گوشه تخت نشست و آرام غرید :
_ خدایا چی رو میخوای بهم نشون بدی؟
سرش را بالا گرفت :
_ من که دیگه همه چیزو ول کردم
من که میخواستم فراموشش کنم
من که قسم خوردم پا تو خونش نذارم
اشک گونه هایش را خیس کرد
_ چرا باید سروکلهش پیداشه؟
چرا باید جرات کنه مثل یک دختر هرجایی باهام حرف بزنه؟
از جا بلند شد و سمت پنجره رفت
اشک هایش خشک شده بود :
_ پس صبر کن ببینیم ارسلان ملکشاهان وقتی نامزد برادر خوندشو تو خونشون ببینه چه حسی پیدا میکنه!
دو ماه گذشته بود
در این دو ماه چندین بار با هومن قرار گذاشته بود
تمام قرارها زیر نظر خانواده اش بود
یکبار داراب هم همراهشان آمده و هومن هم هنگامه را آورده
هنگامه سکوت کرده و هیچ حرفی از آلپ ارسلان نزده بود تنها تمام مدت با پوزخند و تمسخر نگاهش می کرد
چند بار اول سعی کرد به او توضیح دهد یا حتی با او همکلام شود تا بفهمد حدسی که زده بود واقعاً درست است یا نه
واقعا هنگامه و هومن خواهر و برادر ارسلان هستند یا خیر اما با رفتاری که هنگامه نشان داده بود پشیمان شد
اهمیت چندانی هم نداشت
هدف او چیز دیگری بود
هومن پسر بدی نبود
میدانست آلپارسلان با شنیدن این حرف دیوانه میشود اما به هومن بیشتر از ارسلان میآمد پسر حاجی باشد!
نه اینکه مذهبی و خشک باشد نه اما مرد مهربان و خانواده دوستی بود
تمام مدت جز چند باری که دست دلارای را گرفته بود نزدیکش نشده و رعایت کرده بود
خانوادهاش هم به همین خاطر به او اعتماد می کردند
جدیداً تنها بیرون میرفتند
دوتایی
هومن از خودش میگفت
حال می دانست مادرش بیمار است و نمی تواند حتی از روی تخت بلند شود و یا حرف بزند
هنگامه تنها خواهرش است و طبق گفته خودش پدرش زمان تولد هنگامه فوت کرده است
نه او و نه هنگامه چیزی از پدرشان به یاد نداشتند
دلارای با ابروهای بالا رفته نگاهش کرده بود
یا واقعاً او هم خبر نداشت
یا نمیخواست دلارای به همین زودی مطلع شود که حاج ملک شاهان پدرشان است
و یا کلا این توهمات ساخته ذهن دلارای بود و هیچ کدام واقعیت نداشت!
نمی دانست اما باید سر در می آورد
نه به خاطر پاک شدن پوزخند های تمسخر آمیز هنگامه و یا به خاطر هومنی که ممکن بود همسرش شود
تنها به خاطر حرص دادن آلپ ارسلان
ارسلان تنها کسی بود که در ارتباط با او خودش را نمیشناخت
در یک لحظه چنان از او متنفر میشد که دلش میخواست سر به تنش نباشد و چنددقیقه بعد قلبش برایش به تپش در میآمد!
دو ماه ارسلان را ندیده بود
نه او زنگ زده بود و نه ارسلان
نمی توانست بگوید دلتنگش نیست
با خودش که باید صادق می بود!
دلش تنگ شده بود
برای دیدنش
در آغوش کشیدنش و حتی شنیدن صدایش
اما به هیچ عنوان به دلش اجازه پیشروی نداد
عقلش مانع می شد
نه تماس گرفت نه پیامک فرستاد و نه مثل قدیم ها سر از خانه او در آورد
تنها نیمه شب ها تا نزدیک صبح به او فکر میکرد و گاهی اوقات اشک هایش ناخواسته گونه هایش را خیس می کرد
با به یاد آوردن مکالمه آخرشان دندان روی هم می فشرد
تحقیر های ارسلان در طول رابطه شان از گوشش بیرون نمیرفت
انگار تمام مدت کور و کر بوده و تازه چشم هایش می دید و گوش هایش می شنید
چطور به ارسلان اجازه داده بود تا این حد تحقیرش کند
یک شب روبه روی آینه ایستاد
در حالی که ساعت ها گریه کرده بود و دلتنگی امانش را بریده بود
بلند حرف زده بود و تکرار کرده بود
_ دلم براش تنگ شده ، دیگه نمیتونم
مثل دیوانه ها موهایش را چنگ زده بود و ادامه داد بود
_باهام مثل یک تیکه آشغال رفتار کرد
تقاصشو پس میده
دلارای درون آینه پوزخند زده بود
_ تقاص ، انتقام ، تاوان!!!
