رمان دلارای پارت 75

5
(2)

 

 

دستمال را با خشونت زیر چشمانش کشید و از ماشین پیاده شد

سمت در خانه رفت

کلیدش را از جیبش بیرون آورد و در خانه را باز کرد

کلیدش را از جیبش بیرون آورد و در خانه را باز کرد

وارد که شد مادرش روی کاناپه نشسته و دستمالی دور سرش بسته بود

احتمالاً سردرد داشت

چشمانش قرمز شده و معلوم بود گریه کرده است

بادیدن دلارای از جا پرید

دلارای محکم پرسید :

_ سلام ، بابا کجاست؟

_ کجاست؟! کجا می خواستی باشه؟!
میدونی چند ساعته از خونه رفتی بیرون و برنگشتی؟

بغضش با صدا منفجر شد

با گریه ادامه داد :

_ تو از آخر ما رو می کشی خیر ندیده
باباتو برادرات رفتن کلانتری

دلارای آب دهنش را فرو داد

زبانش نمی چرخید اما گفت :

_ خونه مانیا بودم

مادرش جیغ کشید :

_ به من دروغ نگو پدرسوخته

باور نمی کردند
اهمیتی هم نداشت
تکرار کرد :

_ خونه مانیا بودم
یکی دو روز استراحت کنم بعد هر خواستگاری که میخواین رو راه بدید
من مخالفتی ندارم

مادرش بهت زده زمزمه کرد :

_ چی؟!

_ اگر خوب بودن ، من پسندیدم و شما هم صلاح دونستید عقد کنیم

چشمان مادرش از تعجب گشاد شد

دلارای اما قصد لجبازی با خودش و ارسلان را نداشت

قرار نبود به خاطر آلپ ارسلان خودش را بدبخت کند

بغضش را فرو داد و ادامه داد :

_ نه برای اینکه از شرم خلاص بشید
باید درست تحقیق کنید
آشنا بشیم
اگر هم من و هم شما خوشتون اومد من مشکلی ندارم ولی باید همه چیز منطقی باشه
بهم قول بده مامان… من …..

صدایش لرزید :

_ من به اندازه کافی بدبختی کشیدم
من دیگه ۱۷ سالم نیست به اندازه یک زن ۲۷ ساله گریه کردم
همتون عذابم دادید
همتون دلمو‌شکستید
حداقل این بار پشتم باشید
من لجبازی نمیکنم
اگر مورد خوبی باشه و بدونم باهاش آرامش دارم رو می گم شما هم به خاطر این که این چند وقت این اتفاقات پیش اومد برای ازدواج عجله نکنید
بهم قول بده

نمی دانست مادرش در چشمانش چه دید که آرام لب زد :

_ قول میدم

دلخور ادامه داد :

_ پدر و مادر چی میخوان جز خوشبختی بچه‌شون؟

سمت اتاق رفت

دیگر نمی توانست روی پا بایستد

درد شدید تر شده بود

احساس می‌کرد ضعف عجیبی دارد

آرام زمزمه کرد :

_خوبه

قبل از اینکه وارد اتاق شود مادرش گفت :

_ دلارای

از حرکت ایستاد در سکوت منتظر ماند

_ حالت خوبه؟
این چه رنگ و روییه؟
دیشبو کجا بودی؟
چه بدبختی سرمون آوردی؟
چیکار داری می‌کنی با اسم و رسم بابات آخه؟

بغضش را فرو داد و تنها زمزمه کرد :

_ خستم مامان خیلی خستم
نزار کسی بیدارم کنه
حرف هایی که زدم و بهشون بگو
نظرم عوض نمیشه

وارد اتاق شد و در را بست

روبروی آینه که ایستاد از دیدن خودش وحشت کرد

مقنعه را از سرش بیرون کشید

موهایش کشیده شد اما توجهی نکرد

به چشمان خودش در آینه زل زد

فصل جدیدی در زندگی اش آغاز شده بود

فصلی بدون آلپ ارسلان و بی رحمی هایش

صدای دلخور مادرش را از پشت در شنید :

