رمان دلارای پارت 77

5
(1)

 

دامون سرگردان نگاهش کرد

_نه اون حتی تو مراسم خودشونم شرکت نمیکنه
پدر و مادرش خودشونو میکشن حاضر نمی شه بیاد اونوقت الان بیاد خواستگاری زیر دست باباش؟!
یک حرفایی میزنی که آدم به عقلت شک میکنه دختر
تو اصلا با اون چیکار داری؟!

دلارای گوشه تخت نشست و به دیوار خیره شد

دامون شانه اش را گرفت :

_ رنگت چرا پرید؟

دلارای بی جان سر تکان داد :

_ یکم استرس دارم

_ از اون روز که عین خیالتم نبود

نگاهی به لب و لوچه آویزان خواهرش انداخت و پوف کشید

شانه هایش را گرفت و برای اولین بار سعی کرد کمی با او صمیمی شود

مثل خیلی از خواهر و برادرهای دیگر…

_ نگران نباش چیزی نیست
بابا و حاج خانم خیلی تند میرن اونم به خاطر این کارهای اخیر خودته اما تهش اگر تو نخوای هیچ اتفاقی نمیفته
الکی به خودت استرس نده

حاج خانم در اتاق را باز کرد و با عجله وارد شد

نگاهی به صورت دلارای انداخت و برای اولین بار از دیدن صورت آرایش شده‌اش لبخند زد

همیشه با دیدن این که دخترش حتی رژ کمرنگی به لب دارد جنجال به پا می کرد اما این بار خوشش آمد

با انگشت به دراور چوبی کوبید

_ماشالله مثل قرص ماه شدی

دلارای سرش را پایین انداخت

خوشش نیامد

۱۷ سال نیاز داشت کسی این طور از او تعریف کند اما همیشه با رفتار تند مادرش و غرغر های داراب روبه‌رو می‌شد

الان هم دیگر اهمیتی نداشت

این که مادرش به خاطر این که آرایش کرده تشویقش کند تا از نظر خواستگار زیبا به نظر برسد از نظر ش چندش آور بود

مادرش دستش را کشید :

_ پاشو دلاری نشستی که چی
الان وقته نشستنه؟!

سرزنشگر رو به دامون ادامه داد :

_ تو هم اومدی ور دل این دختره که چی؟!
مثلا برادر شی بیا بشین اونجا دیگه

دلارای را سمت در هل داد

_ خودم چای ریختم
میترسیدم تو پررنگ کمرنگ بریزی
تا چند دقیقه دیگه صدات میزنیم بیا بیرون تعارف کن

دلارای سر تکان داد
مثل یک ربات!

_اگر احیاناً دیر شد دیدی سرد شده دوباره بریز
حواست باشه دلارای کمرنگ نریزی آبرومون بره

وارد آشپزخانه شد و سرش را به دیوار تکیه داد

نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرام باشد

ارسلان حق نداشت شاکی شود

آنها جدا شده بودند

حق اینکه در زندگی اش دخالت کند و بخواهد اعصابش را به هم بریزد نداشت

نباید اجازه می‌داد

خودش جواب خودش را داد
با پوزخند…

مگر ارسلان این حرف ها را می‌فهمید؟!

سری تکان داد و سینی چای را برداشت

آنقدر حواسش پرت بود که حتی فراموش کرد مادرش گفته زمانی که صدایش زدند وارد شود

بدون اینکه کسی اسمش را بگوید وارد پذیرایی شد و زمانی به خودش آمد که همه خیره اش شده بودند

خانواده دلارای ، حاج ملک شاهان همراه همسرش ، هومن و … هنگامه!!!

اب دهانش را فرو داد و ناخواسته سینی چای را رها کرد

صدای شکستن لیوان ها و بعد چای داغی که روی ران هومن و شکم خودش ریخت

مروارید توی صورتش کوبید :

_ خدامرگم چی شد؟

حاج خانوم سمتش آمد

از شدت حرص و خجالت صورتش سرخ شده بود :

_ حواست کجاست دخترم؟!
هومن جان سوختی؟!

دلارای هم سوخته بود اما انگار برای مادرش اهمیتی نداشت!