کی رو میخوای گول بزنی دلارای
خودتو؟!
دنبال انتقام نیستی
نمیخوای تقاص چیزی رو از ارسلان پس بگیری
تو فقط مثل دختر بچه های احمق میخوای نزدیک برادرش بشی تا ارسلان ببینتون و اذیت بشه
گوش هایش را فشرد
اینطور نبود…
اما حقیقت زیادی تلخ و آزاردهنده بود
_ میخوای مثل رمانا یقه هومن رو بگیره و بگه این دختر زن منه یا حداقل یک زمانی زن من بوده
نه عقد نه حتی صیغه روی کاغذ و کتبی اما بالاخره بوده
تو دلت می خواد ارسلان هنوزم رو تو حساس باشه
میخوای به دوتاتون بفهمونی که ارسلان هنوزم عاشقته
پتو را روی سرش کشیده بود اما صدای دلارای درون آینه ساکت نمی شد
چرا که حقیقت را می گفت …
_ تو داری تمام این کارارو می کنی تا ارسلان بهت برگرده
غرورت اجازه نمیده این بار تو جلو بری و دوباره التماسش کنی اما عشقتم اجازه نمیده بخوای رهاش کنی و دیگه نبینیش
این تنها راهیه که داری
میخوای از طریق هومن دست رو نقطه ضعف ارسلان بذاری تا این بار اون پا پیش بزاره برای تموم نشدن این رابطه
و واقعیت هم همین بود
هرچقدر انکار میکرد
هر چقدر به خودش و به ارسلان دروغ میگفت
حقیقت این بود
بدون ارسلان هیچ چیز نبود
دوری اش را چند روز و چند هفته و چند ماه دوام میآورد و بعد سینه اش به خس خس میافتاد
نفسش می گرفت و چشمانش سیاهی میرفت
انگار که ارسلان برایش اکسیژن بود
دور که میشدند مثل ماهی دور از آب مانده به دست و پا می افتاد
آنقدر تقلا میکرد تا دوباره بتواند نفس بکشد…
شومیز گلبهی رنگی را با شلوار سوارکاری چسب مشکی پوشید
میتوانست بگوید تقریباً هیچ زمانی در زندگی اینطور به خودش نرسیده بود
از صبح زود بیدار شد
دوش گرفته و ناخن هایش را لاک مشکی رنگ زده بود
موهایش را فر ریز کرده و آرایش کاملی روی صورتش نشانده بود
چندین بار سعی کرد و بالاخره خط چشم زیبایی پشت پلک هایش پیاده کرد
رژ لبش زیادی پر رنگ بود اما آنقدر به لبهایش میآمد که حتی حاج خانم هم دلش نیامد بگوید پاک کند
غرغرهای مادرش را شنید
انگار که با خودش حرف می زد و خودش را قانع میکرد
_ پسره چند روز دیگه شوهرش میشه
حاجی هم که جای پدرش
کس دیگه ای هم نمی مونه
حوصله عشقو عاشقی دارید ها شما ها هم
به به سلام دیجی و بد بوی خوبین
سلام
چرا پارت نمی زاری
سلااام
من وقتی نه سالم بود با ی پسره رفیق بودم اونا روستا بودن ما استان بعد هر چند ماه ی باری میومدن استان خونه داییش وایمیسادن وای این داییش ی دختر داشت ۱۸؛۱۹ساله بود بعد من عاشقش شدم..