_ بابات اومد سعی می کنم آرومشون کنم اما نمیدونم موفق باشم یا نه
داراب آتیش بود
خدا بگم چیکارت نکنه که اینقدر تن بچمو میلرزونی دلارای
اگر این ماجرا ختم به خیر شد میگم هفته دیگه بیان

دلارای پرسید :

_ همونایی که قرار بود دیروز بیان؟

صدای مادرش دور شد :

_ نه … اسمش هومنه از خانوادش خبری ندارم
اسم و رسم دار نیستن اما کسی که معرفیش کرده رو همه خوب می‌شناسیم
برای همین میدونم بابات اجازه میده

با تنی دردآلود روی تخت دراز کشید

اسم هومن برایش آشنا بود اما در آن وضعیت یادش نمی آمد

فرقی هم نداشت

بدون این که جواب بدهد چشمانش را بست

فرچه ریمل را به مژه های بلندش کشید و زیر چشمی به موبایلش خیره شد

نفس عمیقی کشید و به نشان نفی سر تکان داد

زیر لب با حرص به خودش گفت :

_ هیچ خبری نیست
ببین داره میشه یک ماه
صبح و ظهر و شب چک کردی بس کن دیگه

رژ لب را برداشت

باید این خط را عوض می‌کرد

نه برای اینکه ارسلان مزاحمش می شد نه

از زمانی که از خانه بیرون آمده بود دیگر هیچ تماسی از سمت ارسلان نداشت فقط به خاطر اینکه نمی‌توانست خودش را کنترل کند

در این یک ماه جان کنده بود تا انگشتش روی شماره او نرود

هنوز هم مثل اول عصبی و دلخور بود و قصد برگشتن نداشت اما دلتنگی امانش را بریده بود

خودش هم نمی دانست چه می خواهد

شال کرم رنگ را روی موهای بلندش انداخت و در آینه به خودش خیره شد

دیگر هیچ اثری از زخم ها و کبودی ها نبود

روزهای اول مجبور بود همیشه کرم پودر و پنکیک استفاده کند اما همه آثار آن روزها از بین رفته بود

انگار نه انگار که اصلا ارسلانی وجود داشته است….

با شنیدن صدای زنگ نفس عمیقی کشید

استرس نداشت
اصلاً هیچ حسی نداشت

نه ناراحت بود نه خوشحال
نه مثل زمانی که با ارسلان روبرو می شد هیجان زده

در بی حسی مطلق غوطه ور بود

در اتاق باز شد و دامون کنار چهارچوب ایستاد

_ حاج خانم خواست بپرسم آماده‌ای؟

به دامون خیره شد

هیچ زمان مثل داراب اذیتش نمی‌کرد اما با او هم رابطه ای صمیمی نداشت

به نشانه تایید سر تکان داد

_ آمادم ، اومدن؟

_ آره تا چند ثانیه دیگه میرسن بالا

ناخواسته بدون اینکه قصدی داشته باشد پرسید :

_ تو این پسرِ رو دیدی؟

دامون برخلاف داراب مردانه خندید :

_ یکی دوبار

خنده اش به دلارای جرات داد :

_ کجا؟

_ خونه‌ی حاج ملک شاهان!

«فهمیدید خواستگار دلارای کیه دیگه نه؟😱
ارسلان که می‌فهمه دیوونه میشه و…»

با چشمای گشاد شده به دامون نگاه کرد

حس کرد اشتباه شنیده

_ کجا؟!

دامون بیخیال تکرار کرد :

_ یک بار خونه حاج ملک شاهان
یکی دوبارم محل کارش

انگار لیوان آب سردی روی صورتش خالی کردند

_ پدرِ ارسلان؟!

