شباهت عجیبی به هنگامه داشت
چش و ابروی هر دو تیره بود و بینی خوش فرم و استخوانی داشتند
کمی شبیه به الپارسلان
حرفش را اصلاح کرد
در اصل شبیه به حاج ملک شاهان
چشم و ابروی هر سه شان به او شباهت داشت
ان ها حرف میزدند و دلارای نمیشنید
در دل به خودش دلداری داد
” توهم زدی …
مگه میشه؟!
هومن و هنگامه خواهر و بردار ارسلانن؟!
پس چرا ارسلان از هومن نفرت داشت؟”
موهایش را زیر شالش فرستاد وپوف کشید
نمیدانست مروارید خانم چه گفت که همه به خنده افتادند
” اگر واقعی باشه چی؟!
اگر واقعا هومن برادر ارسلان باشه…”
ناخواسته پوزخند زد
دلارای فرهمند ، همسر هومن
آلپ ارسلان میشد برادرشوهرش!
کم مانده بود به گریه بیفتد
صدای مروارید در خانه پیچید :
_ اگر بگم هومن برای حاجی مثل ارسلانه دروغ نگفتم
این بچه پدر نداره
هنوز دنیا نیومده به رحمت خدا رفتن
مادرشونم مریض احوالن
برای همین ما خدمت رسیدیم
حاجی حرف همسرش را ادامه داد :
_ اگر ارسلان چشم راستم باشه هومن چشم چپمه
صدای پوزخند پر کینه هنگامه آنقدر بلند بود که به گوش همه رسید
حاجی چشم غره ای به او رفت و با محبت رو به هومن نگاه کرد :
_ اگر ذره ای به این پسر مطمئن نبودم پا جلو نمیذاشتم حاجی
میدونم دلارای تک دختره
هومن رو به چشم کسی که برای من کار میکنه نبین
آینده هومن و زنش تامینه حاجی
من ضمانت میکنم!
جمله آخر را چنان با تحکم و غرور گفت که هنگامه دندان روی هم فشرد تا خانه را ترک نکند
حاج فرهمند لبخند زد :
_ حرفت سنده
_ لطف داری ولی تعارف نیست
دخترت و همه دوست داریم
به همون مکه ای که باهم رفتیم قسم برای من فرقی نمیکرد برای ارسلان بیام جلو یا برای هومن
دلارای در دل فریاد زد
اما برای من خیلی فرق میکنه!
_ ارسلان از خون خودمه و برام سخته که بگم اما اونقدر تو تربیتش موفق نبودم
دلارای زیرچشمی با خشم نگاهش کرد و هم زمان هنگامه ابرو در هم کشید
_ اما همیشه گفتم به هومن افتخار میکنم
مطمئنم که هر دختری رو میتونه خوشبخت کنه
اینبار مروارید هم اخم کمرنگی کرد
ارسلان هرچه بود باز هم پاره تنشان بود
تنها فرزندشان!
بحث را تغییر داد
حاج خانم اجازه نداد قبل از شام بروند
برای دلارای ماندن یا رفتنشان اهمیت نداشت
چند دقیقه ای را با بی میلی در اتاق با هومن صحبت کرده بود
همان حرف های روتین و سوالات کلیشه ای
همه چیز برایش حوصله سر بر بود…
مروارید تعارف کرد :
_ زحمتتون نمیدیم ، انشاءالله یک شب دیگه
دلارای بی حوصله به مادرش نگاه کرد
_ این چه حرفیه خوشحال میشیم
مروارید جان زنگ بزن آقا ارسلانم بیاد
دورهم باشیم
دلارای با شنیدن اسم ارسلان صاف ایستاد
اگر میآمد قیامت به پا میشد
برای ارسلان که فرقی نمیکرد چه کسانی حضور دارند
نه از خانواده خودش خجالت میکشید و نه با خانواده او رودربایستی داشت
مضطرب با انگشتان دستش بازی کرد
_ ارسلان سرش شلوغه ، فکر نکنم بتونه بیاد
_ گفتن که ضرر نداره
_ آخه اون تو مراسمای خودمونم به زور پا میذاره
کلا بچهم چون ایران بزرگ نشده زیاد با این روابط فامیلی و دوستانه کنار نیومده هنوز
مروارید سعی داشت توجیه کند اما حاج ملکشاهان پوزخند زد :
_ این همه بچه خارج بزرگ میشن
همشون همینقدر از آدم به دورن؟!