همه رویا هامو با اون دیده بودم همش رانندمو میپیچوندم میرفتم دم مدرسشون بعد ما میشناختیمشون تازه ی بار با مادرم رفتم خونه شون
بعد ی روز رفتیم عروسی دیدم عروس اونه…
برا همون پسر بدی شدم اون عشق اول و آخرم بود بهم خیانت شد💔😐😢
تو چن سالت بود؟
نمیشه گفت خیانت چون اون شاید از عشق تو ب خودش خبر نداشته
سلام
شما دیگه کی هستی ؟؟ چرا با ایموجی که اسم منه اومدی ؟😂
سلام زیاد پیام نمیدم
چون حوصله ندارم به گذاشتن یه ایموجی افاقه میکنم😂… عذر میخوام
😂😂آهااان
ن بابا من فک کردم این روحمه 😂
😂 🤝
بد بوی تو همون سولومون خودمونی😉😁یه جایی یه سوتی بزرگ دادی😂قبلا شک داشتم اما بعد مطمعن شدم بچه ها راست گفتن که شما ها یه نفرید
از همون اول واضح بود
سولومون دوروز پیش اومد گف جامو مر کردین خیانتو اینا
بدبویم کلا تیکه کلامش همینه🤣
آخی امیدوارم داستان باشه و واقعیت نباشه😢💔
تا به حال دوستام بهم خیانت کردن و تا چند وقت اصلا کامل نو خودم بودمو از خیانت متنفرم🙂
ولی خب تجربه عاشق شدن نداشتمو درگیر همچین خیانتی نشدم💔
ولی به هر حال مگ دختره میدونست که عاشقشی😶
عامو نه سالش بوده من چند سال پیش بیست تا دوست داشتم حالا شده یه دونه همه شوم هم بهم خیانت کردن و ازم سو استفاده کردن
منم الان یه دونست اینم ۹ ساله باهمیم
خدایی این خیانت کنه سرش میبرم میزارم رو سینش😶😂
هان خب تو هم بیا بخندیم منم شکست عشقی دیدم کلاس هفتم یکی بود اسمش زینب بود همیشه بعد مدرسه میدیدمش ولی چون ۳۲ ساله بود و ترشیده بود دادنش به یکی به من ندادنش
عا ۳۲ ساله کجا ترشیدس😶
من میخوام تا ۳۵ سالگی شوهر نگم یعنی اونموقع ترشیده و مونده میشم😶
اسغفرالله😂
ولی خدایی هاشق یه دختر ۳۲ ساله شدی😶
خوشکل بود🤣🤣
تو از کجا میدونی ترشیده بوددددد ؟؟؟؟ شاید خودش نخواسته ازدواج کنه
و اینکه
من هر پسریو کلا دیدم اکثرا عاشق ی دختر خیلیییی بزرگتر خودشون شدن 😐وات فااااز
تو شکست عشقی هات هم طنزه 😂
خدا زلیلت نکنه الان باید دلداری بدی🤣🤣
زلیل چیه🤦🏻♀️😂😂😂😂
مخالف خدا خیرت بده🤣
تو خودت اوج روحیه ای نیازی نیست من بهت روحیه بدم
همبن الان میرم تو اینه 😀🤣
😂😂
😂😂😂عاشق یکی که ۱۰ سااااال از خودت بزرگتره شدی ؟؟ اخه چه کاریه ؟؟
دلم برات سوخت ولی آخه شاید عاشقش نبودی و فقط ازش خوشت اومده باشه حالا چندین سال یا چند روز دیگه یک دختری رو میبینی قطعا عاشقش میشی
امیدوارم داستان بوده باشه
اینم بگم علاقه به رشته های ورزشی دارم بوکس و کشتی…
ولی بابام میگه باید تجارت بخونی تو تنها وارث و فرزندمی🥲💔
میشه هم تجارت خوند هم باشگا رف ک☹
😐
من اگ ی روز نباشم بهم خیانت میکنین با بقیه مثلا این دم آدمی اصلا مشخصه که پسر نیستت..