دامون این بار دقیق تر نگاهش کرد

ابرو بالا انداخت و سر تکان داد :

_ آره اسم پسرشون آلپ‌ارسلانه

دلارای دستش را به دیوار گرفت

تصاویر پسری که چند وقت پیش در خانه آنها دیده بود پشت پلک هایش آمد

ارسلان زمانی که نزدیک همدیگه دیده بودشان عصبی شده بود

_ این پسره … اسمش چی بود؟

_هومن

_ آره همین چه کاره حاجیه؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

154 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
DLARAM
DLARAM
1 سال قبل

پارت گذاریات چجورین کیا میزاری

Zz
Zz
1 سال قبل

دیگه فاطی جون جدت پارت 76 رو بنویس پدرم در آمد انقدر آمدم و رفتم

سولومون
سولومون
1 سال قبل

واقن موندم این کیه فاطی

□●○■
□●○■
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

چراااااا پارت جدیددد نمیدییییی .

سولومون
سولومون
1 سال قبل

چرا سایت انقه زشت شده خداااااااا

NinoA
NinoA
1 سال قبل

سبزه بود به گل نیز آراسته شد🥲

دیجی توووون🙂
دیجی توووون🙂
1 سال قبل

بچها قسمت کامنتا مون تغییر کردهههه هوووو هوووو لالای لاااای 💃💃😂🥲🥲🥲

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

واله صبحی که اومده بودم سبز بود و ی حالی شده بود ولی الان که میبینم دوباره همون شکلی شده😶
ولی همینو من بیشتر می دوستم

۰۰۰
۰۰۰
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ای بابا پارت بعدی رو کی میزاری پنج شش بار سایت و نگا کردم

آتاناز🌹
آتاناز🌹
1 سال قبل

118 تا کامنت چی می‌گفتین خدایی آخه چجوری اینقدر کامنت؟ و اینکه دیدم بحث محجبه شدن شد خوب بگم که من به شدت از شال مانتو و چیزای دیگه که بیشتر انگار آدم رو به یک چیزای کوچیک محدود می‌کنه متنفرم مثلاً یکی بیاد موهای منو ببینه من گناه میکنم به نظرم همش مزخرفه ولی حتی جلوی بابام هم لباس آستین کوتاه هم نمیپوشم یک حد و حدود عالی برای خودم دارم ولی اینجوری نیست که بگم چادر می‌پوشم و یا شال یا روسری می‌پوشم پنج دقیقه هم نمیتونم تحملش کنم ولی امان از اجبار باورتون میشه هفده هجده سالمه ولی بلد نیستم شال یا روسری بپوشم؟ وقتی می‌پوشم هم باید حتما کلاه بزارم روش تا نیفته😂😂
ولی خوب بعضیا میگن اونایی که محجبه هستن نمیتونن آدمایی مثل من رو تحمل کنند یا من نمیتونم اونا رو تحمل کنم برعکس من یک دوست دارم دوازده ساله باهم دوستیم ولی اصلا هم تا به حال باهم دعوامون نشده خیلی هم خودش حجاب رو دوست داره ولی نه مامانش رفت و امدش رو با من قطع می‌کنه نه خودش تازه هفته ای چهار روزش رو خونه ما هست 😂😂 البته اینم بگم که بیکار نیستیم تمام این مدت درس میخونیم همه آدم های محجبه یکی نیستن من بعضیا رو میشناسم که با این محجبه بودمشون یک باطن بدی دارن که حاضرم بگم که شاید نقشه قتل رو هم بکشن والا

مری
مری
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

خب این چ ربطی داش س ساعد داری داستان می بافی

دیبا
دیبا
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

باشه بابا فمیدیم اروپا زندگی میکنی ب ما چ؟ خوبه باز قانون کشورو میدونیم این هی میگه بلد نیس شال سر کنه🤣🤣

سولومون
سولومون
پاسخ به  دیبا
1 سال قبل

واس همین میگن آدمو سگ بگیره جو نگیره😐🤣

ترنمتونم
ترنمتونم
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

نکشیمون روشن فکر:/ فقد حواست هس داری کجا میگی؟ میدونی ک اگه نمیگفتی با دوستت خوبی امشب خابم نمیبرد عشقم🤣🤣

مهنا
مهنا
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

دقیقا البته بعضی هام ابشون باهم تو یه جوب نمیره مثل منو دوستم البته ما اخلاق و خونواده و… کلا با هم از ریشه فرق داشتیم که الان باهم مثل رفیق نیستیم🤷🏻‍♀️😁