هنگامه با خشم نگاهش کرد :
_ به اینطور افراد میگن درونگرا!
_ نپر وسط حرف بزرگ ترت دختر جون
هنگامه دهن باز کرد تا جواب دهد که هومن دستش را فشرد :
_ هنگامه!
حاج خانوم خندید :
_ حالا یک زنگ زدن که ضرری نداره مروارید جان
مروارید ناچار سر تکان داد
جو کمی آرام شد
بحث بر سر فوتبال و اخبار بین مردها راه افتاد و هنگامه با موبایلش مشغول شد
دلارای اما خیره دهان مروارید شده و از استرس به جان گوشه های ناخنش افتاده بود
بالاخره مروارید به حرف آمد :
_ سلام مادر ، حالت خوبه؟ صدات چرا گرفته؟
دلارای بغض کرده در دل جوابش را داد
( چون از اینکه موقع خواب چیزی روش بندازه متنفره!)
مروارید کلافه پوف کشید :
_ الهی قربونت برم این چه عادتیه آخه؟
از بچگی از سرت نیفتاد
حداقل یک ملافه بکش رو خودت اینطور سرما نخوری
دلارای لبش را گزید
دلش تنگ شده بود…
من این روز توی ۳۰ ثانیه خوندم پادت ها کم هستن ولی تا اینجای رمان بد نبوده ☹️😊
واییییییی کمه اههههههههههههه 💔🙁☺️
سلام فاطمه جان میگم نمیشه همراه پارت هایی ک میزاری عکسی از شخصیت ها بزاری مخصوصا این دو تا عتیقه دلی و ارس تو گوگل ک سرچ میکنم عکسای متفاوتی میاد نمیدونم کدومه ممنون میشم عزیزم اگه میشه بزار♡♡
باشه اگه گذاشته باشه میزارم
مرسی میخوام ببینم این ارسلان چه تحفه ایه ک اینقدر دلارای سنگش رو ب سینه میزنه🌹🌹
ارسلان کراشمه ها باهاش کاری نداشته باش
باشه😂🤣❣️
قربون ادم چیز فهم😂
😶🌸😑🌸
والا🥴
چرا این قدر دخترا رو ضعیف نشون میدید
اون از داداشای عتیقه ی دلی اونم از ارسلان چرا هر بلایی دوست دارن سر دلی میارن والا من تا حالا این جوری شو ندیدم خیلی از واقعیت ب دوره
چرا اینجور چیزا هست…
اصلا این دو تا هیچی شون ب هم نمیخوره
ن ب دلی ک آبروی هر چی دختره برده و
اندازهی ی ارزن غرور نداره
ن ب ارس ک ماشاِلله کوه غرورهه
اههههههههه جای حساس باید این پارت تموم شه¿¿¿¡¡
کم میزاری!!!پارت هات خیلی کمن..
ککککککککککممممممممممهههههههههه😔
سلام دو روز نبودم چی شده ؟ وایی توی این دوروز داشتم به شدت خر میزدم امتحانم رو قبول بشم ولی این که مارو میترسوند آخرش امتحان رو لغو کرد گفت میخواستم برید بخونید اووفف حالا نه که اصلا نمیخوام اینارو ولش کن ولی چرا یکی نام کاربری منو برداشته؟☹️ این همه اسم گذاشته اتاناز چراا؟
هععیی میگم این سولومون چرا نیستش ؟ ای کاش بود میخندیدم باهم بدون اون انگار این رمان یک چیزی کم داره این رمان بیشترش کامنتاش قشنگه
آره دیدمش میدونستم تو نیستی😕
بچها نظرتون چیه ی رمان ترسناک انتخاب کنم هر شب ساعت ۱۲ پارتشو بزارم؟؟؟یکم دور هم بترسیم😂😂
بزار بزار🥳
راستی چرا سایت تغییر کرده ؟ قبلا قشنگ تر بود
آره قسمت کامنتاشو خوشگل شده که😍😂
آره عزیزم من پایه ام بزار
فقط لطفا از این سوسول بازی ها نباشه
رمان خیییییلی ترسناک بزار ممنون میشم💓♥
آره ی ترسناکشو میزارم😂
بزاااار ایده خوبیه😂
فاطمه تو چندسالته؟
خرداد ۲۳سالم میشه🥺
عععع پیش پیش مبارک گلم.