زشته یعتی من دوجنسم😲
😂😂ب دل نگیر بچس
الهی که دختر خالت فدات بشه🤣
دختر^^
حرص نخورخودم برات زن پیدا
میکنم😑🤣
😂😂 از همین اخلاقت خوشم میاد ها
😂😂 خدا نکشتت معلومه پسری
حیف که الان خوابم میاد وگرنه سه چهارتا جفتک پرونی میکردم🤣
🤣🤣یه لحظه به خودم شک به مکلا
عثمان بایا یکم خل بازی در میارم بخندین بد مگه اصلا تو چه گیری دادی به من بد بخت
بیخیال نیاز نیس هر زری زد جواب بدی بعدشم اگر دختر باشی هم برا ما که فرقی نمیکنه
نه بابا دختر نیستم
ببین تو اگر دختر هم باشی که صد درصد نیستی مهم اینه که ما دوست داریم تو این چند روز خودتو خوب نشوندی تو دلمون
ولش کن هرکی هستی عشقی
😂😂 ولش کن به دل نگیر
تند نرو بشین با هم بریم
خیانت چی چی هست اصلا
ندیدم کسی تعهدی ب ت داده باشه !!
خیانت میکنیم؟ دلت پره ها
میش ولم کنین من ربطی به اون ندارم واقعا به چ دلیل میگین من اونم آخه مگه مرض دارم؟…
اونم نمدونوم والا ک چرا شبیه پسرا نیستم ولی مدرک دارم که پسرم چکار کنمش؟😐😂
مسخره بازیو بزارین کنار…
لواشکارو خوردم تموم شد متاسفم دوستان من🙂💔😿
کوفت بخوری
گیر کنه تو گلوت 🪠 با این از مفدت درش میارم 🤣
مهران
خودتی؟ 😀
خداوکیلی خود مهرانی با اسم نیما اومدی ن؟🤣 ایموجیتم همونه ک مهران زیاد میده 🤣🤣
نه خدایی رفیقم بود گفتم بیاد یکم باهاتون بخنده مثل خل و چلا میگه مهران خودتی🤣🤣
یا خدا آشنا پیدا شد😱
تو که رمان نمیخونی اینجا چی کار میکنی😱
😂😂 از دست تو
راست میگم خو🤣🤣
نیما
خودتی؟؟؟ 😀
😐😂
باران واقعن خودتی؟؟؟😀🤣🤣🤣
عه ماندانا جیییییییغغغغغ باورش خیلی سخته
خودتی؟ 😀😂😂😂
وایییی جر خوردم😂🤣😂🤣😂🤣
ماندانا واقعا خودتی؟😱
آتاناااااااز کجااا بودییی این چن سالللل بلخره پیدات کردمم😭🤣
وای بچه ها ترکیدم از خنده😂😂😂
قبرستون
ععررررر پیدات کردم دوست من خیلی گریه کردم وقتی نبودی😭😭😭😭
ببیننم برا اینم آشنا پیدا شد🤣🤣
ممههرراانن خودتیی😱😱😂😂
نه بابا مهران نمیشناسم روح مهرانم🤣🤣
خانوما آقایون دی جی جان داش مهری ماندانا فاطی ادمین آتاناز
شرمنده بقیه رو یادم نیس
خوبین همگی؟ 😁
جون شوما دیوونه نیسماا فقط حوصلم پوکید
مهشیددددددد کدوم گورستانی بودی با کله بپر تو سایت🤣🤣
تو یک خیانتکار به تمام معنا هستی😐🤘
کاری میکنی صد خط الفاظ مستهجن و رکیک بنویسم😊
مهشید آدم فروش🤣
سلیااااام مهشیددددد
منکه حالم بده دارم میرم بیمارستان 🙂
چی شدیییی
ی مشکل خیلی بد دارم الان نمیشه بگم اگر پیوی بود بهت میگفتم ولی حالم خیلی بد بود اما الان بستریم
عاییییی پیوی میخام:_(
واقن ناراحت شدم زود خوب شو:-)
منم میگرن دارم هر ۱۰ روز ی بار ممولن میوفتم بیمارسان🤧
🥺🥺منم پیوی میخواممم ، دلم از عالم و ادم پره ، دلم میخواست میتونستم حرف بزنم اما اینجا ی جا عمومیه و نمیشه
وای خداااا الان میگرنت خوفه ؟؟؟🥺🥺
همه میگن من شنونده خوبیم حیف کاری ازم برات برنمیاد🤧
عاره خوبم همینجوری برا خودش میاد میره رفیقم شده😂
مرسی ازت همینکه الانم حرف میژنیم اوکیع
میگرن خیلی بده امیدوارم اصلا نیاد سراغت🥺
چی شده؟
😭حالم بد شد☹ولی الان خوبم 😉
خاک عالم تو مخت کنن گفتم شاید خبری😖🤣
نترس من هفت تا جون دارم 😂😂
فدای شما😐😂
کاش جز اینجا واتی تلی جایی ی گپ بزنیم چت کنیم😐😂
اره تو خوبی؟ من کلاس تشریف داشتم
وزن ۵۶
قد ۱۸۴
کمربند قهوهای از کاراته دارم
از ۶ سالگی با بابام میرفتم باشگاه
منم جوراب ساق بلند سیاه دارم😁
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 وای خدا نکشتت
چطوری از ۶ سالگی میرفتی کاراته و کمربند قهوه ای داری؟
۱۲ سال کاراته میتونی دان دو مشکی سبک شتوکان بگیری
نه گفتم باشگاه میرفتم نگفتم که کاراته
هیچی گوشت نداشه باشی کلن استخون باشی باز با این قد وزنت باید حدقل ۶۰ بشه🙄😂
من:عثمان ۱۸ساله
کرمان
تک فرزند
پایان کلاس یازدهمم
.