یکی
یکی
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

مزخرف احیانن حرف خدت نی؟ خاهشن حواستون باشه ب حرف خدا و قرآن چی میگین! اینم ی تومار از مرجع تقلید جدیدمون آتاناز! تکبیر😐

Zahra
Zahra
پاسخ به  آتاناز🌹
1 سال قبل

خانوم روشن فکر محض اطلاعت هرچی آدم هس ک دین ایمونش قویه با باباش راحته چون محرمشه با لباس آستین کوتا بلایی سرش نمیاد! بهتره این قوانین من‌دراوردیتو با کمک گرفتن از عقل اصلاح کنی

مری
مری
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

میگه حدوحدود عالی😂😂

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

یعنی آدم قحط بود این هومن خر میخواد بیاد خاستگاری اه اه اه پسره نکبت😑🤐😪😔😬 ارسلان بفهمه تیکه تیکه اش میکنه و خون دلارای هم واسه ارسلان حلال میشه شک نکن🤧🤧🤧

ریحان
ریحان
1 سال قبل

من این رمانو نمیخونم ولی فکر کنم کامنتاش از رمانش قشنگ تره

لعنتی ها چه کردیید😂😂😂

ماندانا
ماندانا
پاسخ به  ریحان
1 سال قبل

خودمم هی میام جمع کامنتا رو بهم بزنم 🤣🤣

یکی
یکی
1 سال قبل

دیدید گفتم هومنه
حالا اگه خواستید می تونم بقیه رمان و خودم بنویسم😂😌

Hasti
Hasti
1 سال قبل

ای بابا چرا کامنت من ثبت نمیشه 😐😕
( راجب ادامه رمانه )

-_-
-_-
1 سال قبل

میگما ادمین میتونی یک رمان باحال بزاری رمانی که بخونمیش خستگی از تنمون بره و غیر قابل پیش‌بینی باشه و ژانرشم مثل رمان اسطوره باشه… ای رمانِ خیلی رو مخه واقعا

-_-
-_-
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه نمیدونم یادم نیست.. ولی یک رمان با ژانر اجتماعی و اگه بشه عاشقونه نباشه:/ که نیست قطعا.. بعد مثل ای رمانه نباشه.. چندش نباشه.. کلا متفاوت باشه.. برو ببینم چه میکنی

المیرا
المیرا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ی رمان هس بانوی قصه از الناز پاکپور کتابش چاپ شده رمانش خیلی خوبه من خوندمش دوس داشی ی نگا بش بنداز

هانی
هانی
1 سال قبل

ومنی ک نمیدونم هومن کیه و شما دارید راجب چی دعوا میکنید

Z.m
Z.m
1 سال قبل

فاطمه جووون رمان طلایه رو کامل میخوام،،توی سایت خیلیش نیست چه کار کنم؟؟؟؟؟؟

Z.m
Z.m
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

متاسفانه تلگرامم رو حذف کردم دیگه هر کاری کردم نتونستم واردش بشم توی اینترنت خیلی سرچ کردم ولی اصلیش نیست

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه طلایه هستش اما قبلا ها تو نظراتش خوندم ک خیلیا میگفتن خیلی جاهاش سانسوره حالا دیگه نمیدونم ک تو سایتا دیگه کامله یا نه چون من اصا خودم نخوندمش فقط موضوعش و میدونم
Z.m اگر میخوای میتونی بری تو پارت آخر طلایه ک تو همین سایته ، اونجا آیدیا رو میدن یکی کاملشو داره و واسشون میفرسته البته دقیق نمیدونم چطور و از چ طریقی (فک کنم از همون تلگرام).. حالا اگر اواستی خودت برو اونجا ببین چخبره 😉

Z.m
Z.m
پاسخ به  🙂
1 سال قبل

گلم تلگرام ندارم،،دلم میخاد کامل بخونمش ولی خیلی ضد حال زده بهم

Z.m
Z.m
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه کلا خیلی جاهاش رو نداره ،،آخرش هم اصلا کامل نیست،،به نظرم فکر کنم حدود ده پونزده صفحه رمان حذف شده

