!

اینبار را جمیله شانس آورد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

659 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mfn342
Mfn342
11 ماه قبل

خدایی خیلی نامردیه خیلی خسته شدم.😢

نیلو
نیلو
11 ماه قبل

سلا چجور میشه خریدرمانو؟

****♥️
****♥️
11 ماه قبل

4 روز مانده به پارت جدید

سهیلا
سهیلا
پاسخ به  ****♥️
11 ماه قبل

😐😐😐😐

/؟حا
/؟حا
11 ماه قبل

رمان تا پارت آخرش پارت گذاری شده؟ ☺️😐تو اون سایته زده تا پارت آخر نوشته شده

****♥️
****♥️
پاسخ به  /؟حا
11 ماه قبل

زده پارت آخر یعنی تا همینجا ی که اینجاست بیخود پول ندید

نیلوبانو
نیلوبانو
11 ماه قبل

سلام

دلی
دلی
11 ماه قبل

بچه ها کیا پی دی اف رمان نگار رو دارن اگه ممکنه لینک سایتی ک رایگان دانلود کردین رو بزارین هر سایتی میرم پولی لعنتی🙁🙁

Ati
Ati
11 ماه قبل

سلام دوستان دلارای رو تموم کردن اینجا خودمون منتظرو یه لنگ در هواییم.
Pdfکاملشو گذاشتن ۱۹هزار تومن هم هزینه خریدشه

نیلوبانو
نیلوبانو
پاسخ به  Ati
11 ماه قبل

سلام
خودش هم تو توضیحات زده که رمان در حال پخش هست
پول مسدی هرموقع نویسنده پارت گذاری کرد بروز میشه
تازه رمان از اینجا هم عقب تره

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
عضو
11 ماه قبل

دوستانی ک میگن نویسنده پارت جدید گذاشته تو چنل حتما فاطمه ندیده وگرن میزاشت ب احتمال زیاد فردا پارت داریم

سهیلا
سهیلا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

پس کی پارت میزارین بخدا خسته شدیم من یادم رفته انقد منتظر موندم

هیچی
هیچی
11 ماه قبل

واقعا ،میشه خلاصش رو بگی چی شد؟!

مروارید
مروارید
پاسخ به  هیچی
11 ماه قبل

ای پارت های میزاره چق هستن ک خلاصه بشه کرد مورچه چیه کله پاچش چی باشه

zarix81
zarix81
11 ماه قبل

برگااااام😲640 تا کامنت 😑

ژیلا جونه رامینم
ژیلا جونه رامینم
11 ماه قبل

رمانه نیلای رو بخونید

ااا
ااا
11 ماه قبل

چقد وضعیت پارت گذاری افتضاحه دیگ نمیخونمش مسخره

آنیسا
آنیسا
11 ماه قبل

ای تو روحت بیشعوووور خو ۷۰۰ نفر دیدنش الانم یک هفته شده مثلا چیو میخوای ثابت کنی آلبرده لیش😒😡

یه دیوونه که داره رمان یه اسکل رو میخونه
یه دیوونه که داره رمان یه اسکل رو میخونه
11 ماه قبل

بی ناموس کثافت احمق بیشعور
بی خار مادر 😡😡😡😡بمیر بابا عوضی با رمان دو هزاریت لجن عالمم اگه دیگه بیام تو سایت رمان ک*ریتو بخونم🖕🖕🖕🖕

Zahra
Zahra
11 ماه قبل

من دیگه اصلا یادم نمیاد چرا دلارای انداختن سردخونه 🙁

مامان دلارای
مامان دلارای
پاسخ به  Zahra
11 ماه قبل

مگه دلارایی توسرد خونس؟

داراب
داراب
11 ماه قبل

فاطمه میگن پارت اومده بدو بیارش😭😭😭😭

فرزانه
فرزانه
11 ماه قبل

وااااااای نه😶😶😶

^*^
^*^
11 ماه قبل

بیا برو پارت بردار بیار پارت اومده

دلارایِ آلپ ارسلان ملک شاهان
دلارایِ آلپ ارسلان ملک شاهان
پاسخ به  ^*^
11 ماه قبل

جدی میگی؟؟؟

ااا
ااا
پاسخ به  ^*^
11 ماه قبل

از کجا پارت میاد؟

^*^
^*^
پاسخ به  ااا
11 ماه قبل

vip

رضا
رضا
11 ماه قبل

ای تو روحت باشه ک پارت نمیذاری و اینقد بی شعوری

اهورای دلارای :)))
اهورای دلارای :)))
11 ماه قبل

پشمااااام
این دوتا همو نمیبینننننننن
پشفاکینگناممممممم

SANI
SANI
پاسخ به  اهورای دلارای :)))
11 ماه قبل

جدییییی؟مگه میشههه ینی باید هنوزم منتظر بمونیم یه سال دیگه که پارت اومد همو ببینن؟

اهورای دلارای :)))
اهورای دلارای :)))
پاسخ به  SANI
11 ماه قبل

نه …. بزدوی میبینن همو
ولی بخاطر جریان گوه پارت گذاریش واسم مزخرف شده

دسته‌ها

659
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x