دانشگاه هم میری؟
نه دیگه دانشگام تموم شده مطب باز کردم😂
هااااااااااان؟
مطب چی؟
پزشکی خونده باشی باید تا اخر عمرت دانشگاه بری.
مامایی خوندی؟😂
اسکلم کردی؟😂
جراحم عمل می کنم😂
همه دکی صدام میزنن😂
دکی جون،ما تو یه روز به دنیا اومدیییم.ولی ازم ۱۰ سال بزرگتری😂
من پیر و فرتوتم💔🥺😂
پس دکی جون قراره همکار شیم😂
شوخی میکنی فاطی؟😐😂
چ رشته ای خوندی؟
😂😂😂😂
اع شما هم خردادی هستی
منم ۲۷ خرداد بدنیا اومدم😊
عه چه خوب😍😂
ایشالله همیشه موفق باشی و پیشرفت کنی❤️
مرسی عزیزم همچنین♥️
آره ولی ترسناک نباشه ترستاااااااااااااااااااااک
باشه😅😇
باشه😂
عالیه من ک ۴پایه ام😃
💔😂😂
بزاااار❤️❤️
دلارای آبروی هر چی دختره برده یعنی واقعا اندازه ی یه ارزن این دختر غرور نداره!!
سلام
عزیزم بخدا به هر چی میپرسی قسم پارت هایی که می زاری خیلی کمن😕
یا پارت ها رو زیاد کن یا حداقل زود،زود بزار💋
خاک بر سر این درازای که ارسلان این همه بلا سرش آورده بازم میگه دلتنگش هست
خاککککک
عاشقه دیگ چیکار کنه…
عشقت هرچقدر هم بد باشه بازم ادم میخادش
خیلی پارت هات کمن واقا که 😐❤🩹
ای تو روحت خو بیشتر بنویس
کمه بود🙂
ولی واقعا خانواده این دلارای زیادی افراطی هستن
من و خانوادم اهل نماز روزه هستیم اما هیچوقت از افکار تاریک و نادرست نداریم خداروشکر
آزادی داریم اما سو استفاده نمیکنیم
وقتی خانواده هایی مثل دلارای حتی نزارن بره دانشگاه عقده میشه و آخرش هم این میشه که عقده هاشو تو تخت یه پسر غریبه خالی کنه🙄🙄🙄🙄
ما هم اهل نماز و روزه هستیم ولی اینا دلیل بر عقاید افراطی و خرافاتی نمیشه هرچیزی حد و اندازه ای داره
نویسنده جان یه وقت چیش نخوری با این پارت دادنت🧿🧿👏👏
این چ وضع رمان دادنه؟؟؟؟؟🧐
درک میکنم تا حدودی ماجرارو
والا ما مسلمونیم درست ولی دیگه اسیر که نیستیم این بپوش اون بپوش . این بخر اون نخر با این ازدواج کن با این نه اون دوست داشه باش اینو نه والا اگه به این میگن مسلمانی من یکی که این ها رو رعایت نمیکنم درست نماز و روزه رو باید انجام بدن ولی دخالت کردن زیاد هم باعث میشه طرف زده بشه از اون کار متنفر بشه حالا من نمیگم که ولشون کنید به امان خدا ولی خوب یه حریم شخصی هست
دقیقا باهات موافقم خداروشکر خانواده من اینطوری نیستن.
ما حتی حق انتخاب دینمون رو نداریم از وقتی ک بدنیا اومدم تو گوشم خوندن دینم اسلامه.
کلا همه چیز زوریه.
چرا حق انتخاب نداری شما میتونی در مورد اسلام تحقیق کنی و اگر نتیجه مطالعاتت این شد که نمیخوای مسلمان باشی اشکالی نداره چون توی اسلام هیچ اجباری نیست(لا اکراه فی الدین) ولی اینو در نظر داشته باش که بین خوب و بد کدوم رو انتخاب میکنی
🙂🙂🙂🙂☘
حرفت کاملا درسته ولی من دیگ اگ بخام دینمو تغییر بدم ک واویلا اون دنیام تباهه ولی از اول اختیارشو داشتم اونموقع اره میتونستم.
خیلی از افراد هنوز هم اینطور هستند من دیدهام…
💘😞