هومن جنتلمن مآبانه نیم خیز شد :

_ نه حاج خانوم من مشکلی ندارم
پیش میاد به هرحال

_ میخوای لباستو عوض کنی پسرم؟ ای بابا از دست این دلارای من شرمندم

هنگامه با ابروهای بالا رفته همچنان خیره صورت دلارای بود

مروارید هم بلند شد :

_ سینی سنگین بوده حتما

_ نخیر مرواریدجان سینی کجاش سنگین بود؟
این دختر حواس پرته

داراب پوف کشید و زیرلب غرید :

_ بگو دست پاچلفتی

حاج ملک شاهان تسبیحش را دور انگشت چرخاند :

_ صلوات بفرستید

حاج خانوم چادرش را به دندانش گرفت و به بازوی دلارای کوبید :

_ جمع کن شیشه هارو

صدای پدرش بلند شد :

_ خانوم! دامون و داراب جمع میکنن بعدا

رو به دلارای ادامه داد :

_ بشین دخترم

دلارای دستانش را در هم قفل کرد

دست هایش از شدت اضطراب عرق کرده بود

هرچه می‌گذشت وضع بدتر میشد

نمی‌دانست هنگامه آنجا چه کار می‌کند

حاج ملک‌شاهان شروع کرد :

_ خوبی دخترم؟

ارام تشکر کرد

کاش ارسلان جای هومن نشسته بود

مگر چه میشد؟!

ان زمان او میتوانست با اطمینان در جواب پیرمرد بگوید خوبم ، خیلی خوب!

مروارید خندید :

_ الهی بگردم هول شدی چاییا چپه شد؟

به دروغ لبخند زد :

_ پام پیچ خورد

_ مراقب باش خوشگلم

صدای هنگامه باعث پاک شدن لبخندش شد :

_ داداش منم سوزوند با حواس پرتیش!

بهت زده به هنگامه نگاه کرد

پازل ها در سرش سرجای خودشان قرار گرفتند

صدای ارسلان در سرش تکرار شد

” هنگامه خواهر منه”

“وقتی کسی دروغ میگه یعنی از گفتن واقعیت می‌ترسه
من ترسی از کسی ندارم دخترحاجی”

برادرش هم چند دقیقه قبل گفته بود…

“دست راست حاجیه
یک جورایی مثل پسر خوندنش میمونه”

سرگردان به هومن نگاه کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

35 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
1 سال قبل

اوووف.. چقد کم فاطی…

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

خوبه خوبه حداقل زد سوزوند هومن رو

اکبر
اکبر
1 سال قبل

میشه بیشتر پارت بزاری لعنتی:/

Bad boy
Bad boy
1 سال قبل

اونایی که تو پارت قبل گیر دادن به کامنت من:_
برین ی جای دیگه ای برا بازی پیدا کنین:)
حوصله ای شما رو ندارم!!!
شما فقط ی تیکه شِت ـن^^

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Boy
ماندانا
ماندانا
پاسخ به  Bad boy
1 سال قبل

بازیچه بهتر از تو ندارن🤣🤣
بهتره جار نزنی اونور چ خبره هرکی بره روده بر میشه😂😂😂😂

neda
neda
پاسخ به  Bad boy
1 سال قبل

بذا برم ببینم چ خبره ب قول ماندا… 😂

دیجی توووون🙂
دیجی توووون🙂
1 سال قبل

به هوای تو من توو خیال خودم بی تو پرسه زدم
منو برد به همان شبی که به چشای تو زل میزدم♪♪♫♫♪♪♯
من به دنیای تو با این احساس ناب عادت کردم عادت کردم
بعد از آن شب سرد هر نگاه تو را عبادت کردم
آه که نبودت به من آتش جان زد♪♪♫♫♪♪♯
سوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد
من شدم آن کس که روم پی مستی قلب مرا تو شکستی
دل به تو دادم که غمم برهانی♪♪♫♫♪♪♯
نشوی تو همان کس که به درد بکشانی
کاش که شود باز که یه روز تو بیای و بمانی
حال که دگر که مرا تو نخواهی♪♪♫♫♪♪♯
تو بگو چه کنم که هوایت به رهد ز سرم
تو ندانی که خود تمام منی تو همانی که من نتوانم از یاد ببرم

اینم اهنگ این پارت ، تقدیم به همه تووووون امیدوارم لذت ببرید و بنظر شماهم اهنگ زیبایی باشه 😍 و اینکه بهتون این اهنگ رو هم پیشنهاد میکنم که دانلود کنید ….امممم…..دیگههه…آهاان یادم اومد چی میخواستم بگم …
این اهنگو انتخاب کردم چون هم غم انگیز بود و هم بخاطر اولش که میگه به هوای تو من تو خیال پرسه زدم بنظرم برای این پارت عالی اومد 😂حالا امیدوارم شماهم بپسندید ❤❤