.
.
هچی دیگ فعلا منتظر مامان بابای واقعیمم ک از آمریکا بیان منو با خودشون ببرن دعا کنین زودتر برسن💔🤟
گفتن پروازشون تاخییر داره ولی ب زودی زود ینی اون دنیا میرسین بهم🤣🤣
ولی بی شوخی خوشبختم از اینکه شناختمت
خوش🙄😂
دعا دعا🙄😂
😂😂
هی سولومون سولومون بس کنین دیگه
.
.
.
نیسم چون عن بازی در آوردم خودمو از طبقه دوم ساختمون انداختم کارم کشید ب بیمارستان..
مامانمم دم ب دیقه بم میگه عثمان این کارو نکن استراحت کننننن💔🥲دکتر گفته
.
تازه پریشب گوشیمو گرفت نمیزارن برم بیرون🙂
آخه تو که از من عقلت کم تره 🤣
گلم خود درگیری مضمن مِدانی چیه؟!
خو مگه مرض داری ک خودتو از طبقه دوم انداختی کاکو
من کسیو قضاوت نمیکنم راسو دروغش با خدت ولی جدن اگ راس میگی امیدوارم مشکلت حل شه ب هرحال کسی الکی همچین کاری نمیکنه☹
پسسررر جون تو چته کدام برادر اسلامی خودشو از طبقه دوم میندازه حاج آقا مهران این کارش درسته ایا؟
وای برید فیلم گشت ارشاد رو نگاه کنید خیلی قشنگه
جناب دم آدمی کوجایی خنده خونم افتاد
🤣🤣🤣🤣🤣 خدایی باید پلیس شدن رو بیخیال شم بزنم تو کار دکتری مشتری پروپاقرص هم اتاناز🤣🤣
حله فقط مملکت میره رو اب
وای فرض کنیم تو پلیس بشی با دزده دست به یکی میکنی عملیاتش با موفقیت انجام بشه
دم ادمی تواهل کجا بودی ؟ و اینکه این اسمت (دم ادمی) یعنی چی اصا ؟؟😂😂
مال شیرازم
اسمم مهران بود
دم آدمی هم من زدم آدم آدمی تا اسمم معلوم نشه این اومد🤣
خوب درستش کن😐🤣
نمیخواد همین خوبه 🤣
آخه یعنی چی این اسمت ولی باحاله از اسمت هم شوخ طبعی میباره
😀
یکم فیس کنیم😌😌🤣
اهاان😂😂آدم آدمی اخه واسه چی ؟ مگع اسم دیگه ای نبودد😂😂😂😂
بالاخره باید بزاره از ذهن خلاقش بهره ببریم
یا حضرت جن اتاناز برگرد به کار خونه😱
به نظرم بیا باهم بریم کارخونه ما حضرت جن داریم ایا؟
چه بدونم همین اومد تو ذهنم🤣
😂 خودت که اسمت رو گفتی که😂😂 ممههرراانن ببووددد یعنی چی یعنی اسمت دیگه مهران نیست؟
نه بابا اسمم مهران فامیلمم که گفتم دم آدمی هم کنید لقبم🤣🤣
داش مهری پرچم شیرازیا بالو هس😂😂😂
آره نصف بیشتر سایت همه شیرازین
خبر خبر شیرازیای گرامی
خونتون نزدیک هست لواشک بفرستید خونه مدرسه نفرستید بچه پیشم میخورتش🤣
بهت گفتم اسم لواشک رو نیاز جلو من میزنم از وسط نصف بشی ها
دیجی تو مال کجایی اسمت چیه
من از بچا اصفونم و اسمم هم نمیتونم بگم به دلایلی 😂
