جوابی نداد
ارسلان کام عمیقی از سیگارش کشید و ادامه داد
_پیام پاک می کنی دختر حاجی
صدای دلارای لرزش خفیفی داشت
_ اشتباه فرستادم
ارسلان پوزخند زد
_ اونوقت برای کی میخواستی ارسالش کنی؟
_ به تو ربطی نداره
منتظر بهانه بودی تا بهم زنگ بزنی؟!
ارسلان با تمسخر خندید
_ نه دیگه وقتی بعد چند وقت پیام میاد رو گوشیم به من ربط پیدا میکنه
با بدجنسی ادامه داد :
_ نمیگی دوست دختر جدیدم پیامتو ببینه و دلش بشکنه؟!
دلارای غمگین پوزخند زد
_ چقدرم که شکستن دل دوست دخترات برای تو اهمیت داره!
لب های ارسلان کش امد
مدت ها بود این سرگرمی کوچک و جذاب اش را از دست داده بود
در دل اعتراف کرد دلتنگ این کلکل ها شده بود
در این مدت کسانی بودند که تختش را گرم کنند اما ذهنش را درگیر نمیکردند
_از کجا میدونی؟
باهر کس باید یک جور رفتار کرد
دلارای عصبی دندان هایش را روی هم فشرد
این مرد می توانست در چند ثانیه او را به جنون بکشد
_ گفتم که اشتباه پیام دادم
حالا می خوام قطع کنم
_ کارتو نگفتی
_ کاری نداشتم
_ کاری نداشتی پیام نمیدادی
چرا می خواستی بدونی هستم یا نه؟
نکنه میخوای بیا اینجا؟!
دلارای پوزخند زد
_ تو خوابت ببینی
در دل فریاد زد
کاش میشد…
کاش میشد مثل گذشته بهانه جور کنم وزیر نگاه سنگین نگهبان و همسایه ها در پنت هاوس برجت از آسانسور پیاده شوم
دهان باز کرد تا جواب بدهد که صدای هومن باعث شد لب هایش خشک شود
_ خوبی دلارای؟
وحشت زده سمت او برگشت
صدای سرد و مشکوک ارسلان در گوشش پیچید
_ کجایی؟!
هومن ادامه داد
_خیلی طول کشید نگرانت شدم
بیا عزیزم مروارید خانم داره شام میکشه
دلارای دستش را مشت کرد و با تمام توان ناخن هایش را کف دستش فشرد
سعی کرد خودش را جمع و جور کند
تماس را قطع کرد و لبخند کمرنگی زد :
_داشتم … داشتم دستامو میشستم که با دوستم تماس گرفتم … یعنی دوستم با من تماس گرفت
ابروهای هومن که بالا پرید نفس عمیقی کشید و این بار با حواس جمع تر ادامه داد :
_ مهم نیست دیگه قطع کرده
بیشتر از این مروارید خانم و حاجی رو منتظر نزاریم
هومن لبخند زد
نمیتوانست چشم از صورت زیبای دخترک بردارد
از اینکه او را اینطور مقابل حاجی دیده بود تعجب کرد اما دلخور نشد
نمی دانست چطور از او بخواهد تا در برابر دیگران اینطور ظاهر نشود
هرکسی به غیر از او و حاجی
حاجی را جای پدرش دوست داشت…
خوبه که همه مخاطبین خواندن داستان رو به دلیل کوتا بودن پارت ها تحریم کنند و نخوانند.
هر پارت کلا دو تا پارگراف هم نمیشه.
یا اندلزه هر پارت رو پنج برابر کنید با دیگه نمی حونیم.
البته اگر نویسنده محترم انقدر جسارت داشته باشه که نظر بنده رو منتشر کنند.
خیلی کم کم میزاری ای خدا یکم بیشتر بزار خب
اقاااا چرا جذابیت رمان رو میبری زیر سوال؟اینکه ما مشتاق میایم پارت جدید رو بخونیم بازم به شخصیت دلارای توهین میشه به کنار…
کم پارت گذاشتن واسه چیه دیگه؟ما مجبور میشیم با تجسمات ذهنی خودمون جلو بریم. و خیلی رمانت کسل کننده میشه.تو باید خواننده رو جذب کنی نه دق مرگ!
ببین خداوکیلی من جنبه رمان خوندن دارم ولی دیگه گند دلارای رو درآوردی انقد سبکش نکن!
#پارت_بیشتر
اگه تمام خواننده ها موافقت کنن دیگه رمانتو نخونن حداقل شما از این کسلی درمیای دقیقا شیر برنجی وار رفته
ناراحتی اعصاب نگیری با نوشتنت داغون میشی
واقعاشورشو داوردی
جالب که اصلا نطرات خوانندگان اهمیتی نداره. همه به کوتاه بودن پارت ها معترض هستند اما نویسنده کوچکترین ارزشی برای مخاطبین قائل نیست.
خیلی خوب بود 😍
ولی کم😐
دستت درد نگرفت نویسنده عزیز میخای بیام کمکت برات دستت رو مالش بدم دردش کمتر شه؟؟
اتقدر زیاد ننویس خودتو خسته نکن گناه داری عزیزم
چه نویسنده جالبی
یعنی خواننده ها همه سر کاریم
به قرآن به نویسنده بگین ایقدد زیاد ننویسه دستش درد میگیره…………
ترو خدا آنقدر زیاد نزار 😑😑
واقعا کفری میشم این همه منتظر بمونیم بعد واسه این دوخط آخه این چه وضعی
انصافا می خونی و خودت حرکت نمیدی😐
فاطمه تو که با نویسنده در ارتباطی بگو زیادش کنه دیگه
قشنگای من ،، باهاش در ارتباط نیستم من
این نویسنده کلا مدلش کم نوشتنه ی رمان دیگه داره خوب شد اونم نذاشتم🤦♀️ همنقدری پارت میزاره
بد مدلیه… تلافیش یجایی سرش میاد میفهمه توخماری موندن یعنی چی🙂😂😑
اینک نیز سومین نفر دیدگاه گذاشت.^
عه😕الهام که منم😒😂یه پسوند بیشوند اضافه کن مارو اشتباه نگیرن باهم👻
چقدر زیاد بوددد😐😂
فاطمه جانم میشه به نویسنده بگی پارتهارو بلندتر بذاره؟؟؟پلیززز😉🙃🙃🙃🙃
عزیزم من باهاش در ارتباط نیستم 😂
پس پارت هارو چجوری بهت میرسونه همون مسیرو دنده معکوس برو عشقم تابرسه به دست نویسنده
دومین نفری باشید که دیدگاه میگذارد^؟
اولین نفر باشید که دیدگاه میگذارد^؟
ساچ واو😂💓