دیجی توووون🙂
دیجی توووون🙂
پاسخ به  دیجی توووون🙂
1 سال قبل

راستییی هه دیدید ایندفعه پیام بازرگانیا کپی نشدن ؟😎😎😏😂😂😂

neda
neda
پاسخ به  دیجی توووون🙂
1 سال قبل

میگم دختری یا پسر؟؟؟ یعنی من عاشق این دیجی بودنت شدم؟ پا میدی دل بدم؟؟؟ 😂

زهرا
زهرا
1 سال قبل

سلام یکم زیادی کن عزیزم

لولو
لولو
1 سال قبل

خدایی خوب مینویسه ولی کم
یه رمان دیگم مینویسه تو تل اونم همین قدر کمه پارتاش 😶

Bad boy
Bad boy
1 سال قبل

اوخی بمیرم برات ادمین فق بلدی هیتا تو پاک کنی وای خدا مرگم بده🥺💔😐🕶️

آرامم دادا
آرامم دادا
پاسخ به  Bad boy
1 سال قبل

عاره مرگت باشرافتم میشه

ترانه
ترانه
1 سال قبل

رمان تو را باور دارم جذابه داستانش متفاوته مشکلیم نداره اونو اگ خاسی بزار ادمین فک کنم بازخورد مثبت بگیری ازش این رمان معلومه زیاد باب میل کسی نی

ریما
پاسخ به  ترانه
1 سال قبل

اتفاقا من پارتای آیندشو خوندم خیلی خوب و پرهیجان میشه ولی وقتی اینقدر پارتا کوتاهه خواننده زده میشه

Bad boy
Bad boy
1 سال قبل

ادمین برا چی کامنتای منو حذف میکنین؟

محد
محد
1 سال قبل

بچه ها سایت برای شما هم خیلی تبلیغ میاره؟ لطف میکنین بگین چیکار کنم تا تبلیغابالا نیاد؟

atena
atena
پاسخ به  محد
1 سال قبل

وای دقیقا منم این مشکل رو دارم:/

hastii
hastii
1 سال قبل

واییییی چقد دیگع باید تو خاستگاری بمونیم؟؟الان دو روزع خاستگاریع😐
جون مح یکم پارت اضافه کن یا خداقل ی روز درمیون بزار ولی طولانی

المیرا
المیرا
1 سال قبل

فاطمه جان چرا این کامنتو گذاشی واقعا ب خدت برنمیخوره؟ ما میخایم راجب رمان نظر بدیم چرا توهین میکنه؟
کاش زحمت بکشی پاکش کنی سایت بدون این حرفا قشنگ تره گلم

Bad boy
Bad boy
1 سال قبل

💩🕶️

یاسمریم
یاسمریم
1 سال قبل

فاطمه جان رمان این من بی تو رو نمی‌ذاری دیگه؟قشنگ بود

🚶🏻‍♀️
🚶🏻‍♀️
1 سال قبل

فاطمه خانم، شما تویه پارتی بود که گفتین زیاد مونده ازین داستان، خب از کجا میدونید؟ بعد گفته بودین که دست شما نیست و اون نویسنده میفرسته اینارو براتون ، پس شما دارین کل رمانو

ستایش
ستایش
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

زاده خون خیلی زیاده خیلی قشنگم هست میشه بگی چند تا پارته و تا پارت چند از ۲٠سال قبل حرف میزنه؟؟

Ghazale
Ghazale
1 سال قبل

نمیدونم چرا و به چه امیدی دارم هنوز خوندن این رمانو ادامه می دم..

Sanam
پاسخ به  Ghazale
1 سال قبل

دقیقاا منم نمیدونم ب چ امید میخونم روزی این ۵ خطو

یکی
یکی
1 سال قبل

انصافا بهش بگو همین چهارختم ننویسه

آه ،من اولم😍😂

ماندانا
ماندانا
1 سال قبل

عای سایتو مث قبل دوس داشم🥲🥲

ب‌ت‌چ؟
ب‌ت‌چ؟
1 سال قبل

حال نمکنم با رمانش پخ

دسته‌ها

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x