در گوشم بگو قول میدم ب کسی نگم کسیم نمیبینه🙄😂
😂😂😂😂کجا میتونم بیام پیوی ؟؟
یادته بم گفتی اینجا پیوی نداره تو پیامتو بنویس بگو فقد فلانی بخونه🙄😂
الانم برا المیرا بنویس بگو فقد اون بخونه
🤣🤣🤣🤣
اسمش محرمانس فلن فاش نکرده😐😂
😂😂😂بی نام و نشونم من😂
ولی ب معنی آشکارو روشنه اسمم،اگر گفتی چیهههه؟…😂
چَرا کامنتا من نمیاااااان ؟؟؟😑☹
اشکال نداره ی بار دیگه میگم
من از بِچا اصفونم و اسمم نمیتونم بگم ب دلایلی اما معنیش میشه آشکار و روشن ، حالا دیگه خودتون حدس بزنید 😂😂
عزیزممم مبیناااااا
مطمئنم مبیناااا
🤣🤣🤣
حرفت
فاطمه آخرین حرفنگت چیه؟
ینی چی
میگه اخرین حرفت چیع
خب ینی چی حرف اخرم چیه😂
اینو وقتی ب کسی میزنن ک نقشه قتل کشیده باشن مراقب خدت باش دختر خوبم🥲😂
یا خدا😐 پس فرار کنم هوا پسه
منکه بهت میگم خواهرم😂
😂😂😂
😂
اصلا از اون زاویه ب حرفش نگا نکردم😂
😂😂 تو باید یک حرف رو از همه ی زوایا بسنجی😂
اونو دیگع نمیدونم
من جات بودم فرار میکردم
احتمالا قصد ربودنت رو داره فاطی 😂😂😂
😂😂😂😂😂
آخرین حرف رو نگفتی
حلالم کنید💔😂
انگار ممد قلی مندازمش تو کیسه میبرمش آقا ما یک خاطرات خنده داری داریم با ممد قلی حتی الان هم که فکر میکنم بهش دارم از خنده منفجر میشم
تو اصلا فیلم نگاه نمیکنی نه؟
چرا می بینم ولی تو باغ نبودم اون لحظه 💔😂
و منی ک هنوزم منظورتون و نگرفتمم…👈👉🙄
بیا منو و تو و مهران بریم کارخونه تنظیمات مون رو درست کنن
ببینم تو واقعا رمان جدید گذاشتی بیدی یا من اشتب کردم ههاانن ههاانن
آتی من دیدمش ولی الان هرچی نیگا میکنم میبینم نیسش😂
😂😂😂
آری یکی گذاشته بودش منم خوندم نظرم دادم
من اسمش رو دیدم اول زاده خون رو خوندم وقتی اومدم دیدم برش داشته پر پرت میکنم فاطی
😂😂😂
دق دلت حداقل هم خوندم هم نظر دادم اسمش یه چیزی مثل سرد بود خلاصش پسر حاجی طه یه دختری که تو کارخونشون کار میکرده میگه تو دزدی و میگه کفشاش و درآر اونم بنده خدا جورابش سوراخ بوده روش نمیشده خلاصه حاجی میاد یه دادی میزنه پسره گم میشه بیرون یعد به دختره دلداری میده آخرش گمونم دختره با پسر حاجی عروسی کنه خیلی ضایع بود کاش ماهم دعوت کنن😀
ککوووفففتتتت اسمش رو هم میدونم
شهر سرد
حرص نخور🤣🤣
ای بابا چه غوغایی شد خوب شد یه ساعت بیشتر نبودش ها رمانه😂😂
ی رمان عالی میزارم براتون فردا