Z.m
Z.m
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

توی دیدگاه های خود رمان هم برید میبینید که همه اعتراض کردن که رمان ناقصه عزیزم

:)
🙂
پاسخ به  Z.m
1 سال قبل

عجب !
نمیدونم دیگه
گفتم شاید داخل تلگرام نباشه ، یادم نیس
امممم ….. چیز کن
آهان … تلگرام طلایه و اینا هم واست نمیاد ؟؟
خب گوشیتو ی بار خاموش روشن کن ..یا وی پی اِن تو روشن کن یا اگر هیچ کدوم اینا نمیشه برو پیش موبایلی تا درستش کنه یا…. دیگه نمیدونم چیکار کنی شرمنده
اهان
ی راه دیگه هم هست
ک بری رمان و از بازار بخری 💔

Z.m
Z.m
پاسخ به  🙂
1 سال قبل

مرسی گلم انقد حال میدی و با حوصله جواب میدی

:)
🙂
پاسخ به  Z.m
1 سال قبل

قربونت😘

ماندانا
ماندانا
1 سال قبل

یا واقعیه‌س امروز عصاب نداره یا قلابیه😐🤣

ارسلان
ارسلان
پاسخ به  ماندانا
1 سال قبل

عجب

زهرا
زهرا
پاسخ به  ارسلان
1 سال قبل

سلام چقدر کم😕

Ana
Ana
1 سال قبل

به به ببین چی شد

بیتا
بیتا
پاسخ به  Ana
1 سال قبل

جو آروم شد اگه این یارو سولومونه نیاد🥺🤣

ماندانا
ماندانا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ولی فاطی دیدگاهو خوب بردیم بالا

a
a
پاسخ به  ماندانا
1 سال قبل

هعــــــــی با شکستن دل بقیه…

ماندانا
ماندانا
پاسخ به  a
1 سال قبل

منظورت منم؟
منظوری ندارم من یکم زبونم تنده از دلخور شدی عذرمیخام واقعن دوس ندارم کسیو ناراحت کنم

a
a
پاسخ به  ماندانا
1 سال قبل

خب یه کم مراعات به جایی بر نمیخوره منم قبلا همین شکلی بودم ولی بعدا یاد گرفتم هر حرفی رو هر جوری که دلمون میخواد نباید گفت به زبون تندی نیس ادم باید بتونه چیزی که میخواد بگه رو کنترل کنه چون شاید تو اینده یا اصلا همین الان دل عزیزشو با حرفاش بشکنه من خودمم تازگیا یکم تونستم که حرفایی که میزنمو کنترل کنم
البته ناراحت نشو از اینکه مثلا تو دلت بگی این رفته رو منبر و داره نصحیتم میکنه نه من فقط خواستم یه حرفی رو دوستانه بهت بگم:)

a
a
پاسخ به  ماندانا
1 سال قبل

هعــــــــی با شکستن دل بقیه…

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اصا چیشد ؟ سر چی اینا دارن دعوا میکنن ؟😐😐😂

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😂😂😂😂اوه اوضاع خیلی خیطه پس 😂😂😂

‌...
‌...
1 سال قبل

انقد محجبه بودن اذیتت نمیکنه دختر به اصطلاح خوب؟!

Zahra
Zahra
1 سال قبل

هومن وارد میدان می‌شود 😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

خب؟

Zahra
Zahra
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

چته دور برداشتی نخودی؟ کی با تو بود ؟!

سولومون
سولومون
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

دلم میخاد
خش نداری؟
بی عصابمو عشقه چش نداری؟

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

آفرین سولومون خوب جواب دادی شده مثه فیلم هندیا:/

هانی
هانی
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

و منی ک نمیدونم هومن کیه و
شما دارید راجب چی دعوا میکنید

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

هومن برادر ناتنی ارسلانه 😂😂
بحث رو هم تو جدی نگیر ، شوخیه 😂😂😂

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  هانی
1 سال قبل

داداش هنگامه و داداش ناتنی ارسلان

دسته‌ها

154
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x